loading...
وطنم ای شکوه پابرجا
mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
 
 

 

در خصوص نامیدن کورش را به ذوالقرنین، گرچه تواریخ از این معنی خالی است لیکن مجسمه سنگی او که اخیراً در مشهد مُرغاب در جنوب ایران بدست آمد تمام دریچه های شک و تردید را بر انسان مسدود می سازد که کورش همان ذوالقرنین است.
این مجسمه بنا بر گفتار دی لافوای نمونه بسیار پرارزش و گرانبهائی از حجاری قدیم است که با بهترین مجسمه های یونانی برابری میکند، و یگانه نمونه از هنر آسیائی ها است. این مجسمه که در زمان اردشیر ساخته و نصب شده است و چندین بار علمای بزرگ آلمان فقط به قصد تماشای آن به ایران آمده اند، در قرن نوزدهم میلادی در مرغاب کشف شد.
این مجسمه به قدر قامت انسان است و کورش را در وضعی نشان میدهد که دو بال بزرگ مانند دو بال عقاب از دو جانبش گشوده شده است، و دو شاخ به صورت شاخ های قوچ روی سر دارد، و شاخ ها در دو طرف سر نیست بلکه در وسط سر و پشت سر هم قرار دارند؛ و با همان لباسی که شاهان بابل می پوشیدند.

این مجسمه بدون تردید ثابت میکند که تصور معنای صاحب دو شاخ بودن (ذوالقرنین) در نزد کورش و در تفکر وی وجود داشته است و بدینجهت در تصویر مجسمه بصورت دو شاخ حکاکی شده است.
دو شاخ در وسط سر روئیده شده و از رستنگاه واحد، یکی از شاخ ها به طرف جلو و دیگری به طرف پشت سر رفته است.
و این تقریب به گفتار بعضی از قدماء که می گفتند: ذوالقرنین را بدین لقب نامیده اند چونکه در سر او تاج یا کلاه خودی بوده که دو شاخ داشته است، نزدیک است.
باری، معنای دو شاخ که در مجسمه کورش است و لقب او به ذوالقرنین، همان تشکیل دولت واحده از فارس و ماد بوده است که تا آن زمان دو حکومت مستقل بود و هر کدام یک حاکمی داشت ولی کورش بر هر دو غلبه کرد و تشکیل حکومت واحدی داد؛ و همین معناست که در رؤیای دانیال پیغمبر آمده است:

رویای دانیال درباره ذی القرنین
در کتاب دانیال (إصحاح هشتم از ص 1 تا ص 9) آمده است که: در سال سوم از سلطنت بیلْشاصر پادشاه، به من که دانیال هستم رؤیائی نمایانده شد، بعد از رؤیائی که اولاً به من نمایانیده شده بود. من در رؤیا دیدم مثل اینکه گوئی من در قصر شوشان که در کشور ایلام است میباشم، و در خواب دیدم که من در کنار نهر اولای هستم.
پس چشمان خود را بلند کردم که ناگهان دیدم قوچی در برابر نهر ایستاده و دو شاخ دارد، و شاخ هایش بلند بود لیکن یکی از دیگری بلندتر بود، و آن شاخ بلندتر عقب تر بر آمده بود.
و دیدم که آن قوچ به جانب مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ حیوانی در برابر او ایستادگی نمی نمود و از دست او راه رهائی نبود، لهذا آن قوچ طبق میل و اراده خود عمل میکرد و بزرگ میشد.
و در این حال که من در تأمل و تفکر بودم ناگهان دیدم یک بُز نَری از جانب مغرب آمد و بر روی تمام زمین استیلا یافت بطوریکه زمین را مس نمی نمود؛ و این بز نر یک شاخ معتبری در پیشانیش و میان دو چشمش بود.
و این بز نر آمد بسوی آن قوچی که دارای شاخ بود و من آن را در کنار نهر، ایستاده دیده بودم؛ و با شدت قوتی که داشت بسوی او میدوید. و دیدم که به آن قوچ رسید و به حال غضب بر او بر آمد و قوچ را زد و دو شاخش را شکست، و برای آن قوچ هیچ قدرتی برای مقاومت در برابر او نماند؛ و لذا او را بر روی زمین انداخته و پایمالش کرد و برای آن قوچ هیچ گریزگاهی از دست آن نبود؛ و بنابراین آن بز نر جداً بزرگ شد.

و سپس دانیال بعد از تمامیت این رؤیا ذکر میکند که جبرائیل به او نمایانیده شد و رؤیای او را تعبیر نموده به تعبیری که در آن، قوچ صاحب دو شاخ، منطبق بر کورش میشد و دو شاخش دو کشور فارس و ماد بود و آن بز نر که صاحب یک شاخ بود اسکندر مقدونی بود.
در رؤیای دانیال آمده است که قوچی که به نظر او آمده، دو شاخ داشته ولی نه مانند شاخ سائر قوچ ها، بلکه یکی از آن دو شاخ در پشت دیگری بوده است و این معنی بعینه همان است که در صورت مجسمه باستانی کورش مشاهده میشود. و اما آن دو بالی که مانند بال های عقاب در مجسمه کورش است، آن تصویر خواب أشعیاء است که کورش را در رؤیا، عقاب شرق خوانده است، و به همین مناسبت مجسمه کورش به مرغ شهرت یافته؛ و رودی که در زیر پای کورش در مجسمه تصویر شده است مرغاب نامیده میشود.

یهود از بشارت دانیال چنین دریافتند که پایان اسارت آنها در بابل منوط به همان پادشاه صاحب دو شاخ است که بر مملکت فارس و ماد استیلا خواهد یافت که بر ملوک بابل چیره میشود و بالنتیجه آنانرا از اسارت بیرون می آورد.
چند سال پس از رؤیای دانیال، کورش که یهود او را خورس و یونانیان سائرس می نامند ظهور نمود و بر دو مملکت فارس و ماد مسلط شد و حکومتی عظیم پیدا کرد. و همانطور که در رؤیای دانیال آمده که به مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد، کورش نیز فارس و ماد را تسخیر کرد و در جنوب که همان بابل بود پیشرفت کرد و یهود را آزاد ساخت. و لذا وقتی یهود کورش را در بابل بعد از تسخیر آن ملاقات کردند و رؤیای دانیال را برای او بیان کردند خوشحال شد و بنا بر مساعدت و مهربانی با یهود گذارد و آنانرا به اورشلیم عودت داد و معبدشان را تعمیر نمود.

باری، اینها همه شواهد صدقی است بر اینکه کورش نیز خود را ذوالقرنین میدانسته (یعنی صاحب دو کشور فارس و ماد، که در رؤیا به صورت دو شاخ متصل به هم بر مغز سرش روئیده بود) و لذا در تاج یا کلاه خودش این دو شاخ را که علامت و نشانه دو کشور است می نهاده و در مجسمه اش نیز منعکس شده است.
و اما سیر و مسافرتش به مغرب برای رفع طغیان لیدیا بوده است. لیدیا علیرغم قرابت و پیمانی که با کورش داشت بدون هیچ مجوزی، از روی ظلم و عدوان به طرف کورش لشکرکشی نمود و سلاطین اروپا را نیز علیه او تحریک کرد. کورش با او جنگ نموده و او را فراری داد و سپس او را تعقیب نمود و پایتختش را محاصره نمود و پس از محاصره فتح کرد و لیدیا را اسیر نموده و پس از اسارت او را عفو کرد و سائر همیارانش را نیز عفو کرد و اکرام نمود و به آنها نیکوئی نمود، با آنکه میتوانست آنها را سیاست نموده و نابود کند؛ و این قصه منطبقٌ علیه این آیه است:

حَتی' إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (و شاید مراد ساحل غربی از آسیای صغیر باشد) وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَـ'ذَاالْقَرْنَیْنِ إِمآ أَن تُعَذبَ وَ إِمآ أَن تَتخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا. (کهف/86)؛ تا آن گاه که به غروب گاه خورشید رسید، به نظرش آمد که خورشید در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند و نزدیک آن قومی را یافت. ما در اینجا به ذوالقرنین گفتیم: نسبت بدین جماعت که ستم کرده و فعلاً در دست تو گرفتارند، اختیار داری آنانرا به پاداش خود عذاب کنی، یا از آنها درگذری و طریقه نیکوئی درباره آنان اتخاذ کنی!
ذوالقرنین گفت: آن کسانی که از این به بعد ستم کنند، آنها را مجازات نموده و عذاب می کنیم؛ و اما کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند گذشته از جزای اخروی آنان، ما به طریق نیکو با آنان رفتار خواهیم نمود.
و پس از سفر مغرب، به سمت صحرای بزرگ در مشرق در حوالای بکتریا برای خوابانیدن غائله قبائل بدوی و بیابانی که پیوسته هجوم نموده و فساد میکردند حرکت کرد: حَتی' إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی' قَوْمٍ لَمْ نَجْعَل لَهُم مِن دُونِهَا سِتْرًا. (کهف/90)؛ تا آن گاه که به طلوعگاه خورشید رسید، آن را دید بر قومی طلوع می کند که برای آنها در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم (و هیچ گونه سایبانی نداشتند).

mehdi098 بازدید : 11 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

http://tradea.org/uploads/p/pandha/1682.jpg

 

کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

 

 

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

 

رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است حکیم ارد بزرگ رهبر اردیست های ORODISM جهان که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون  می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

 

منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :


اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

 


گفتار مشاهیر و نامداران جهان در مورد کورش بزرگ :


کنت دوگوبینو (مورخ فرانسوی):


تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت، در افکار میلیون ها مردم جهان بوجود آورد. من باور دارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر آنها قرار دارد. تا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح خداوند است. قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود.


 

کلمان هوار :

کورش بزرگ در سال ۵۵۰ قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست. وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود. کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود. او اقوام مختلف را مطیع خود کرد. او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد. برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد. وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود. ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود.


 

اخیلوس (آشیل) شاعر نامدار یونانی (در تراژدی پارسه):

کورش یک تن فانی سعادتمند بود. او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید. خدایان او را دوست داشتند. او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.


 

بوسویه(سیاستمدار وشاعر فرانسوی)( ۱۷۶۸ ۱۸۴۸ میلادی):

ایرانیان از دوران حکومت کوروش به بعد عظمت و بزرگواری معنوی خاصی را اساس حکومت خود قرار دادند براستی چیزی عالی تر از آن وحشت فطری نیست که ایشان از دروغ گفتن داشتند و همیشه آن را گناهی شرم آور می دانستند


 

مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی :

کورش همان ذوالقرنین قرآن است. وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد. سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد.


 

دیودوروس سیسولوس (۱۰۰ پس از میلاد):

کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصایص نیکو سرآمد روزگار خود بود. در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد. پارسیان او را پدر می خواندند.


 

فرانسوا شاتوبراین نویسنده بزرگ فرانسوی :

کوروش بزرگ که تاج پادشاهی ماد و پارس را بر سر نهاده بود بزرگترین امپراتوری دوران کهن را بوجود آورد ولی اداره این امپراتوری را بر اساس حکومت مطلقه قرار نداد،زیرا نیمی از قدرت به شورایی تعلق داشت که قسمتی از مقام سلطنت را تشکیل می داد.از لحاظ عدل و قوانین که او برای حکومت وضع کرد و بعدا قوانین قضایی حکومتی ایران شد ، قوانین بی آلایش بود.




ارد بزرگ (بزرگترین فیلسوف و حکیم معاصر ایرانی) :

کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .




افلاطون (۴۷۷ تا ۳۴۷ پیش از میلاد):

پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند. از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند. در زمان او (کورش بزرگ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند و آنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند. مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت می کردند. از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان را همراهی می کرد و به آنان اندرز می داد. آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام می گرفت.


 

گزنفون (۴۴۵ پیش از میلاد):

مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند می کرد. این رسوم و دینداری آنان هنوز در زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل می شود. از صفت های برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.

ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود. سه دلیل را برایش پیدا کردیم. نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است.

کورش نابغه ای بزرگ، انسانی والامنش، صلح طلب و نیک منش بود. او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود. کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمی دهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود. او برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار می گرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت. او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد. او ملتهای مغلوب را شیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کورش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند. او برترین مرد تاریخ، بزرگترین، بخشنده ترین، پاک دل ترین انسان تا این زمان بود.

 


هارولد لمب (دانشمند امریکایی) :

در شاهنشاهی ایران باستان که کورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به پندار نیک گفتار نیک کردار نیک سوگند یاد می کردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان. که این امر در صدها نبرد آنان به وضوح دیده می شود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است.


 

پاپ کلمنت پنجم(در وصف کورش بزرگ):

برای ما همین قدر که تو جانشین عادل هستی کافی است که ترا با نظر احترام بنگریم.


 

پرفسور ایلیف انگلیسی:

در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است. زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است. آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست.


 

دکتر هانری بر( دانشمند فرانسوی) :

این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین بی رحم و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند.




ژنرال سرپرسی سایکس(ژنرال، نویسنده، و جغرافیدان انگلیسی) (پس از دیدار از آرامگاه کورش بزرگ):

من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته را یاد آورده شده ام که زیارت آرامگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که به چنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریایی (هند و اروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیادگذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد.




پرفسور گیریشمن :

کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد. کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود. او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود. او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد. ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند می خوانند.




کنت دوگوبینو فرانسوی :

شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت. او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد. نیکلای دمشقی کورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت. این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود.



 
هرودوت ( ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد):

هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند. از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا کردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود. کورش سرداری بزرگ بود. در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش می نمودند. سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال می کردند.


 

ویل دورانت :

کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود. به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند. روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود. او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستانهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر می نامند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزم های آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت.


 

پرفسور کریستن سن( ایران شناس شهیر) :

شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه “جوانمرد” بوده است. این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده می شده. در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سر لوحه دولتش بوده. که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است.


 

آلبر شاندور فرانسوی :

کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود. برای کسی که دشمن خودش بود. او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود. او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد. در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بی گناه و بریدن دست و پای آنان خبر می دهد.



 
ویکتورهوگو:

هم چنان که کوروش در بابل عمل کرده بود ناپلئون نیز آرزو داشت از سراسر جهان یک تاج و تخت بسازد و از همه مردم گیتی یک ملت پدید آورد.


 

 

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴



کلمات کلیدی : کوروش کیست؟ ، کورش کیست ، کورش بزرگ ، کوروش کبیر ، زندگی نامه ، بیوگرافی ، زندگینامه ، کوروش پادشاه ایران کیست؟
 
mehdi098 بازدید : 24 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
کوروش نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.مرگ کورش در سال سی‌ام سلطنت او در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد اتفاق افتاده‌است. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.
پارسینه: اگر این شانس را داشته باشید که وارد آرامگاه کورش شده باشید، به احتمال زیاد اولین چیزی که باعث تعجبتان میشد سقف بسیار کوتاه محفظه داخلی آرامگاه نسبت به ارتفاع بلند بیرونی آن است.

شاید جالب باشد بدانید که آرامگاه واقعی کورش و همسرش (کاسان دان - ملکه وقت) نه در محفظه داخلی، بلکه به صورت مخفی در بالای سقف جاسازی شده بوده است! این محفظه در سال 1338 هنگام کندن درخت انجیر وحشی که بر سقف روییده بود به وسیله باستان شناسان کشف شد و مشخص شد که پیشتر مورد دستبرد قرار گرفته و تخلیه شده است!

کوروش نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.

مرگ کورش در سال سی‌ام سلطنت او در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد اتفاق افتاده‌است. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.

هرودوت می‌نویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر می‌نماید نقل می‌کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) قومی از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می‌کردند.

هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش (تومیریس) ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه و دایی مادر کوروش که تا پایان عمر، به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد.

کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. نخست عده‌ای از جنگاوران ماساگت‌ها به رهبری سپارگاپیس فرزند ملکه، به دسته‌ای از سربازان لشکر کوروش که از بقیه جدا افتاده‌بودند، حمله کرده و همه را به خاک هلاکت انداختند. بعد از آن پیروزی آنها بر سفرهٔ طعام بازمانده از لشکر کوروش نشسته و با اشتیاق فراوان انقدر خوردند و نوشیدند که مست و بیهوش شدند.

نمای داخلی مقبره کوروش

پارسیان در این هنگام وقت را غنیمت شمرده بر سر آنها ریختند و سپارگاپیس را اسیر کردند. سپارگاپیس وقتی به هوش آمد و خود را اسیر دید، از کوروش استدعا کرد که غل و زنجیر از او بردارند. کوروش این تقاضا را اجابت کرد. وقتی دستان او آزاد شد، از شدت ننگ و عار خود را درجا کشت. بعد از جنگی بین دو سپاه درگرفت که از جهات شدت و خشونت در میان سایر اقوام سابقه نداشت و عاقبت ماساگت‌ها غلبه کردند و خود کوروش نیز کشته‌شد.
mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی می‌خواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند. آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند. من هم بیرون جلسه جداگانه‌ای داشتم.
به گزارش مشرق به نقل از نما، هفتم تیر سالروز عروج تعداد کثیری از خادمین واقعی ملت که مظلومانه در محل حزب جمهوری اسلامی به دست شیاطین سازمان مجاهدين خلق (منافقين) به شهادت رسیدند. به همین مناسبت به بررسی کوتاه به وقوع این حادثه تلخ در سال ۱۳۶۰ میپردازیم.

عامل ترور چه کسی بود؟
محمدرضا كلاهي ، فرزند حسن، متولد ۱۳۳۸ به شماره شناسنامه ۱۲۵۱ دانشجوي سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت(غائله چهاردهم اسفند ۱۳۶۴، ۱۳۵۹،۹۴) عنصر نفوذي سازمان مجاهدين خلق(منافقين) در حزب جمهوري اسلامي، تمام مسئولين نظام را با كارت رسمي براي جلسه روز يكشنبه ۷/۴/۱۳۶۰ بعد از نماز مغرب و عشاء دعوت مي‌نمايد و پس از كارگذاري بمب، داخل ميز سخنران در سالن اجتماعات دفتر حزب، به بهانه خريدن بستني از حزب خارج مي‌شود. (هاشمي، ياسر،۱۳۷۸، ۱۸۱-۱۸۰) تعدادي از مسئولين به دلائل مختلف درجلسه شركتkolahi.jpg نمي‌كنند. بعنوان مثال آيت الله سيد علي خامنه‌اي امام جمعه تهران و نماينده مجلس و نماينده رهبري در شورايعالي دفاع و عضو شوراي مركزي حزب به دليل اينكه روز شنبه ۶/۴/۱۳۶۰ در مسجد اباذر بوسيله انفجار بمب در ضبط صوت مقابلشان، توسط سازمان مجاهدين خلق (منافقين) مجروح شده بود و در بيمارستان قلب تهران بستري بود(همان) آقاي هاشمي رفسنجاني پس از جلسه شوراي مركزي حزب براي ديدار آيت الله خامنه‌اي از حزب خارج مي‌شود. (همان) دكتر محمد جواد باهنر وزير آموزش و پرورش و عضو شوراي مركزي پس از جلسه شوراي مركزي به دليل خستگي و به توصيه يكي از شهدا از حزب خارج مي‌شود.(همان)

آقاي محمد علي رجائي نخست وزير، آيت الله مهدوي كني وزير كشور و رئيس كميته‌هاي انقلاب، آيت الله مهدي رباني املشي دادستان كل كشور، آيت الله علي قدوسي دادستان كل انقلاب و... هر يك به دلائلي موفق به حضور در جلسه نمي‌شوند.

بررسی دقیق مکان بمب در حزب
در خاطرات احمد قدیریان آمده است:«غروب روز ششم تیر جواد قدیری در جایی گفته بود: «فردا (یعنی روز هفتم تیر) همه چیز در جمهوری اسلامی تمام می‌شود.» پشت دفتر حزب جمهوری اسلامی مدرسه‌ای به نام gha200.jpgدرخشان بود. اینها با مدیر مدرسه صحبت کرده و نردبانی گذاشته بودند و از پشت بام مدرسه به پشت بام جایی که قرار بود روز یکشنبه در آنجا تجمع شود، آمده بودند. آنها برنامه‌ریزی کرده و چند کارشناس برده بودند که چنانچه قرار باشد این سقف فرو ریزد می‌بایست چقدر مواد منفجره زیر آن قرار گیرد و کارشناسان در این باره نظر داده بودند. لذا قبلاً کلاهی مواد را پای این ستون‌ها کار گذاشته بود.»

پس از جلسه شوراي مركزي حزب كه در طبقه دوم حزب در منطقه سرچشمه تهران برگزار مي‌شود، نماز جماعت مغرب و عشاء در حياط حزب (زمين واليبال) توسط آيت الله بهشتي برگزار مي‌گردد و سپس تعدادي از مسئولين حزب در جلسه حزبي و داخلي بعدي شركت مي‌كنند و تعدادي به همراه ميهمانان مدعو به سالن اجتماعات حزب كه در ضلع شمال غربي حزب بود وارد مي‌شوند و در ساعت ۸ شب پس از تلاوت قرآن، دستور جلسه كه بحث تورم و مسائل اقتصادي بوده است با رأي حاضرين به موضوع تعيين رئيس جمهور تبديل مي‌شود و پس از صحبتهاي مقدماتي، آيت الله شهيد بهشتي مي‌گويد؛ «من احساس مي‌كنم بوي بهشت مي‌آيد، بچه‌ها شما احساس مي‌كنيد».. (روزنامه رسالت ۴/۴/۱۳۸۳، منشور ضميمه، مصاحبه با آقاي فردوسي پور از مجروحان حادثه،۱۲)

sh1.jpg

ناگهان بمب كار گذاشته شده در ميز تحرير مقابل شهيد بهشتي منفجر شده و از شدت انفجار ديوار غربي سالن و پنجره‌ها و درهاي سالن كه در ضلع شرقي بود كنار رفته و سقف سالن كه بدون ستون بود، يكپارچه فرو مي‌ريزد وكليه كساني كه در سالن بوده‌اند زير آوار مانده و از تركشهاي انفجار يا ضربات ناشي از آوار يا فقدان هوا كشته و مجروح مي‌گردند. با صداي انفجار اعضاء حزب و مردم در محل حادثه حاضر شده و با آوردن ليفتراك و بستن زنجير به آهن‌هاي سقف مي‌خواهند سقف را بلند كرده و اجساد را بيرون كشند كه زنجير پاره شده و ضربه دوم نيز به حادثه ديدگان وارد مي‌شود. تعدادي نيز با بيل و كلنگ سقف را سوراخ و حادثه ديدگان را بيرون مي‌كشند كه مجموعاً ۷۳ نفر شهيد و ۲۶ نفر مجروح از زير آوار خارج مي‌شود و به بيمارستان طرفه واقع در شمال ميدان بهارستان و بيمارستان سوانح و سوختگي (شهيد معيري) واقع در خيابان مجاهدين انقلاب و... منتقل مي‌شوند.

sh2.jpg

اقدام کلاهی برای افزایش تعداد شهدا

همچنین در خاطرات مرحوم قدیریان آمده است:« کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی می‌خواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند. آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند. من هم بیرون جلسه جداگانه‌ای داشتم.

بعد از وقوع انفجار با بی‌سیم به من اطلاع دادند و خودم را به آنجا رساندم. وقتی جلوی در رسیدم همه به سرشان می‌زدند که شهید بهشتی چه شد؟ مرحوم شهید قدوسی سری به آنجا زد. به ایشان گفتند شهید بهشتی را به بیمارستان برده‌اند. آقای قدوسی به بیمارستان رفتند. نتوانستم با ایشان تماس بگیرم.»

(روزها و رويدادها،۱۳۸۱، ۶۹۸ – ۶۸۳ و هاشمي رفسنجاني، ۱۳۷۵ و نشريه شما، ۵/۴/۱۳۷۶ ويژه‌نامه، ناگفته‌هاي بادامچيان از حادثه ۷ تير و روزنامه كيهان ۹/۴/۱۳۶۰ چگونه سقف بر سرمان ريخت و در زير آوار بر ما چه گذشت و مشاهدات مؤلف، گفتگو با احمد قدیریان -ویژ نامه ایران، مدیریت بحران هفتم تير ۱۳۶۰ نویسنده دکتر علیرضا اسلامی)
mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

rahbari سید على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سید جواد خامنه‌اى هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینى، بسیار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشه‌گیر [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من یادم هست شب‌هایى اتفاق مى‌افتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى‌کرد. [...] آن شام هم نان و کشمش بود.»

امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:

«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»

رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.

درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».

ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.

در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال ۱۳۴۳، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:

«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!… امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد ۲۵ ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، ۲۵ سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال ۱۳۴۷ در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال ۱۳۴۳ که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال ۳۱ به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)

آیت الله خامنه اى از سال ۱۳۴۱ که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال ۱۳۸۳ از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در ۹ محرّم «۱۲ خرداد ۱۳۴۲» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین ۱۵خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت

در بهمن ۱۳۴۲ – رمضان ۱۳۸۳- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت

کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال ۱۳۴۵ در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ ۱۳۴۶ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال ۱۳۴۹ نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت

حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:

«از سال ۴۸ زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال ۵۰ مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و… گسترش بیشترى پیدا کرد».

بازداشت ششم

در بین سالهاى ۱۳۵۰ـ۱۳۵۳ درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه ۱۳۵۳ ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز ۱۳۵۴ در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان

که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال ۱۳۵۶، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال ۱۳۵۷ با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و… از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

پس از پیروزى

آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:

٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و… دراسفند ۱۳۵۷٫

٭ معاونت وزارت دفاع در سال ۱۳۵۸٫

٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ۱۳۵۸٫

٭ امام جمعه تهران، ۱۳۵۸٫

٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، ۱۳۵۹٫

٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، ۱۳۵۸٫

٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.

٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران.

٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه ۱۳۶۰ با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.

٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، ۱۳۶۰٫

٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، ۱۳۶۶٫

٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، ۱۳۶۸٫

٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال ۱۳۶۸، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
 
 

فاجعه هفتم تير


يک روز پس از سوء قصد به جان حضرت آيت الله خامنه اي در ششم تير ماه 1360، در ساعت 20 و 30 دقيقة شامگاه روز يکشنبه هفتم تير ماه 1360، جلسه اي در سالن اجتماعات دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي واقع در سرچشمه تهران برگزار شد. افراد حاضر در جلسه نمايندگان مجلس، و برخي از اعضاي هيات دولت و... بودند و بحث روز درباره تورم بود اما عده اي از اعضاء خواستند که درباره انتخابات رياست جمهوري نيز صحبت شود. شهيد بهشتي جملاتش را با اين عنوان آغاز کرد: « ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران براي ما مهره سازي کنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند و ..... » اين آخرين کلمات آن بزرگوار بود که از لبانِ حقگوي ايشان بيرون تراويد. ناگهان انفجاري مهيب روي داد و در کمتر از ثانيه اي، از سالن اجتماعات حزب جهموري اسلامي جز تلي از خاک، چيزي نماند. فاجعه انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي در تهران و شهادت مظلومانه هفتاد و دو تن از برجستگان و نيروهاي لايق و کارآمد انقلاب و در رأس آنها شهيد مظلوم آيت الله بهشتي از سوي سازمان جهنمي منافقين، عکس العمل استکبار جهاني و عوامل داخلي آنها در قبال برکناري بني صدر خائن و حذف ضد انقلاب از صحنه سياسي کشور توسط مسئوولين نظام اسلامي بود. عوامل اين جنايت بزرگ معتقد بودند که در اثر کشتار مسئوولان عالي رتبه، اوضاع کشور بهم مي ريزد و انقلاب اسلامي از بين خواهد رفت ولي به کوري چشم دشمنان، انقلاب ما پايدارتر شد و هيچگونه تزلزلي در ارکان نظام به وجود نيامد. در انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي علاوه بر آيت الله بهشتي، تعداد زيادي از وزراي کابينه و نيز نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به شهادت رسيدند. حضرت امام خميني (ره) پس از اين حادثه فرمودند: « ملت ايران در اين واقعه، 72 نفر به عدد شهداي کربلا را از دست داد. بهشتي خار در چشم دشمنان اسلام بود ».


پيام رهبر كبير انقلا ب اسلامي امام خميني در رابطه با فاجعه 7 تير


بسم الله الرحمن الرحيم

 انا لله و انا اليه راجعون


ملتي كه براي اقامه عدل اسلامي و اجراي احكام قرآن مجيد و كوتاه كردن دست جنايتكاران ابرقدرت و زيستن با استقلال و آزادي، قيام نموده است و به خود باكي راه نمي دهد كه دست جنايت ابرقدرتها از آستين مشتي جنايتكار حرفه اي بيرون آيد و بهترين فرزندان راستين او را به شهادت رساند مگر شهادت ارثي نيست كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مي دانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود، از آن پاسداري مي كردند به ملت شهيد پرور ما رسيده است، مگر عزت و شرف و ارزشهاي انساني گوهرهاي گرانبهايي نيستند كه اسلام صالح اين مكتب عمر خود و ياران خود را در راه حراست و نگهباني از آن وقف نمودند.
مگر ما پيروان پاكان سرباخته در راه هدف نيستيم كه از شهادت عزيزان خود به دل ترديدي راه دهيم، مگر دشمن قدرت آن دارد كه با جنايت خود مكارم و ارزشهاي انساني شهيدان عزيز ما را از آنان سلب كند، مگر دشمنان فضيلت مي توانند جز اين خرقه خاكي را از دوستان خدا و عاشقان حقيقت بگيرند.
بگذار اين ددمنشان كه جز به (من) و ماهاي خود نمي انديشند (ياكلون كما تاكل الانعام)، عاشقان راه خدا را از بند طبيعت رهانده و به فضاي آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد اي تفاله هاي شيطان، و عارتان باد اي خود فروختگان به جنايتكاران بين المللي كه در سوراخها خزيده و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرتها برخاسته است به خرابكاريهاي جاهلانه پرداخته ايد، عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه ازاسلام و قدرت معنوي آن و نه از ملت مسلمان و انگيزه فداكاري او اطلاعي داريد.
شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ، دهها جوان عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت بي مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد نشناخته ايد.
شما ملتي را كه معلولاتشان در تختهاي بيمارستانها آرزوي شهادت مي كنند و ياران را به شهادت دعوت مي كنند، نشناخته ايد. شما كوردلان با آنكه ديده ايد با شهادت رساندن شخصيتهاي بزرگ صفوف فداكاري در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصم تر مي شود، مي خواهيد با به شهادت رساندن عزيزاني چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آنها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاد و كوس رسوائي همه تان بر سر بازارها زده شد در سوراخها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده ايد كه به خيال خام خود ملت شهيد پرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست. اكنون اسلام به اين شهيدان و شهيد پروران افتخار مي كند و با سرافرازي همه مردم را دعوت به پايداري مي نمايد و ما مصمم هستيم كه روزي رخش به بينيم و اين جان كه از اوست تسليم وي كنيم.
ملت ايران در اين فاجعه بزرگ 72 تن بيگناه بعدد شهداي كربلا از دست داد، ملت ايران سرافراز است كه مرداني را به جامعه تقديم مي كند كه خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمين كرده بودند و دشمنان خلق، گروهي را شهيد نمودند كه براي مشورت در مصالح كشور گردهم آمده بودند، ملت عزيز، اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق، ‌گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق بودند.
گيرم شما با دكتر بهشتي ، كه مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و به خصوص شما بود، دشمني سرسختانه داشتيد، با بيش از 70 نفر بيگناه كه بسيارشان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد، جز آنكه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف كنان چپاولگران شرق و غرب مي باشيد، ما گر چه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم،‌ كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گر چه برادران بسيار متعددي را از دست داديم كه (اشداء علي الكفار رحماء بينهم) بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجره اي ثمربخش بشمار مي رفتند، لكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد.
ملت ايران با اعتماد به قدرت لايزال قادر متعال همچون دريائي مواج به پيش مي رود و در مقابل ابرقدرتها وتفاله هاي آنان با صفي مرصوص ايستاده است و شما درماندگان عاجز را كه در سوراخها خزيده ايد و نفسهاي آخر را مي كشيد به جهنم مي فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه اين كشور و ملت است.
اينجانب بار ديگر اين ضايعه عظيم را به حضور بقية الله ارواحنا الفداء و ملتهاي مظلوم جهان و ملت رزمنده ايران تبريك و تسليت عرض مي كنم.
من با بازماندگان شريف و عزيز اين شهدا در غم و سوگ شريك و رحمت واسعه خداوند رحمان را براي اين مظلومان و صبر و شكيبايي رابراي بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بي پايان ملت بر شهداي انقلاب از پانزده خرداد 42 تا 7 تيرماه 60 و سلام و تحيت بر مظلومان جهان و مظلومان ايران در طول تاريخ.


روح الله الموسوي الخميني
نهم تيرماه 1360

اسامى شهداى فاجعه 7 تير


1-آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى - رئيس ديوان عالى كشور
2-رحمان استكى - نماينده مردم شهر كرد
3-دكتر سيد محمد باقرى لواسانى - نماينده مردم تهران
4-دكتر سيد رضا پاك نژاد - نماينده مردم يزد
5-عليرضا چراغ زاده دزفولى - نماينده مردم رامهرمز
6-حجت الاسلام غلامحسين حقانى - نماينده مردم بندرعباس
7-حجت الاسلام محمد على حيدرى - نماينده مردم نهاوند
8-حجت الاسلام سيد محمد تقى حسينى طباطبائى - نماينده مردم زابل
9-عباس حيدرى - نماينده مردم بوشهر
10-دكتر سيد شمش الدين حسينى نائينى - نماينده مردم نائين
11-سيد محمد كاظم دانش - نماينده مردم شوش و انديمشك
12-على اكبر دهقان - نماينده مردم تربت جام
13-دكتر عبدالحميد ديالمه - نماينده مردم بوشهر
14-حجت الاسلام دكتر غلامرضا دانش آشتيانى - نماينده مردم تفرش و آشتيان
15-حجت الاسلام سيد فخر الدين رحيمى - نماينده مردم ملاوى لرستان
16-سيد محمد جواد شرافت - نماينده مردم شوشتر
17-مير بهزاد شهريارى - نماينده مردم رودباران
18-حجت الاسلام محمد حسين صادقى - نماينده مردم درود و ازنا
19-دكتر قاسم صادقى - نماينده مردم مشهد
20-حجت الاسلام سيد نور الله طباطبائى نژاد - نماينده مردم اردستان
21-حجت الاسلام حسن طيبى - نماينده مردم اسفراين
23-سيف الله عبدالكريمى - نماينده مردم لنگرود
23-حجت الاسلام عبدالوهاب قاسمى - نماينده مردم سارى
24-حجت الاسلام عماد الدين كريمى - نماينده مردم نوشهر
25-حجت الاسلام محمد منتظرى - نماينده مردم نجف آباد
26-عباسعلى ناطق نورى - نماينده مردم نور
27-مهدى نصيرى لارى - نماينده مردم لارستان
28-حجت الاسلام على هاشمى سنجانى - نماينده مردم اراك
29-دكتر حسن عباسپور - وزير نيرو
30- دكتر محمد على فياض بخش - وزير مشاور و سرپرست سازمان بهزيستى كشور
31-دكتر محمود قندى - وزير پست و تلگراف و تلفن
32-موسى كلانترى - وزير راه و ترابرى
33-دكتر جواد اسد الله زاده - معاون بازرگانى خارجى وزارت بازرگانى
34-عباس ارشاد - معاون دفتر آموزش سازمان بهزيستى
35-مهدى امين زاده - بازرگانى داخلى وزارت بازرگانى
36-محمد صادق اسلامى - معاون پارلمانى و هماهنگى وزارت بازرگانى
37-مهندس محمود تفويضى زواره - معاون وزارت راه و ترابرى
38-دكتر هاشم جعفرى معبرى - معاون امور مالى وزارت بهدارى
39-ايرج شهوارى - معاون وزارت آموزش و پرورش
40-عباس شاهوى - معاون وزارت بازرگانى
41-دكتر حسن عضدى - معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالى
42- على اكبر فلاح شورشانى - معاون ادارى و مالى وزارت آموزش و پرورش
43-حبيب الله مهمانچى - معاون امور پارلمانى و هماهنگ وزارت كار
44-غلامعلى معتمدى - معاون رفاه تعاون وزارت كار
45-سيد كاظم موسوى - معاون وزارت آموزش و پرورش
46-حسن اجاره دار (حسنى ) - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى و سردبير نشريه عروة الوثقى
47-عباس ابراهيميان - عضو حزب جمهورى اسلامى
48-حجت الاسلام على اكبر اژه اى - عضو دفتر سياسى حزب جمهورى اسلامى
49-على اصغر آقازمانى - عضو حزب جمهورى اسلامى
50-محمود بالاگر - عضو حزب جمهورى اسلامى
51-حسن بخشايش - عضو حزب جمهورى اسلامى
52-محمد پور ولى - عضو حزب جمهورى اسلامى
53-رضا ترابى - عضو حزب جمهرى اسلامى
54-مهندس مهدى حاجيان مقدم - مسئول آموزش واحد مهندسين حزب جمهورى اسلامى
55-محمد خوش زبان - عضو حزب جمهورى اسلامى
56-على درخشان - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
57-جواد سرافراز - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
58-حجت الاسلام حسين سعادتى - عضو حزب جمهورى اسلامى (مسئول آموزش شهرستانها)
59-حبيب الله مهدى زاده طالعى - عضو حزب جمهورى اسلامى
60-سيد محمد موسوى فر - عضو حزب جمهورى اسلامى
61-محسن مولائى - عضو حزب جمهورى اسلامى
62-جواد مالكى - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
63-حجت الاسلام عبدالحسين اكبرى مازندرانى ساوى - عضو هياءت پنچ نفره كشاورزى منطقه مازندران
64-مهندس حسين اكبرى - مدير عامل بانك كشاورزى
65-مهندس هادى امينى - عضو واحد مهندسين حزب مهندسين اسلامى
66-سيد محمد پاك نژاد - عضو هياءت مديره چوب و كاغذ
67-محمد رواقى - مدير شركت فرش ايران
68- مهندس توحيد رزمجومين - عضو هياءت مديره گروه صنعتى ملى
69-على اكبر سليمى جهرمى - دبير كل سازمان امور ادارى و اسستخدامى
70-جواد سرحدى - مدير عامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا
71- محمد حسن محمد عينى
72-حبيب مالكى - فرماندار ايرانشهر
73-مهندس محمد على مجيدى - مشاور عمرانى وزارت كشور

mehdi098 بازدید : 8 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
خاطراتي از شهيده ناهيد فاتحي كرجو به مناسبت ايام تولد و شهادتش؛
دختری که به امام توهين نكرد، كوموله زنده به گورش كرد
موهای سر او را تراشیده و او را در روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید توهین به حضرت امام (ره) قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آن ها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرات دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه ی این دختراعتراض کرده بود. بعد از مدتی به آن ها گفته شد، او را آزاد کرده اند. ناهید در آن زمان هفده سال داشت.

598 به نقل از رجا: كار زيادي از او نخواسته بودند، گفتند به خميني توهين كن تا آزادت كنيم؛ همين! اما همين چيز كوچك براي او خيلي بزرگ بود. آنقدر بزرگ كه حاضر شد بخاطرش ماه‌ها اسارت بكشد، با سر تراشيده در روستاها چرخانده شود. ناخن‌هايش را بكشند و بعد از كلي شكنجه‌هاي ديگر زنده بگورش كنند. براي دختر هفده ساله‌اي كه به بعدها سميه كردستان معروف شد، تحمل همه اينها آسانتر بود از توهين به امام و رهبرش.

شهيده ناهيد فاتحي كرجو، همان كسي است كه روايت بالا را درباره‌اش خوانديد. چهارم تير سالروز تولد اين شهيده بزرگوار است. او كه در سال 44 متولد شد در دهم تيرماه سال 61 به شهادت رسيد. به همين مناسبت بخشهايي از كتاب «فاتح شهميز» را كه حاوي خاطراتي درباره اوست در ادامه مي‌خوانيد. "هشميز" نام روستايي در حومه سنندج و محل شهادت ناهيد فاتحي‌ است.

اين كتاب را نشر شاهد منتشر كرده است. خواندن اين كتاب علاوه بر آشنايي با صبر و رشادت اين شهيده، فايده ديگر هم دارد: رو شدن بيش از پيش خوي خائنان به ملت و انقلاب.

*

پدر شهيده: چهار پنج ساله بود، اگر تا سر کوچه هم می رفت، محجبه بود. چادر سرش می کرد. زنبیل کوچکی داشت که دستش می گرفت.

انگار که سال هاست زن خانه است همسایه مان جلو او را می گرفت و می گفت «چادرت را به من می دهی؟» ناهید گفت: «نه،آخر برای تو بزرگ است»

*

يكي از همسايه‌ها: سال 1357، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز، در خانه مشغول به کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. به بیرون از خانه رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده بودند و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتندپرسیدم: چه خبر شده ناهید؟

در حیاط پشتش را به من نشان داد و گفت: ببین این لعنتی ها با من چه کرده اند. آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست درست بایستد.

*

خواهر شهيده: روز دوشنبه بود از روزهای سرد دی‌ ماه 1360  ناهید بیمار بود و باید دکتر می‌رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن کارم، پیش او بروم.

 درمانگاه در میدان آزادی سنندج بود. نیم ساعت بعد کارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم. خبری از ناهید نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود که اتفاقی نیفتاده است. با اطمینان از پاکدامنی دخترش می‌گفت «حتماً کاری داشته است، رفته دنبال کارش، هر کجا باشد برمی‌گردد؛ دختر سر به هوا و بی‌فکری نیست». حتما" موردی پیش آمده، برمی گردد.

مادر به من هم دلداری می‌داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه کسانی که او را می‌شناختند، پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی‌ها، مغازه‌دارها و ... پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دوره کرده بودند، دیده‌اند که سوار مینی‌بوس شده است». مادرم، راننده مینی‌بوس را که آنها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت که «آنها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است.

 

 

خواهر شهيده: مادرم، با کرایه‌ قاطر یا با پای پیاده، روستاهای اطراف را گشت، اما او را پیدا نکرد. پس از ربوده شدن ناهید، مرتب نامه‌های تهدید کننده به خانه ما می‌انداختند، زنگ خانه را می‌زدند و فرار می‌کردند.

در آن نامه‌ها، خانواده‌ را تهدید کرده بودند که اگر با نیروهای سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه فرزندان‌تان را می‌دزدیم یا اینکه می‌نوشتند شبانه به خانه‌تان حمله می‌کنیم و فرزندان را جلوی چشم مادرشان خواهیم کشت. زمان سختی بود. بچه‌ها سن زیادی نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگرانی در خانه حاکم بود. مادرم همه جا را می‌گشت تا خبری از ناهید بگیرد.

*

مادر شهيده: وقتی قصد رفتن به آبادی «توریور» را داشتم، با خانواده ای آشنا شدم که سه فرزند داشتند. آن ها به من گفتند که ناهید در این جا زندانی بوده است.

ناهید را خیلی اذیت و آزار می کرده اند. صبح ها او را به طناب می بستند و در آبادی می گرداندند و اعلام می کردند او جاسوس خمینی است. من دیگر توان استادن نداشتم. از سلامت ناهید سوال کردم. خبری نداشتند. فقط فهمیده بودند کومله ای ها قصد داشتند او را به آبادی «حلوان» ببرند. آن ها هم برای ناهید متاثر شده و پا به پای من گریه می کردند. بعد از رفتن به آبادی توریور و حلوان فهمیدم او را از آن جا نیز منتقل کرده اند. درگیری ها در سطح استان ادامه داشت. پاسداران از اسارت ناهید خبر داشتند و آن ها هم به دنبال ناهید و دیگر اسرا می گشتند.

*

خواهر شهيده: موهای سر او را تراشیده و او را در روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید توهین به حضرت امام (ره) قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آن ها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرات دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه ی این دختراعتراض کرده بود. بعد از مدتی به آن ها گفته شد، او را آزاد کرده اند. ناهید در آن زمان هفده سال داشت.

*

برادر شهيده: او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجه های بسیار او را زنده به گور کرده بودند. او یازده ماه اسیر بود.

 

 

مسئول بسیج خواهران سنندرج: راه سنگلاخ، کوه های سر به فلک کشیده و زمخت، کوهستان سنگی سیاه و خشن، جاده ای ناامن، پیچ در پیچ رمزآلود و ترسناک و... «همشیز» انگار که آخر دنیا همین جاست. ترس وخوف بدون دلیل هم در دلت می نشیند. وای به این که اسیر باشی کمی دورتر از روستا، مدرسه ی قدیمی و خرابه، آن قدر کهنه و مخروبه که می ترسی قدم در آن بگذاری، مبادا روی سرت خراب شود.

مدرسه را به شکل زندان درآورده بودند و اسرا را در آن نگهداری می کردند. زمین خاک ندارد. همه جا سنگ است و سنگ، سرد و زمخت. ناهید را در میان سنگ ها پیدا کردند، جلو غاری که مقر کومله بود.

 *

يكي از ساكنين قروه: پیکر ناهید را با ماشین جیب از منطقه ی کامیاران آورده بودند. خاک و سنگریزه بر کف ماشین دیده می شد.

راننده ی جیپ با قیافه ی بهت زده، مات ایستاده بود. گرچه اولین بار نبود که پیکر شهیدی از خاک دیار کردستان کشف    می شد و یا پیکر شکنجه شده ای در کردستان کشف می شد و یا پیکر شکنجه شده ای در غسالخانه شست و شو داده می شد، نظیر پیکر شهیدان نادری، جمارانی و... اما مظلومیت خاص این دختر شهید با همه فرق داشت.

برادران با قیافه ی بهت زده و غم زده ایستاده بودند و زن ها ضجه کنان بر سر و سینه می کوفتند. عاشورایی شده بود.  

*

پدر شهيده: رفتم بایگانی مدرسه، پرونده اش را بگیرم. حداقل یادگاری ای از او داشته باشم. خانه آخرتش دور از من بود. به خاطر مسایل آن روز کردستان صلاح ندیده بودند، در کردستان دفن شود، در تهران به خاک سپرده شده بود. اما متاسفانه به خاطر آتش سوزی در بایگانی آموزش وپرورش، پرونده ها سوخته بود.

پرونده ی او هم از بین رفته بود. دوست صمیمی او هم دختری به نام «شمسی» بود. گروهک ها قبل از ربوده شدن ناهید او را در خانه اش به رگبار بستند و شهید کردند. انگار   آن ها طاقت دور ماندن از هم را نداشتند.

mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

 آیت‌الله بهشتی و اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند 

تاریخ ایرانی: در روز ۷ تیر ۱۳۶۰ آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی، رییس وقت دیوان عالی کشور و بیش از ۷۰ نفر از مقامات و چهره‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در جریان انفجار مقر اصلی این حزب به شهادت رسیدند.



این حادثه شش روز پس از عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع این حادثه، محمد جواد قدیری، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق و طراح اصلی انفجار مسجد ابوذر که در آن آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران مورد سوءقصد قرار گرفت، به دوستان خود با اطمینان خبر داده بود که «روز هفتم تیر» کار یکسره خواهد شد.



روزنامه کیهان فردای آن روز در گزارشی نوشت: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمت‌هایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت ده‌ها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید.»



این روزنامه سپس ماجرای انفجار را به نقل از خبرنگار کشیک خود که نیم ساعت پس از انفجار به محل حادثه رسیده بود، چنین روایت کرده است: «بیش از نیم ساعت از انفجار گذشته بود که دوان‌دوان خودم را به محل حادثه رساندم. صد‌ها نفر از مردم تهران خود در خیابان‌های اطراف دفتر مرکزی حزب اجتماع کرده بودند و آمبولانس‌ها بی‌امان در رفت و آمد بودند. وقتی به چند قدمی محل انفجار رسیدم امدادگران نخستین افرادی را که زیر آوار مانده بودند به آمبولانس‌ها انتقال داده بودند. سقف بتونی دفتر مرکزی حزب بر اثر انفجار فروریخته بود و ده‌ها نفر در زیر آوار مدفون شده بودند.



اکثر مجروحین و شهدا که به آمبولانس‌ها حمل می‌شدند غرق در خون بودند و به هیچ وجه شناخته نمی‌شدند. یکی از شاهدان عینی انفجار که شدیداً می‌گریست گفت: آقایان دکتر باهنر، نبوی، محمد هاشمی، میرسلیم و طاهری نماینده کازرون در مجلس شورای اسلامی چند لحظه قبل از انفجار بمب سالن را ترک کردند. در این لحظه بسیاری از مردم در جستجوی آیت‌الله بهشتی بودند و یکی از پاسداران گفت که آخرین بار ایشان و حجت‌الاسلام محمد منتظری را در مقابل سالن دیده است، لیکن نیم ساعت بعد گفته شد که شیخ محمد منتظری به شهادت رسیده‌اند.»



روزنامه اطلاعات هم نوشت: «گزارش خبرنگاران از محل انفجار به نقل از شاهدان عینی حاکی است که احتمالا دو بمب بسیار قوی منفجر شده که صدای انفجار آن تا شعاع حداقل یک کیلومتر به وضوح شنیده شده است. این انفجار به هنگامی روی داده است که جلسه هفتگی حزب با حضور اعضای حزب، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و احتمالا چند تن از وزیران در این محل تشکیل شده بود. گزارش خبرنگاران در ساعت ۲۳ دیشب از مقابل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران حاکی بوده است که در زمان مخابره خبر ۲۰ مجروح به وسیله آمبولانس به بیمارستان‌های مختلف تهران از جمله بیمارستان طرفه و سینا انتقال یافتند و از بیمارستان طرفه خبر رسید که تا آن ساعت ۸ شهید که پیکر آن‌ها به کلی متلاشی شده را به این بیمارستان آورده‌اند. یکی از این شهدا آقای طباطبایی نماینده مجلس بود اما هویت هفت نفر دیگر هنوز مشخص نشده است. خبرنگاران در گزارش خود اضافه کرده‌اند که در فاصله ساعت‌های ۲۳ تا ۲۴ دیشب ۲۴ جسد را از زیر آوار خارج کرده‌اند.»



روزنامه اطلاعات همچنین خبر از آن داد که «حجت‌الاسلام هادی غفاری که از این حادثه جان سالم بدر برده بود به اتفاق چند تن از روحانیون کار امداد و نجات آسیب‌دیدگان را به عهده داشته است.» به نوشته این روزنامه، کسانی که به هنگام انفجار در حیاط ساختمان مرکزی حزب بودند گفته‌اند این واقعه زمانی رخ داد که دکتر بهشتی در حال سخنرانی بود.



بعد از این واقعه، ابتدا از سرنوشت دکتر بهشتی اطلاعی در دست نبود و برخی امیدوار بودند نام وی در میان شهدا نباشد اما حوالی صبح ۸ تیر خبر رسید که وی نیز در میان شهداست. در پی واقعه انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی، از اولین ساعات صبح فردای آن روز عده زیادی از مردم در مقابل ساختمان انتقال خون در خیابان ویلای تهران اجتماع کردند تا با اهدای خون به مجروحین این حادثه یاری برسانند.



روزنامه اطلاعات در این باره نوشت که گزارش‌ها حاکی‌ است مجروحین احتیاج شدید به خون گروه «او» منفی دارند. حدود ساعت دو و نیم بامداد هشتم تیر بود که مشخص شد بمب‌ها در سطل زباله نزدیک سن سالن اصلی حزب کار گذاشته شده بود.





اسامی شهدا و مجروحان واقعه هفتم تیر



بعد از واقعه انفجار دفتر حزب در شامگاه هفتم تیرماه، کار تهیه آمار دقیق از اسامی کشته‌شدگان و مجروحان حادثه دو روز به طول انجامید تا اینکه اسامی نهایی شهدا و مجروحان این واقعه دو روز بعد در مطبوعات منتشر شد:



شهدا:



۱- آیت الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی – رییس دیوان عالی کشور

۲- رحمان استکی – نمایندهٔ مردم شهرکرد

۳- دکتر سید محمد باقری لواسانی – نمایندهٔ مردم تهران

۴- دکتر سید رضا پاک‌نژاد – نمایندهٔ مردم یزد

۵- علیرضا چراغ‌زاده دزفولی – نمایندهٔ مردم رامهرمز

۶- حجت‌الاسلام غلامحسین حقانی – نمایندهٔ مردم بندرعباس

۷- حجت‌الاسلام محمد علی حیدری – نمایندهٔ مردم نهاوند

۸- حجت‌الاسلام سید محمدتقی حسینی طباطبایی – نمایندهٔ مردم زابل

۹- عباس حیدری – نمایندهٔ مردم بوشهر

۱۰- دکتر سید شمس‌الدین حسینی نایینی – نمایندهٔ مردم نایین

۱۱- سید محمد کاظم دانش – نمایندهٔ مردم شوش و اندیمشک

۱۲- علی اکبر دهقان – نمایندهٔ مردم تربت‌جام

۱۳- دکتر عبدالحمید دیالمه – نمایندهٔ مردم بوشهر

۱۴- حجت‌الاسلام دکتر غلامرضا دانش آشتیانی – نمایندهٔ مردم تفرش و آشتیان

۱۵- حجت‌الاسلام سید فخرالدین رحیمی – نمایندهٔ مردم ملاوی لرستان

۱۶- سید محمد جواد شرافت – نمایندهٔ مردم شوشتر

۱۷- میربهزاد شهریاری – نمایندهٔ مردم رودباران

۱۸- حجت‌الاسلام محمد حسین صادقی – نمایندهٔ مردم درود و ازنا

۱۹- دکتر قاسم صادقی – نمایندهٔ مردم مشهد

۲۰- حجت‌الاسلام سید نورالله طباطبایی‌نژاد – نمایندهٔ مردم اردستان

۲۱- حجت‌الاسلام حسن طیبی – نمایندهٔ مردم اسفراین

۲۲- سیف‌الله عبدالکریمی – نمایندهٔ مردم لنگرود

۲۳- حجت‌الاسلام عبدالوهاب قاسمی – نماینده مردم ساری

۲۴- حجت‌الاسلام عمادالدین کریمی – نمایندهٔ مردم نوشهر

۲۵- حجت‌الاسلام محمد منتظری – نمایندهٔ مردم نجف‌آباد

۲۶- عباسعلی ناطق نوری – نمایندهٔ مردم نور

۲۷- مهدی نصیری لاری – نمایندهٔ مردم لارستان

۲۸- حجت‌الاسلام علی هاشمی سنجانی – نمایندهٔ مردم اراک

۲۹- دکتر حسن عباسپور – وزیر نیرو

۳۰- دکتر محمد علی فیاض‌بخش – وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستی کشور

۳۱- دکتر محمود قندی – وزیر پست و تلگراف و تلفن

۳۲- موسی کلانتری – وزیر راه و ترابری

۳۳- دکتر جواد اسدالله‌زاده – معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی

۳۴- عباس ارشاد - معاون دفتر آموزش سازمان بهزیستی

۳۵- مهدی امین‌زاده – معاون بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی

۳۶- محمد صادق اسلامی – معاون پارلمانی و هماهنگی وزارت بازرگانی

۳۷- مهندس محمد تفویضی زواره – معاون وزارت راه و ترابری

۳۸- دکتر هاشم جعفری معیری – معاون امور مالی وزارت بهداری

۳۹- ایرج شهسواری – معاون وزارت آموزش و پرورش

۴۰- عباس شاهوی – معاون وزارت بازرگانی

۴۱- دکتر حسن عضدی – معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالی

۴۲- حبیب‌الله مهمانچی – معاون امور پارلمانی و هماهنگی وزارت کار

۴۳- غلامعلی معتمدی – معاون رفاه تعاون وزارت آموزش و پرورش

۴۴- سید کاظم موسوی – معاون وزارت آموزش و پرورش

۴۵- حسن اجاره‌دار (حسنی) – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و سردبیر نشریهٔ عروة‌الوثقی

۴۶- عباس ابراهیمیان – عضو حزب جمهوری اسلامی

۴۷- حجت‌الاسلام علی‌اکبر اژه‌ای – عضو دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی

۴۸- علی اصغر آقازمانی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۴۹- محمود بالاگر – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۰- حسن بخشایش – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۱- محمد پورولی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۲- رضا ترابی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۳- مهندس مهدی حاجیان‌مقدم – مسوول آموزش واحد مهندسین حزب جمهوری اسلامی

۵۴- محمد خوش‌زبان – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۵- علی درخشان – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۵۶- جواد سرافراز – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۵۷- حجت‌الاسلام حسین سعادتی – عضو حزب جمهوری اسلامی (مسوول آموزش شهرستان‌ها)

۵۸- حبیب‌الله مهدی‌زاده طالعی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۹- سید محمد موسوی‌فر – عضو حزب جمهوری اسلامی

۶۰- محسن مولایی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۶۱- جواد مالکی – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۶۲- حجت‌الاسلام عبدالحسین اکبری مازندرانی ساروی – عضو هیات پنج نفرهٔ کشاورزی منطقهٔ مازندران

۶۳- مهندس حسین اکبری – مدیرعامل بانک کشاورزی

۶۴- مهندس هادی امینی – عضو واحد مهندسین حزب مهندسین اسلامی

۶۵- سید محمد پاک‌نژاد – عضو هیات مدیرهٔ چوب و کاغذ

۶۶- محمد رواقی – مدیر شرکت فرش ایران

۶۷- مهندس توحید رزمجو – عضو هیات مدیرهٔ گروه صنعتی ملی

۶۸- علی‌اکبر سلیمی ‌جهرمی – دبیر کل سازمان امور اداری و استخدامی

۶۹- جواد سرحدی – مدیرعامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا

۷۰- محمد حسن محمد عینی

۷۱- حبیب مالکی – فرماندار ایرانشهر

۷۲- مهندس محمد علی مجیدی – مشاور عمرانی وزارت کشور





مجروحان:



۱- علی‌اصغر باغانی – نمایندهٔ سبزوار

۲- بهرام تاج گردون – نمایندهٔ گچساران و کهکیلویه

۳- ایرج صفاتی دزفولی – نمایندهٔ آبادان

۴- مرتضی فضلعلی – نمایندهٔ گرمسار

۵- اسماعیل فردوسی‌پور – نمایندهٔ فردوس و طبس

۶- سید محمد کیاوش – نمایندهٔ اهواز

۷- محمد مروی سماورچی – نمایندهٔ طرقبه و چناران

۸- مرتضی محمودی – نمایندهٔ قصر شیرین

۹- قدرت‌الله نجفی – نمایندهٔ شهرضا

۱۰- حسین کاظم‌زاده اردبیلی – وزیر بازرگانی

۱۱- سید جلال سعادتیان – معاون وزارت بهداری

۱۲- مسعود صادقی – معاون وزارت بهزیستی

۱۳- محمد حسن اصغرنیا – استاندار سمنان

۱۴- حجت‌الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری – (سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی)

۱۵- مسعود موسوی – کارمند حزب جمهوری

۱۶- علی موسوی – کارمند حزب جمهوری

۱۷- محمود جمالی – کارمند حزب جمهوری

۱۸- زین‌العابدین رییسی – کارمند حزب جمهوری

۱۹- حیدرعلی علیزاده – کارمند حزب جمهوری

۲۰- هدایت عبدی – کارمند حزب جمهوری

۲۱- دانش مهر – کارمند حزب جمهوری

۲۲- مسعود صادقی آزاد – کارمند نخست‌وزیری

۲۳- ابراهیم عبدی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۴- محمد غریب – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۵- مهدی فاضلی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۶- ابراهیم فردوسی - واحد دانشجویی حزب جمهوری





عامل واقعه هفتم تیر چه کسی بود؟



عامل انفجار هفتم تیر، فردی به نام محمد‌رضا کلاهی، دانشجوی رشته برق دانشگاه علم و صنعت بود که پس از پیروزی انقلاب به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا پاسدار کمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا کرد. او در حزب ارتقاء یافت و مسوول دعوت‌ها برای کنفرانس‌ها و میزگرد‌ها و جلسات شد. ضمن آنکه مسوول حفاظت حزب نیز گردید.



او بمب را با کیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی واقع در نزدیکی چهارراه سرچشمه تهران انتقال داد و دقایقی قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نیز مدتی در منزل یکی از اعضای سازمان متبوع خود مخفی شد و نهایتا از طریق مرزهای غربی کشور به عراق منتقل گردید. او در عراق با یکی از اعضای سازمان ازدواج کرد. اما در ۱۳۷۰ در فهرست اعضای «مسئله‌دار» سازمان قرار گرفت، در ۱۳۷۲ از سازمان جدا شد و در ۱۳۷۳ از عراق رهسپار آلمان گردید.





امام خمینی: بهشتی مظلوم زیست



در پی شهادت آیت‌الله بهشتی و یارانش در جریان انفجار هفتم تیر، بنیانگذار جمهوری اسلامی فردای آن روز در دیدار با اقشار مختلف مردم در رابطه با این واقعه بیاناتی ایراد کردند: «من این ضایعه بزرگ را به ملت ایران و شما آقایان که نزدیک بودید با آقای بهشتی و مطلع بودید از افراد دیگری که شهید شدند، به همه شما آقایان و ملت‌مان تسلیت عرض می‌کنم. بنای دشمن‌های شما بر این است که افرادی که لیاقتشان بیشتر است بیشتر مورد حمله قرار بگیرند. آن‌ها افرادی را هدف قرار می‌دهند که از آن‌ها خوف دارند که مبادا یک وقتی به آن‌ها صدمه بزنند. و این را من کرارا گفته‌ام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم زیست. تمام مخالفین اسلام و مخالفین این کشور حمله مسقیمشان را به ایشان و بعضی دوستان ایشان کردند. کسی را که من بیشتر از بیست سال می‌شناختم و روحیاتش را مطلع بودم و می‌دانستم چه جور مرد صالحی و مرد به درد بخوری برای این کشور است، مخالفین او را در کوچه و بازار و محله و صحبت‌هایی که همه می‌کردند، آن طور جلوه دادند. یک مرد صالحی را به صورت یک دیکتاتور درآوردند! و شما باید مهیا[ی] این جور مسائل باشید؛ یعنی، کشوری که نهضت کرده برای آزاد شدن و برای مستقل بودن و برای اینکه وابسته نباشد به هیچ قدرتی از شرق و غرب، باید خودش را مهیا کند برای توابعی که پیش می‌آید. یا باید انسان تن در بدهد به همه ذلت‌ها و به همه زیر بار بودن‌ها و تحت سلطه بودن‌ها و یا اگر بخواهد مستقل باشد، باید عوارض و لوازمش را بپذیرد. و ملت ما چون خواسته است مستقل باشد و خواسته است که آزاد باشد و خواسته است که دست جنایتکاران را از این کشور قطع کند لابد در این پیامد‌ها هم ایستادگی می‌کنید. این جنایتکاران اشتباه‌شان این است که خیال می‌کنند ایران با این وضعی که از اول داشته تا حالا، در زمان انقلاب داشت، این مثل جاهای دیگری [است] که اگر چند تا بمب در چند جا منفجر کنند و چند نفر از عزیزانشان را از بین ببرند و به شهادت برسانند، ملت عقب می‌نشیند. در صورتی که این‌ها تجربه کردند از اول نهضت تا حالا؛ اشخاص سر‌شناس ما، دانشمندان ما، متفکران ما را ترور کردند و ملت به‌‌‌ همان استقامتی که داشت بیشتر و مصمم‌تر جلو رفت و از این به بعد هم همین طور است. این طور نیست که اگر چند نفر را شهید کردند، دیگران کنار بنشینید. این سنتی بوده است که از صدر اسلام بوده است که در مقابل همه ناامنی‌ها و همه ناراحتی‌ها و همه گرفتاری‌ها، اولیای خدا ایستادند. شاید کسی مثل رسول خدا – صلی‌الله علیه و آله و سلم - رنج نبرد در تمام عمر؛ از جوانی و کودکی تا وقتی که رحلت فرمود آن قدر که او رنج برد و آن قدر که او در مقابل قدرت‌ها، در مقابل جنایتکاران ایستاد شاید کس دیگری در تمام عمرش این طور نبود و این یک ارثی است که به دست ما رسیده است از اولیا.»





تلگرام امام خمینی به آیت‌الله منتظری به مناسبت شهادت فرزندش



یکی از افرادی که در واقعه انفجار دفتر حزب به شهادت رسید حجت‌الاسلام محمد منتظری فرزند آیت‌الله منتظری بود. به دنبال شهادت شهید منتظری، تلگرامی از سوی امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی بدین شرح برای آیت‌الله منتظری مخابره شد:

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم

حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای منتظری دامت برکاته

گرچه تمام شهیدان انقلاب و شهیدان عزیز و معظم یکشنبه (هفتم تیر) شب از برادران ما و شما بودند و ملت قدر‌شناس برای آنان به سوگ نشستند و دشمنان اسلام در شهادت آنان شاد و اسلام عزیز سرافراز است لکن از فرزند عزیز شما شناختی دارم که باید به شما با تربیت چنین فرزندی تبریک بگویم. او از وقتی که خود را شناخت و در جامعه وارد شد ارزش‌های اسلامی را نیز شناخت و با تعهد و انگیزه حساب شده وارد میدان مبارزه علیه ستمگران گردید. او با دید وسیعی که داشت سعی در گسترش مکتب و پرورش اشخاص فداکار می‌نمود – محمد شما و ما خود را وقف هدف و برای پیشبرد آن سر از پا نمی‌شناخت. شما فرزندی فداکار و متعهد و متفکر و هدف‌دار تسلیم جامعه کردید و تقدیم خداوند متعال. او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود – او عمری در زجر‌ها و شکنجه‌ها و از آن بد‌تر شکنجه‌های روحی از طرف بدخواهان به سر برد – او جوار خداوند متعال شتافت و با دوستان و برادران خود راه حق را طی کرد. خدایش رحمت کند و با موالیانش محشور فرماید. از خداوند متعال برای جنابعالی و بازماندگان آن فرزند برومند اسلام صبر و اجر خواهانم.

والسلام علیکم و رحمة‌الله

روح‌الله الموسوی الخمینی / ۸ تیر ماه ۱۳۶۰





پیام شورای موقت ریاست‌جمهوری



در پی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، شورای موقت ریاست‌جمهوری که پس از عزل بنی‌صدر اداره دولت را به دست گرفته بود، پیامی به این شرح صادر کرد:

«بسم ‌الله الرحمن الرحیم

دیشب نهال نوپای انقلاب اسلامی یک بار دیگر با خون جمعی از رشید‌ترین سربازان اسلام آبیاری شد. خاک گلگون میهن اسلامی از خون فداکار‌ترین یاران امام و امت رنگ گرفت، از آنان که پیمان با خدا بسته بودند جمعی عهد و پیمان خویش را به انجام رساندند و جمعی منتظرند تا فرمان خدا کی فرا رسد و اینک یا ثارالله پیروان راه خونین تو ایستاده‌اند تا خون خویش بر شمشیر کفر، شرک و استکبار پیروز شوند و پیروز می‌شوند. دیشب دشمنان انقلاب اسلامی بارز‌ترین نشانه تا امیدی و ورشکستگی خود را به نمایش گذاشت و چهره پلید کفر و نفاق دیشب نمایان‌تر شد.

شما ای امت مسلمان ایران می‌دانید که انقلاب بزرگ و خونبار شما را خدا به پیروزی رساند و خدا نگهبان انقلاب اسلامی شماست.



و بدانید که با شهادت شخصیت‌ها سیل خروشان انقلاب شما باز نمی‌ایستد حضور مداوم شما در صحنه انقلاب عظیم و عزیزتان را به پیروزی کامل خواهد رساند هوشیاری دشمن را نابود خواهد ساخت و هیچ قدرتی در جهان وجود ندارد که بتواند ملتی مصمم و راسخ را که با پشتوانه ایمان به خدا به جنگ با کفر و ظلم و زور قیام کرده است شکست دهد. آنان که برای میهن اسلامی ما خواب حمام خون دیده‌اند بدانند که ما با خون خویش وضو ساخته‌ایم تا در مهراب عشق الهی قربانی شویم که شهادت در راه خدا سرنوشت مردان خدا است و این راه از کربلای حسین به کربلای همه زمان‌ها منتهی می‌شود. دشمنان انقلاب، فرزندان شیطان، مخالفان قرآن بدانند که محرومان و مستضعفان میهن اسلامی ما جز به پیروزی نمی‌اندیشند. انقلاب باز نمی‌ایستد. اسلام بی‌یاور نمی‌ماند و پرچم خونین مبارزه بر خاک نمی‌افتد و بانگ تکبیر خاموش نمی‌شود. اینک ای جوانان وطن ای علمداران اسلام، ‌ای محرومان جامعه، نگاه دشمن به شما است دشمن گمان برده است که اگر شخصیت‌های جامعه شما شهید شوند مبارزه پایان یافته است پرچم مبارزه را برافرازید، مشت‌ها را گره کنید، صفوف خود را فشرده و واحد کنید، اینک ما هستیم و دشمن رودررو برای آخرین نفس جنگ احد پایان یافت، غزوه خندق را آغاز می‌کنیم.

بنام خدا و به یاد محمد – انالله و انا الیه راجعون

شهادت یاران حسین (ع) بر امام و امت مبارک باد – شورای موقت ریاست‌جمهوری»





منابع:



روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و جمهوری اسلامی، تیرماه ۱۳۶۰

سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

mehdi098 بازدید : 20 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

فاجعه هفتم تير



روز هفتم تير 1360 بر اثر انفجار بمب نيرومندي در سالن اجتماعات حزب جمهوري اسلامي آيت‌الله سيد‌محمد‌ حسيني بهشتي رئيس ديوان عالي كشور همراه با دهها تن از شخصيتهاي سياسي و مذهبي كشور به شهادت رسيدند. اين حادثه از جمله اقدامات تروريستي سازمان مجاهدين خلق ـ‌منافقين ـ در سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب محسوب مي‌شود. شهيد بهشتي در اجلاس دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي همراه با جمعي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و مقامات دولتي از جمله معاونين وازرتخانه‌ها در حال تبادل نظر با يكديگر در زمينه مشكلات كشور بودند.
حادثه هفتم تير شش روز پس از عزل بني‌صدر از رياست جمهوري و يك ماه قبل از فرار وي و مسعود رجوي سركرده سازمان مجاهدين خلق به فرانسه صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع اين حادثه، محمد جواد قديري عضو كادر مركزي سازمان مجاهدين خلق و طراح اصلي انفجار مسجد ابوذر 1 به دوستان خود با اطمينان خبر داده بود كه «روز هفتم تير» كار يكسره خواهد شد. 2 او روز ششم تير نيز مجدداً به بعضي متهمين دستگير شده سازمان تأكيد كرده بود كه فردا يعني روز 7 تير 1360، كار نظام اسلامي تمام است. 3
در جلسه روز هفتم تير پس ازتلاوت آياتي از كلام‌الله مجيد و اعلام برنامه، شهيد بهشتي، آغاز سخن نمود. بحث روز درباره تورم بود اما عده‌اي از حاضران مجلس خواسته بودند كه راجع به انتخابات رياست جمهوري نيز بحث شود. 4 شهيد بهشتي نيز در اين زمينه سخناني ايراد كرد و براساس نوار ضبط شده از اظهارات ايشان، آخرين جملات مشاراليه در لحظات قبل از انفجار چنين بود:
«... ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران برايمان مهره سازي كنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند. تلاش كنيم كساني را كه متعهد به مكتب هستند و سرنوشت مردم را به بازي نمي‌گيرند انتخاب شوند و ...»5
عامل انفجار هفتم تير، فردي به نام محمد‌رضا كلاهي دانشجوي دانشگاه علم و صنعت بود كه پس از پيروزي انقلاب به سازمان مجاهدين خلق پيوست و با حفظ اين عضويت، ابتدا پاسدار كميته انقلاب اسلامي خيابان پاستور شد و بعد با هدايت سازمان، به داخل حزب جمهوري اسلامي راه پيدا كرد. اودر حزب ارتقاء يافت و مسئول دعوت‌ها براي كنفرانس‌ها و ميزگردها و جلسات شد. ضمن آنكه مسئول حفاظت حزب نيز گرديد.
او بمب را با كيف دستي خود به داخل جلسه حزب جمهوري اسلامي واقع در نزديكي چهار راه سرچشمه تهران انتقال داد و دقائقي قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نيز مدتي در منزل يكي از اعضاي سازمان متبوع خود مخفي شد و نهايتاً از طريق مرزهاي غربي كشور به عراق منتقل گرديد. او در عراق با يكي از اعضاي سازمان ازدواج كرد. اما در 1370 در فهرست اعضاي «مسئله‌دار» سازمان قرار گرفت، در 1372 از سازمان جدا شد و در 1373 از عراق رهسپار آلمان گرديد.
در فاجعه هفتم تير علاوه بر شهيد ‌آيت‌الله بهشتي رئيس ديوان عالي كشور، 72 نفر ديگر از جمله 4 وزير، چند معاون وزير، 27 نماينده مجلس و جمعي از اعضاي حزب جمهوري اسلامي به شهادت رسيدند.
امام خميني در پيامي كه به اين مناسبت انتشار دادند، فرمودند «اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق، گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق خلق بودند.» 6 امام تأكيد كردند «بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.»7



پي‌نويس‌ها:
1. در جريان حادثه انفجار مسجد ابوذر كه روز قبل از فاجعه هفتم تير به وقوع پيوست آيت‌الله سيد علي خامنه‌اي از ناحيه كتف راست مصدوم شد و رگها و اعصاب دست راست وي نيز قطع شد. براي آگاهي از جزئيات اين حادثه به مقاله مستقلي تحت عنوان انفجار در مسجد ابوذر تهران در سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي مراجعه شود.
2. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 2، ص 593.
3. سازمان مجاهدين خلق، همان.
4. جلسه حزب جمهوري اسلامي 25 روز قبل از انتخابات رياست جمهوري برگزار شد. در اين انتخابات كه روز دوم مرداد 1360، پنج روز قبل از فرار بني‌صدر برگزار شد، محمد‌علي رجائي به عنوان دومين رئيس‌جمهور اسلامي ايران برگزيده شد.
5. روزها و رويدادها، انتشارات پيام مهدي(عج) بهار 1379، ص 184.
6. صحيفه امام، ج 15، ص 2.
7. صحيفه امام، همان، ص 3.

mehdi098 بازدید : 17 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

تسخير ليديه

پس از اتحاد و قدرت گرفتن اقوام آريايي و به ويژه مادها و پارسها به رهبري کوروش سه دولت نامي آن زمان يعني ليديه ( ترکیه کنونی ) به پادشاهي کرزوس ، بابل به پادشاهي نبونيد ( عراق کنوني ) و مصر به پادشاهي آمازيس دچار تشويش شده و به فکر چاره جويي مي افتند . کرزوس پسر آليات ، حاکم ليدي که رونق پايتخت خود ( سارد ) را به حدي رسانده بود که يونانيان ( اسپارت و آتن ) به آن سارد طلايي مي گفتند، بابل ، مصر و اسپارت را با خود متحد کرد و به مرزهاي ايران حمله برد . جنگ سختي در کاپادوکيه ميان دو سپاه در گرفت اما نتيجه اي حاصل نشد و از آنجا که زمستان رسيده بود کرزوس به گمان اينکه ايرانيان جرات حمله را ندارند و عقب نشيني خواهند کرد سپاه خود را مرخص کرد . اما کوروش ابتدا با نبونيد پادشاه بابل وارد مذاکره شد و سپس به سارد حمله برد .در اين جنگ کوروش با استفاده از شتر سواره نظام قابل ليدي را وحشت زده نمود و سارد سقوط کرد . کوروش با کرزوس نيز خوش رفتاري نمود و او را مشاور ارشد خويش قرارمي دهد.

تسخير مستعمرات يوناني در آسياي صغير

قبل از سقوط سارد کوروش به يونانيها تکليف کرده بود که با او متحد شوند و آنها به جز دولت ملطيه اين تکليف را رد کرده و در کنار کرزوس قرار گرفتند . کوروش قبل از مراجعه به ايران سرداران خود را مامور فتح اين نواحي کرد به طوري که در 545 ق .م تمامي نواحي آسياي صغير تحت تسلط ايرانيان درآمده بود .

تسخير ممالک شرقي

پس از نبرد ليدي کوروش متوجه ممالک شرقي و شمالي ايران ( گرگان و پارت ) شد و با فتح آنجا ويشتاسپ پدر داريوش بزرگ را والي آنجا قرار داد و پس از هشت سال نبرد در شرق تا رود سند و از شمال تا رود سيحون ( مرز شمال شرقي ايران بزرگ ) پيش رفت و در آنجا شهري به نام خود بنا نمود که در زمان اسکندر « دورترين شهر کوروش » نام داشت . به اين ترتيب زرنگ ، رخج ، مرو و بلخ به ايران پيوستند .

تسخير بابل
گرفتن بابل کار بسيار مشکلي به نظر مي آمد با اين وجود لشکر ايران در بهار 539 ق .م از دجله عبور کرده و به نبرد نبونيد سلطان جابر بابل شتافت .گرفتن بابل با حمله مستقيم امري محال بود کوروش با هم فکري سردارش گئوبروه ( اوگبارو) با برگرداندن آب فرات و باز شدن مجاري آب به داخل شهر وارد شهر گشته و بدون خون ريزي و غارت و درميان استقبال مردم بابل به فتحي بزرگ و تاريخي نايل گشت .او با مردم و نبونيد مهرباني نمود و در معبد بزرگ مردوک موافق مراسم مذهبي بابلي ها تاج گذاري کرد و به اعتقادات اهالي احترام فراوان گذاشت .کوروش ملت بني اسرائيل را که از زمان بخت النصر در بابل در اسارت بودند آزاد نمود تا به رياست زروبابل نامي به وطن بازگشته وبه بازسازي خانه خدا ( ساخته شده توسط سليمان نبي واقع در اورشليم ـ قدس ) که به دستور بخت النصر به آتش کشيده شده بود ، بپردازند . کوروش در بابل براي جذب قلوب بابلي ها بيانيه اي داده که عين آن در حفريات بابل به دست آمده و اکنون معروف به استوانه کوروش يا اولين اعلاميه حقوق بشر است . شاه در بيانيه خود را خادم مردوک خداي بزرگ بابلي ها مي خواند . او برده داري و قرباني انسان را بر مي اندازد و به آباداني شهر همت مي گمارد و در سال نو دست خداي بعل را به رسم بابليان لمس مي کند . از اين جهت روحانيون بابل بسيار او را ستوده اند و همچنين احترام پيامبران يهود به کوروش فوق العاده است . در تورات ( کتاب مقدس ) مقام کوروش تا مسيح خداوند برآمده است . کمبوجيه پسر ارشد کوروش به ولايت بابل منسوب مي شود . پس از يک سال نبونيد در مي گذرد و کوروش ضمن اعلام عزاي عمومي شخصا در عزا داري شرکت مي کند .



( نقش برجسته کوروش در پاسارگاد )

درگذشت کوروش
پس از فتح بابل شامات ، فلسطين و فنيقيه نيز به اطاعت کوروش درآمدند و او عازم ايران شد . روايات در مورد مرگ کوروش متفاوت است هرودوت مي گويد او در جنگ با ماساژت ها در گذشت و کتزياس مي نويسد او در جنگ با سکاها زخم برداشته و جان مي سپارد .پيکر کوروش در پاسارگاد دفن مي گردد . کوروش شاهي بود با عزم ، عاقل و بسيار رئوف . او بر خلاف پادشاهان هم عصر خود با مغلوبين بسيار رئوف و مهربان بود و پادشاهان مغلوب به صورت دوست صميمي وي در مي آمدند و در مشکلات او را ياري مي نمودند . او با مذهب و معتقدات ملل مخالفتي نداشت بلکه آداب ايشان را محترم مي شمرد . شهرهايي که تحت تسلط او در مي آمدند در معرض قتل و غارت واقع نمي شدند . اين شاه عالي قدر يک نوع انقلاب اخلاقي را در عالم قديم باعث شد و وقتي مردم رفتار کوروش را با آنچه تا آن زمان از طرف شاهان آشور و بابل معمول بود مقايسه مي کردند او را مخلوق فوق العاده و برانگيخته از خدا مي دانستند . ايرانيان او را پدر و يونانيان که ممالک ايشان را تسخير کرده بود او را سرور و قانون گذار و يهوديان مسيح خدا خطاب مي کردند .کوروش در حالي كه هنوز فقط حاکم انشان بود شوش و سپس هگمتانه ، بابل و پاسارگاد را که در محل پيروزي بر آستياگ و پس از آن بنا شد به پا يتختي برگزيد .



( آرامگاه منتسب به کوروش و ماندانا در پاسارگاد)

mehdi098 بازدید : 37 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

داریوش در زبان لاتین «دَرَیوس»، زبان یونانی «داریوس» و در پارسی باستان «دارَیَوَهوش» تلفظ می‌شود. شکل این نام در زبان عیلامی «داریامائویس»، در زبان اکدی «داریاموس» و در زبان آرامی «دِرایس» و «دِرایوس» است و احتمال می‌رود نام یونانی دیگرش «داریائوس» باشد. این نام در زبان پارسی باستان به‌معنای «استوار نگاه می‌دارد آن‌چه نیکوست را» می‌باشد.[۲]

این نام در تحریر بابلی کتیبه بیستون بصورت [ داریاموش‌ ] امده است : من «داریاموش‌« (داریوش)، شاه، پسر «اوشْتاسْپَه» (ویشتاسپ)، «اَهَمَنیش» (هخامنشی)، شاه شاهان، پارسی، شاه «پَرسو» (پارس).
بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران[ویرایش]
نظریه بردیای دروغین[ویرایش]

گزنفون و کتزیاس با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه هم داستان هستند.[۳] . کتزیاس اسم این مغ را سپنت‌دات یعنی دادهٔ مقدسات نوشته‌است که به زبان امروزی اسفندیار می‌شود.[۴] گزنفون نوشته‌است این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.[۵]

در روایات داریوش هیچ اشاره‌ای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشده‌است و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.[۶] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند.[۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲]
هفت هم قسم و کشتن مدعی تاج و تخت[ویرایش]

هرودوت می گوید که[۱۳]هفت تن از اشراف و نجبای پارس به نام های اتانس، آسپاتی نس، گبریاس(گوبریا)، اینتافرنس، مگابیزوس(مهابیز)، هیدارنس و داریوش پسر ویشتاسپ(ویستاسب) بعد از اینکه متوجه شدند همگان فریب خورده اند،درصدد قتل مغ ها بر آمدند،کتیبه ی بیستون هم این اسامی را تأیید می کند،و تنها یک اسم از آن هفت تا با گفته ی هرودوت مغایر است،یعنی "آسپاتینس"،توضیح این که داریوش در کتیبه ی بیستون اسامی هفت نفر مزبور را چنین بر می شمارد:ویندفرنه، اوتانه، گئوبرووه، ویدرنه، بگابوخشه(بغابوخش)، آردومانیش(اردومنیش) (و البته خود داریوش،که در آن زمان والی پارس بوده و در آنجا حضور داشته است.)مسلم است که در این مسئله،باید گفته ی خود داریوش را صحیح بدانیم.
نظریهٔ قتل بردیای واقعی به‌دست داریوش[ویرایش]
نوشتار اصلی: نظریه یکسان بودن گئومات مغ و بردیا


برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت اومستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند مردی که بر کمبوجیه شورید بردیای واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد. اومستد می‌نویسد، داریوش پس از پادشاهی در گزارش رسمی خود روی صخرهٔ بهستان وانمود و به جهان آگهی کرد که گویی وارث قانونی تاج و تخت است. هرودوت، کتزیاس و جانشینان یونانی آنها آن را پذیرفتند ولی نشانه‌هایی هست که این داستان بسیار دور از حقیقت است.[۱۴] بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد.[۱۵]
شورش در استان‌ها[ویرایش]

پس از پادشاهی داریوش، کلیه استان‌ها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره می‌خواند، مدعی سلطنت ماد بود. در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمی‌داشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمده‌ای بود که داریوش را در دفع شورش‌ها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیان‌ها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاش‌ها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیله‌ای تلقی می‌کرد که می‌توانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند.[۱۶] در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمده‌است

پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.[۱۷]

کتیبه بیستون که گزارش این جنگ‌های تمام نشدنی است، نشان می‌دهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بی‌انقطاع توانسته‌است، تأمین کند. ساتراپ‌هایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازه‌ای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند. با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلال‌جوی، به ناخرسندی مردم انجامیده‌بود و مردم استان‌ها، بهانه برای شورش بدست می‌آوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانواده‌های بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار داده‌بود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، هم‌پیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقه‌مند بمانند.[۱۸]
تشکیلات داریوش[ویرایش]
کاخ تچر، کاخ اختصاصی داریوش


بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت.[۱۹] داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید. داریوش فوق‌العاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی می‌کرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید می‌دانند.[۲۰] در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن می‌ساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام می‌گرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمی‌دادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام آرامی‌ها که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان آرامی را در قلمرو هخامنشی‌ها زبان دیوانی و اداری کشور کردند.[۲۱] داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ[ویرایش]

داریوش سرزمین‌های ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آن‌روزی (خشترپاون) می‌گفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانی‌ها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموماً یعنی استان نوشته‌اند و تعداد بخش‌ها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کرده‌اند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت می‌رسد. برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور می‌شدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره می‌کرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر می‌شود اجرا می‌گردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور می‌شدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.[۲۲] درست است که این ساتراپ‌ها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال می‌داد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارت‌ها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپ‌ها در امان نگه می‌داشت و هم به ساتراپ‌ها اجازه نمی‌داد تا با جمع آوری عوارض و مالیات‌های بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.[۲۳]
ایجاد راه شاهی[ویرایش]

راه شاهی.

از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می‌توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می‌کرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط می‌کرد.
ایجاد لشکر جاویدان[ویرایش]

برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشکری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمی‌کاست و فوراً جاهای خالی را پر می‌کرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.[۲۴]
تنظیم مالیات‌ها[ویرایش]

مورخین یونانی نوشته‌اند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی می‌نویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم می‌توانند بپردازند، باز مالیات‌ها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»

همچنین آمده‌است که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سال‌های آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیات‌های گزاف، زارعین مصری شورش کردند.[۲۵]
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ[ویرایش]

کانال سوئز

وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام می‌شود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتی‌ها را در این کانال، برقرار نمودند.[۲۶] گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشته‌هایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسش‌ها وجود دارد.[۲۷]سه سنگ‌نوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصل‌ترین و مهم‌ترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچک‌ترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.[۲۸]

«داریوش یکم، شاهنشاه بزرگ هخامنشی هنگامي كه می‌خواست بخش‌های باختری و خاوری شاهنشاهي خود را با یک راه آبی به هم بپیوندد، باید به آشکار کردن(: کشف) راههای آبی ناشناخته دست می‌زد. از اين روي به «اسکولاکس کاریایی» اهل کاریاندا، فرمان داد با چند کشتی جنگی پارسی سراسر کرانه‌های دریایی شاهنشاهی را شناسایی کند و در این‌باره گزارش دهد. اسکولاکس از شهر گنداره –در خاور افغانستان امروزی- سفر خود را آغاز کرد. او رود کابل را در مسیرش به سوی خاور تا پیوستن به سند راند و از آن پس بر روی سند، رو به جنوب، خود را به اقیانوس هند رساند. وی با رسیدن به اقیانوس هند، در حالی که به سوی باختر می‌راند، کرانه‌های خلیج فارس تا «بندر کاریایی» در بنیشو(در نزدیکی خرمشهر کنونی) را بررسی کرد. او پس از این، دلیرانه آغاز به دور زدن دریاییِ شبه جزیره عربستان کرد، تا پس از سی ماه به «سوئز» کنونی رسید. اسکولاکس گزارش‌های کار خود را پس از بازگشت از مصر به داریوش بزرگ داد. داریوش که پیوستن مصر و کرانه‌های باختری و خاوری دریای سرخ به هند و ایران را در سر می‌پروراند؛ به این اندیشه افتاد که رود نیل را با آبراه‌هایي به دریای سرخ بپیوندد. بنا به گزارش هرودت، پیش از داریوش، فرعون نِخو(610-595پ.م) و پادشاهان مصری پیش از او در اندیشه‌ی پیوستن نیل به دریای سرخ بوده‌اند. اما چون در مسیر راه کوههای سنگی وجود داشت که کندن آنها کار آسانی نبود و همچنین آبراهه از میان وادی خشکی می‌گذشت که در آن آب نبود، این‌ کار به پایان نرسید. حتا به روزگار پادشاهی نِخو 120 هزار مصری در کار کندن آبراهه كشته شدند. پس از بررسی‌های گوناگون داریوش پی‌ برد که باید 84 کیلومتر دیگر کَنده شود تا آبراه‌هايی که فرمانروایان مصری ساخت آن را آغاز کرده و نتوانسته بودند آن را به پایان ببرند، به دریای سرخ برسد. از سوی دیگر برای مشکل آب آشامیدنی ناگزیر بود چاه‌های گوناگونی پدید بیاورد تا کارگران از تشنگی نمیرند. بنابراین داریوش که کار به پایان رساندن آبراهه را با ياري مهندسان ایرانی که از زمان‌های کهن در کار کندن آبراهه و کاریز و چاه و سدبندی مهارت داشتند آسان می‌پنداشت، فرمان داد تا کار دوباره آغاز شود و بر سر راه چاه‌هایی کنده شوند تا آب آشامیدنی برای کارگران بدست آید. سرانجام این کار بزرگ پس از ده سال به پایان رسید و در سال 497 شاهنشاه با همه‌ی درباریان خود از شوش به مصر رفت، تا نخستین آبراهه‌ی سوئز را گشايش کند. آبراهه‌ی نام برده شده مانند امروز از دریای مدیترانه آغاز نمی‌شد بلکه از رود نیل و کنار «بوباستیس» در شمال قاهره کنونی آغاز و پس از دور زدن دریاچه ی بزرگ تلخ در باختر آبراهه‌ی امروزی به سمت جنوب می رفت تا برسد به سوئز و دریای سرخ. این کار بزرگ را داریوش با چهار سنگ نبشته در مسیر آبراهه جاودانه کرد و امروزه سه سنگ نبشته‌ی آن به دست ما رسیده است. بدین ترتیب طرح‌های بزرگ داریوش برای پیوستن مرزهاي دو امپراتوری به سرانجام رسید. و 24 یا 32 کشتی پر از باج مصری به سوی ایران و خلیج فارس حرکت کرد. از این پس فرآورده‌ها و کالاهای گوناگون خاور و باختر امپراتوری، افزون بر راه‌هایی که از خشکی می‌گذشت از طریق این راه جدید آبی به سراسر قلمرو پهناور هخامنشی می‌رسید و افزون بر سودهای اقتصادی فراوانی که به شاهنشاهی آن روزگار می‌رسید و یک تجارت جهانی بزرگ را برای نخستين بار در تاریخ باستان پدید می‌آورد؛ توانمندي شاه بزرگ را در اداره‌ كردن، بر همه‌ی سرزمین‌های شناخته شده‌ی آن روزگار استوارتر می‌ساخت. چرا که شاهنشاه می‌توانست با سرعت بیشتری نیروهای رزمی(:نظامی) خویش را به سراسر امپراتوری بفرستد. داریوش بزرگ افزون بر اینکه در طرح بزرگ خویش به پیروزی رسید، نقش مهمی را نیز در شناساندن راه‌های دریایی تازه برای جهانیان باز کرد. کردار وی از این راه نه تنها زمینه‌هايی را برای آشنایی فرهنگی مردمان آن روزگار پدید ‌آورد بلکه مردمان اروپا را نیز برای نخستین بار با هندیان آشنا ‌کرد.»[۲۹]
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازه‌گیری[ویرایش]

ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی می‌نمود. سکه‌های طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
بازسازی نیایشگاه‌ها[ویرایش]

داریوش در سنگ‌نوشته بیستون از بازسازی نیایشگاه‌هایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن می‌گوید. همچنین برای دلجویی از مصری‌ها که در زمان کمبوجیه نیایشگاه‌هایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازه‌ای برای آمون ساخت که خرابه‌های آن، هنوز از مملکت‌داری داریوش حکایت می‌کند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصری‌ها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانون‌گذاران بزرگ خود دانستند.[۳۰]
داریوش یکم در کتاب مقدس[ویرایش]

داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شده‌است. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، بیان می‌کند حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.[۳۱]
لشکرکشی‌های داریوش بزرگ[ویرایش]

علاقه‌ای که داریوش به نظم و انضباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه می‌کرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و سرعت بخشیدن در نقل و انتقال‌های محتمل نظامی، غیر از راه‌های زمینی، از راه‌های دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب[ویرایش]

در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آن‌ها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند.[۳۲] نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالت‌های تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان می‌دهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگ‌های مربوط به دفع شورش‌ها می‌بایست به قلمرو داریوش درآمده باشد.
لشکرکشی به سرزمین سکاها[ویرایش]

اقدام داریوش در لشکرکشی به سرزمین سکاهای اروپا، در این سال‌های توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر می‌آید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکرکشی وجود دارد. شاید وی می‌خواسته‌است، آنها را بخاطر حمله‌های مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حمله‌ها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر می‌آید.

در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقب‌نشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشت‌های خلوت و بی‌پایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجه‌ای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارت‌های گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدت‌ها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.[۳۳]
جنگ با یونان[ویرایش]

نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.

یونانی‌ها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمی‌گراییدند. در حقیقت رقابت دیرینه‌ای بین آتن و اسپارت وجود داشت. درین ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، مع‌هذا هنگامی که شورش‌هایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنی‌ها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.

در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنی‌ها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقب نشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.

مداخلهٔ آتنی‌ها در ماجرای شورش شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانی‌ها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بین‌المللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آن‌ها اجتناب ناپذیر شد.

وحشت و خشم بی‌سابقه‌ای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بی‌میلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آن‌قدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.

رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.[۳۴]
کتیبه‌های داریوش[ویرایش]

کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.

من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ، ارشام، پدرارشام، اریارمن، پدر اریارمن، چیش پیش و پدر چیش پیش، هخامنش بود. ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم، هخامنشی خوانده شدیم. ۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا، من شاه هستم و او شاهی را به من، هدیه داد.

ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام، می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.

اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی، اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.

امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها را در هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی، اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و آنچه می‌کنی، اهورامزدا ضایع کند.
تبار و خانواده[ویرایش] هخامنش
شاه پارس



چیش‌پیش
شاه پارس



آریارمنه
فرماندار پارس کوروش یکم
شاه انشان



آرشام
* فرماندار پارس کمبوجیه یکم
* فرماندار انشان



ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران



داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران بردیا
شاهزاده آرتیستون
شاهدخت آتوسا
شاهدخت



خشایارشا
شاه ایران

mehdi098 بازدید : 32 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندان‌های پارسیان بوده‌است.

هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ از نوادگان(شاه انشان کیمن،کوروش یکم،کمبوجیه یکم) را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

به پادشاهی رسیدن پارسی‌ها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجستهٔ تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگی‌های شاهنشاهی هخامنشی به شمار می‌رفت.[۳]

امپراطوری هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراطوری جهان از نظر جمعیت نام برده شده است. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این امپراطوری زندگی می‌کردند.[۴]

خاویر آلوارز عیلام شناس معتقد است که آثار و نقش‌برجسته‌های موجود نشان می‌دهد که هخامنشیان هنر خود را در بخش معماری و نقش‌برجسته از عیلامی‌ها آموخته‌اند.[۵]محتویات [نهفتن]
۱ کشور و سرزمین
۲ مردم و خاندان‌ها
۳ شاهنشاهان هخامنشی
۴ پادشاهی کورش بزرگ
۴.۱ گسترش کشور و سرزمین
۴.۲ مرگ کورش بزرگ
۵ پادشاهی کمبوجیه
۶ پادشاهی داریوش بزرگ
۷ وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی
۸ منابع پژوهش درباره هخامنشیان
۹ برافتادن شاهنشاهی هخامنشی
۱۰ اشیاء و کتیبه‌های باستانی
۱۱ نگارخانه
۱۲ پانویس
۱۳ جستارهای وابسته
۱۴ منابع
۱۵ پیوند به بیرون

کشور و سرزمین[ویرایش]

سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش، کاخ داریوش بزرگ

پارس‌ها مردمانی از نژاد آریایی هستند که از حدود سه هزار سال پیش از مبلاد مسیح به فلات ایران آمده‌اند. پارسیان باستان آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگ‌نوشته‌های آشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده می‌شود. پارس‌ها هم‌زمان با مادها به بخش‌های باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخش‌های مرکزی فلات ایران گسترش یافت.

برای نخستین بار در سالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شده‌است. برخی از پژوهش‌گران مانند راولین‌سن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسی‌ها بوده‌اند. تصور می‌شود خاندان‌های پارسی پیش از این که از میان دره‌های کوه‌های زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگ‌نوشته‌های آشوری چنین بر می‌آید که در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بوده‌اند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
مردم و خاندان‌ها[ویرایش]

هرودوت می‌گوید: پارس‌ها به شش خاندان شهری و ده‌نشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شده‌اند. شش خاندان نخست عبارت‌اند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارت‌اند از: دایی‌ها، مردها، دروپیک‌ها و ساگارتی‌ها. از خاندان‌های نام‌برده، سه خاندان نخست بر خاندان‌های دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران پیرو آنها بوده‌اند.

بر اساس بن‌مایه‌های یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادی‌های ساگارتی می‌زیسته‌اند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران داده‌اند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندان‌های پارس نیز باشنده (موجود) است و خط پیوند خونی خاندان‌های ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتی‌ها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمین‌های ماد می‌زیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان‌های پارس به خوزستان و بخش‌های مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفته‌اند.

بر اساس نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس جای داشته‌اند و سر دودمان آنها هخامنش بوده‌است. پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسی‌ها از دشمنی‌های آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.

این رخداد تاریخی در زمان چیش‌پش دوم شاه انشان پارس کیمن روی داده‌است. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، می‌بینیم او نسب خود را به شاه انشان پارس کیمن می‌رساند و او را شاه انزان می‌خواند.

پس از مرگ چیش‌پش(شاه انشان پارس کیمن)، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی می‌کرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نام‌برده را زیر فرمانروایی یگانه‌ای در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد. کوروش بزرگ ترین پادشاه هخامنشی است.
شاهنشاهان هخامنشی[ویرایش]

مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سال‌های فرمانروایی‌اش که سخت‌ترین سال‌های پادشاهی وی نیز بود، به گونه‌ای دقیق بازگو می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست. و از آن می‌توان استفاده‌های زیادی کرد.

به درستی که با باشندگی (وجود) فراوانی بن‌مایه‌های میان‌رودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی‌توان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگ‌نوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخ‌نگار می‌گذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندی‌ش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می‌کند و به آرامی پیشینیان خود را نام می‌برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش‌پش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمان‌های درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی می‌کردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمی‌خورد.

همین جریان موجب شده‌است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به نوشتارهای سنگ‌نوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ‌نوشته تلاش داشته‌است برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامه‌ی خود را دست‌کاری کند.

بر اساس نوشته‌های هرودوت، گل‌نوشتهٔ نبونید، پادشاه بابل، بیانیهٔ کورش بزرگ (استوانه کورش)، کتیبه بیستون داریوش یکم، و سنگ‌نوشته‌های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این دودمان تا داریوش یکم، چنین بوده‌است: (لازم به گفتن است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ جای تردید است).
هخامنش
۱ چیش‌پش یکم
۲ کمبوجیه یکم
۳ کورش یکم
۴ آرسک
شاخه اصلی:
۵ کوروش بزرگ (دوم)
۶ کمبوجیه دوم (پیروز مصر)
۷بردیا
۸ کوروش سوم
۹ کمبوجیه سوم
شاخه فرعی:
آریارمن
ارشام
ویشتاسپ
داریوش بزرگ (یکم)

با بررسی کلی همهٔ بن‌مایه‌ها می‌توان به این گونه نتیجه گرفت. در یک‌چهارم نخست سده ششم پ. م، چیش‌پش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگ‌ترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچک‌ترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.

در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخش‌های بزرگی از سرزمین‌های خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزی‌های پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.

پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی می‌رسد. آنچه به دیده راستین می‌رسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با هم‌رایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهی‌های گل‌نوشته‌های یافته از پی ساختمان‌ها، این دو زنده بودند.
کوروش بزرگ
کمبوجیه
بردیای دروغین (گوماته مغ)
داریوش بزرگ
خشایارشا (خشیارشا)
اردشیر یکم (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم
سغدیانوس
داریوش دوم
اردشیر دوم
اردشیر سوم
ارشک (شاه هخامنشی) (آرسس)
داریوش سوم هخامنش
شاه پارس



چا ایش پیش
* شاه پارس



آریارامن
* فرماندار پارس کوروش یکم
* شاه انشان



آرسام
* فرماندار پارس کمبوجیه اول
* فرماندار انشان



ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران



داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران گئومات
بردیای دروغین آرتیستون
شاهدخت آتوسا
شاهدخت



خشایارشا
شاه ایران



اردشیر یکم
شاه ایران



خشایارشای دوم
شاه ایران سغدیانوس
شاه ایران داریوش دوم
شاه ایران Arsites
شاهزاده پروشات
شاهدخت Bagapaios
شاهزاده



اردشیر دوم
شاه ایران آمستریس
شاهدخت کوروش کوچک
شاهزاده کوروش چهارم
شاهزاده اوستانوس
شاهزاده





اردشیر سوم
شاه ایران Ocha
شاهزاده رودوگونه
شاهزاده Apama
شاهزاده سی‌سی‌گامبیس ‏
شاهدخت آرسام
شاهزاده



ارشک
شاه ایران پروشات دوم
شاهدخت Oxathres
شاهزاده داریوش سوم
شاه ایران



اسکندر مقدونی
شاه مقدونیه و ایران استاتیرای سوم
شاهدخت


پادشاهی کورش بزرگ[ویرایش]

درفش هخامشیان در زمان کوروش بزرگ

هرودوت و کتزیاس، افسانه‌های باورنکردنی درباره زادن و پرورش کورش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ پ. م) بازگو کرده‌اند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این است که کورش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد می‌باشد.

در سال ۵۵۳ پ. م. کوروش بزرگ، همهٔ پارس‌ها را علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کورش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایه‌گذاری کرد، پادشاهی او از ۵۳۹-۵۵۹ پ. م. است.

کورش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استان‌ها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.

کورش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه که همهٔ جاده‌های بزرگی که از ایران می‌گذشت به بندرهای آن می‌رسید و از سوی خاور، تأمین امنیت.

در سال ۵۳۸ پ. م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدین‌سان کورش بزرگ قانون سازگاری بین دین‌ها و باورها را پایه‌گذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.
گسترش کشور و سرزمین[ویرایش]

در جنگی که بین کورش بزرگ و کرزوس (همان قارون نام‌ور که دایی مادر کورش یعنی ماندانا هم بود) پادشاه لیدیه در گرفت، کورش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو پارس شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بین‌شان آغاز گردید. در نخستین برخورد، پیروزی با کرزوس بود. سرانجام در جنگ سختی که در «پتریوم» پایتخت هیتی‌ها روی داد، کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کورش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استان‌های ایران به شمار آمد. کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کورش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بی اما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکست‌خوردگان در مردم آسیای صغیر اثر گذاشت. کورش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استان‌های تازه درآمدند. کورش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سخت‌بنیاد، برای جلوگیری از یورش‌های مردم آسیای مرکزی ساخت. کورش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بی‌کفایتی نبونید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کورش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کورش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوباره‌سازی پرستش‌گاه خود در بیت‌المقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد، و به گونه‌ای برده‌داری را از میان برداشت.

نام سرزمین‌های وابسته، در سنگ‌نوشته‌ای در آرامگاه داریوش که در نقش رستم می‌باشد، به تفصیل این گونه آمده‌است: ماد، خووج (خوزستان)، پرثوه (پارت)، هریوا (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تا قندهار)، ثته‌گوش (پنجاب)، گنداره (گندهارا) (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه (سکاهای فرای جیحون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیزخود، فرای سیحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کته‌په‌توک (کاپادوکیه، بخش خاوری آسیای صغیر)، سپرد (سارد، لیدیه در باختر آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونه‌تک‌برا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش، حبشه)، مکیه (طرابلس باختر، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
مرگ کورش بزرگ[ویرایش]

در اثر شورش ماساژت‌ها که یک ایل ایرانی‌تبار و نیمه‌بیابان‌گرد و تیره‌ای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کورش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزی‌هایی به دست آورد. تاریخ‌نویسان یونانی در داستان‌های خود مدعی شده‌اند که ملکه ایرانی‌تبار ماساژت‌ها، تهم‌رییش[۶] او را به درون سرزمین خود کشاند و کورش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و این‌که پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگ‌تر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید.امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانی یونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است.
پادشاهی کمبوجیه[ویرایش]تمدن‌های باستانی آسیای غربی
میان‌رودان، سومر، اکد، آشور، بابل
حتیان، هیتی‌ها، لیدیه
ایلام، اورارتو، منائیان، ماد، هخامنشی
امپراتوری‌ها / شهرها
سومر: اوروک – اور – اریدو
کیش – لاگاش – نیپور – اکد
بابل – ایسین – اموری - کلدانی
آشور: آسور، نینوا، نوزی، نمرود

ایلامیان – شوش
هوری‌ها – میتانی
کاسی‌ها – اورارتو
گاهشماری
شاهان سومر
شاهان ایلام
شاهان آشور
شاهان بابل
شاهان ماد
شاهان هخامنشی
زبان
خط میخی
آرامی – هوری
سومری – اکدی
زبان مادی
ایلامی
اساطیر میان‌رودان
انوما الیش
گیل گمش – مردوخ
نیبیرو


بر اساس یکی از داستان‌ها، کمبوجیه، هنگامی که قصد لشکرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور کشتن برادرش بردیا را داد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که به بردیا مانند بود، خود را به جای بردیا گذاشته و پادشاه خواند. بر اساس یکی دیگر از داستان‌ها، گئومات مغ با آگاهی از این که بردیا کیست، وی را کشته و سپس چون هم‌مانند بردیا بود، به تخت پادشاهی نشست.

کتیبه سه زبانی خشایارشاه بر جرز غربی ایوان جنوبی کاخ تچر

کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.).

کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان می‌دانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مرده‌است ولی شوند (دلیل) آن تا کنون ناگفته به جای مانده‌است. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.

بر اساس گفته‌ای کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استان‌های خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش می‌ترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچ کس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخ‌نگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات می‌دانند.

در نوشتارهای تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شده‌است. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گوماته‌ی مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شده‌است. داریوش شاه که از سوی کورش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود، پس از دریافتن این رخداد به ایران می‌آید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت می‌نشیند.

کارهای گوماته مغ سبب سوءظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرم‌سرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران و موفق به دیدن گوش‌های بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهره‌اش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفت ماهه او پایان بخشیدند.
پادشاهی داریوش بزرگ[ویرایش]

سنگ‌نبشته بیستون در کرمانشاه مهمترین متن تاریخی در دوران هخامنشیان

کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش

کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه

داریوش بزرگ (داریوش یکم) (۵۴۹-۴۸۶ پ. م.) سومین پادشاه هخامنشی (پادشاهی از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پ. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ) بود. ویشتاسپ، فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.

ویشتاسپ پدر او در زمان کورش، ساتراپ (استان‌دار) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با دردسرهای بسیاری روبرو شد. دوری کمبوجیه از ایران چهار سال به درازا کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا، برادر کمبوجیه بر تخت نشانده و بی‌نظمی و هرج و مرج را در کشور گسترش داده بود. در بخش‌های دیگر کشور هم کسان دیگر به دعوی این که از دودمان شاهان پیشین هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاری که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این رویدادها آمده، جالب است و سرانجام همه به کام او پایان یافت. داریوش این پیروزی‌ها را در همه جا نتیجهٔ خواست اهورامزدا می‌داند، می‌گوید:

«هرچه کردم به هر گونه، به خواست اهورامزدا بود. از زمانی که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... سرزمین‌هایی که شوریدند، دروغ آن‌ها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را به دست من داد و با آن‌ها چنان که می‌خواستم، رفتار کردم. ای آن که پس از این شاه خواهی بود، با تمام نیرو از دروغ بپرهیز. اگر اندیشه کنی: چه کنم تا کشور من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».

پزشکی به نام دموک دس که در دستگاه اری‌تس بود و دربند به زندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان می‌کرد، او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی به سرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت به کشورش محروم کرده بود. دموک‌دس به ملکه گفته بود که خود او را به‌عنوان راهنمای گرفتن یونان به داریوش بشناساند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی، به خوبی می‌تواند بر یونان چیره شود. این پزشک یونانی خود را به همراه گروهی از پارسیان به یونان رساند و در آن جا به خلاف خواستهٔ داریوش، در شهر کرتن که میهن راستین او بود، ماند و دیگر به ایران نیامد و گروه پارسی که برای آشنا شدن با روزگار یونان و فراهم کردن زمینهٔ گرفتن آن دیار رفته بود، بی‌نتیجه به میهن بازگشت.

داریوش پس از فرو نشاندن شورش‌های درونی و سرکوبی شورشیان، دستگاه‌های کشوری و دیوانی منظمی درست کرد که براساس آن همهٔ کشورها و استان‌های پیرو شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از دیدگاه سازمان اداری هماهنگ باشند.

لشکرکشی داریوش به اروپا: در زمان‌های گوناگون تاریخی ایل‌های آریایی سکاها در بخش‌های گوناگون سرزمین پهناوری که از ترکستان تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت، جای گرفته بودند. به طور کلی از دید شهرنشینی در پایهٔ پایینی بوده‌اند.

هرودت در گفتار یورش داریوش به سکاییه نوشته‌است که سکاها از جنگ با او دوری کردند و به درون سرزمین خود پس کشیدند و چون بیابان پهناوری در پیش پای آنها بود، آن قدر داریوش را به‌دنبال خود کشیدند که او از ترس پایان خوراک بر آن شد به ایران برگردد. اما با اینکه در این یورش، پیروزی شاهانه‌ای به دست نیاورد، سکاها را برای همیشه از یورش به ایران و ایجاد دردسر برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت.

گرفتن هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ پ. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و بخشی از سرزمین هند را گرفتند. داریوش فرمان داد تا کشتی‌هایی بسازند و از راه دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو سرزمین زرخیز و پرثروت برای ایران آن روز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند، آغاز دوران تازه‌ای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.

داریوش جانشین خود را برگزید و هنگامی که آخرین زمینه چینی‌های خود را برای جنگ مصر و یونان می‌دید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این رویداد در سال ۴۸۶ پ. م. بوده‌است. آرامگاه داریوش یکم در چهار هزار و پانصد متری پارسه، در نقش رستم است.

در زمان او مرزهای سرزمین‌های شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به درون اروپا و آفریقا می‌رسید.
وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی[ویرایش]

کورش در دوران زمامداری خود، از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانه‌ای که کمابیش بر اساس خواسته‌های کشورهای وابسته بود، پیروی می‌کرد. از این سخن او که می‌گوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمی‌تواند از گله‌اش بیش از آنچه به آنها خدمت می‌کند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همان‌قدر می‌تواند استفاده کند که آنها را خوشبخت می‌دارد.» و نیز از رفتار و سیاست همگانی او، به خوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت پادشاهی خود را در تأمین خوشبختی مردم می‌دانست و کمتر به دنبال زراندوزی و تحمیل مالیات بر کشورهای وابستهٔ خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از کشتن و کشتارهای وحشتناک خودداری کرد بلکه به باورهای مردم احترام گذاشت و آنچه را که از کشورهای شکست‌خورده ربوده بودند، پس داد. «بر اساس تورات، پنج هزار و چهار سد ظرف طلا و سیم را به بنی‌اسراییل می‌بخشد، پرستش‌گاه‌های مردم شکست‌خورده را می‌سازد و می‌آراید.» و به گفتهٔ گزنفون، رفتار او به گونه‌ای بوده که «همه می‌خواستند جز خواستهٔ او چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش بهره‌ای نداشت و از سیاست آزادهٔ وی پیروی نمی‌کرد، در دوران توانمندی خود به گرفتن مالیات از مردم شکست‌خورده نپرداخت، بلکه مانند کورش بزرگ به گرفتن هدیه‌هایی چند قانع بود.[نیازمند منبع]
منابع پژوهش درباره هخامنشیان[ویرایش]

درباره دوره هخامنشیان سه گروه منبع کتبی که از نظر اعتبار، حجم و نحوه بیان بسیار متفاوت است، در دست است. این منابع عبارت است از: سنگ نبشته‌های شاهان، گزارش‌های کم و بیش مفصل نویسندگان یونانی و رومی و لوح‌های بی شمار گلی با متن‌های کوتاه و به ویژه لوح‌های دیوانی تخت جمشید به زبان عیلامی.[۷]
برافتادن شاهنشاهی هخامنشی[ویرایش]

نبرد ایسوس (۳۳۳ پ. م.) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.

شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تأثیری بنیادین بر دوران‌های پسین گذارده‌است، برای شناخت جامع فرهنگ ایران گریزناپذیر می‌باشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی دراز پایید و سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان خاندان‌ها و همان مردم، روندی را که برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه‌ای بسیار پهناور، آن را تا پایه بزرگ‌ترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، گسترش دادند.

زمان ماندگاری شاهنشاهی هخامنشی، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در آغاز – موجب گسترش کشاورزی، تامین بازرگانی و حت تشویق پژوهش‌های علمی و جغرافیایی نیز بوده‌است. پایه‌های اخلاقی این شاهنشاهی نیز به ویژه در دورهٔ کسانی مانند کورش و داریوش بزرگ متضمن احترام به باورهای مردم پیرو و پشتیبانی از ناتوانان در برابر نیرومندان بوده‌است، از دیدگاه تاریخی جالب توجه‌است. بیانیه نام‌ور (معروف) کوروش در هنگام پیروزی بر بابل را، پژوهشگران یک نمونه از پایه‌های حقوق مردم در دوران باستان برشمرده‌اند.

هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از زادروز تا ۳۳۰ پیش از زادروز) بر بخش بزرگی از جهان شناخته‌شده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال خاوری آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانییونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است.
اشیاء و کتیبه‌های باستانی[ویرایش]
کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش
کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه
نقش برجسته سه سرباز کمان‌دار سپاه جاویدان
نگاره نبرد ایسوس
سردیس سنگی آتوسا
تکوک شیر غران
کاسه طلایی با حکاکی خط میخی
سنگ‌نگاره پیشکش‌آوران تخت جمشید
کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه
نقش برجسته سه سرباز کمان‌دار سپاه جاویدان
نگاره نبرد ایسوس
سردیس سنگی آتوسا
تکوک شیر غران
کاسه طلایی با حکاکی خط میخی
سنگ‌نگاره پیشکش‌آوران تخت جمشید
ارابه طلایی چهار اسب
بازوبند طلایی بز و پرنده هما
منشور حقوق بشر کوروش
سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش
نقش برجسته آجری شیر کاخ آپادانا شوش
تکوک طلایی بز کوهی هگمتانه
نگارخانه[ویرایش]

چشم‌اندازی از خرابه‌های تخت‌جمشید

خرابه‌های عمارت شاهنشاهی تخت‌جمشید

دریک (سکهٔ) هخامنشی ۴۹۰ سال پیش از میلاد

ارابه طلایی هخامنشی

قطعات برش‌خوردهٔ زرین

تندیس زرین

اشیاء زرین و سیمین از گنجینهٔ آموی

سفال هخامنشی

ظرف ماهی‌شکل از جنس زر

سینی سنگی از تخت جمشید

سرستون به شکل گاو

نشان پرچم کوروش بزرگ. یافت شده در تخت جمشید

ریتون

طرحی از پارسه

سردیس شیر

تندیس سگی به نظر از نژاد ماستیف

مُهر استوانه‌ای

نقش‌برجسته‌های تخت جمشید

تالار آپادانا، سربازان مادی و پارسی

نوروز زرتشتی

عرضهٔ پیشکش‌ها در تخت جمشید

نقش‌برجستهٔ یک خنجر

چند سرباز پارسی — تخت جمشید

نشان پیکر بالدار حکاکی شده در تخت جمشید

mehdi098 بازدید : 18 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

در سال ۵۳۰ پیش از میلاد کوروش کبیر دست به یک لشکرکشی علیه ماساژتهای اسیای مرکزی میزند. درباره علل و مراحل عملیات نظامی٬ گواهیهای اطمینان بخشی در اختیار نداریم زیرا حال و احوال مرگ کوروش کبیر به سرعت در هاله ای از افسانه قرار گرفته است به دلیل انکه جنگ میان جهانگشای بزرگ و ملکه ماساژتها٬ تومیریس تاثیر خارق العاده ای بر دنیای تصورات زمان داشته است. اما حداقل ان است که این لشکرکشی تازه نشانه ای است از انکه قدرت پارسی برای حفظ استیلای خود با چه دشواریهایی رو در رو بوده است.


کوروش کبیر٬ پیش از عزیمت٬ تدابیری برای جانشینی خود اندیشده بود. او پسر ارشد خود کبوجیه را که قصد داشت پادشاهی خود را به او بدهد به پارس فرستاد. این تذکر هرودت یک بند از کتزیاس تایید میکند. کزنفون در مفهومی داستان شده به روایت خود شرایط و احوال مرگ کوروش در پارس شرح میدهد.واپسین سخنانی که پادشاه محتضر در حضور دو پسر خویش کبوجیه ارشد و کهتر بیان داشته است٬ نقل میکند. این تنااخسارس یا تنییوخسارکس همان است که در کتیبه بیستون و در چندین سند بابلی٬ اسم بردیا یافته است و هرودت او را اسمردیس نامیده است. مطابق این نقل قول انگاه کوروش به تقسیم وظایف و تکالیف میان فرزندان خود پرداخته است. کبوجیه به منزله وارث معرفی میشود و به بردیا حکومت بسیار وسیعی در اسیای مرکزی داده میشود و از این امتیاز بهرهمند میشود که هیچگونه خراجی به حکومت مرکزی ندهد که میتوان ان را نوعی تیول داری دانست که هدف از ان ارام کردن خشم و دلتنگی احتمالی کسی باشد که وصول به عالیترین منصب مملکتی از او درغ شده باشد. بعد از مرگ کوروش کبیر٬ کبوجیه بدون هیچگونه دشواری ظاهری برتخت مینشیند و جنازه پدر را به پاسارگاد می اورد و در مقبره ای که در زمان حیاتش٬ بنا شده بود دفن میکند.

و اما شرح ماجرای کشته شدن کوروش کبیر:

شاه ماساژتها که مملکت او میان دریای خزر٬ دریاچه ارال و میان رودهای سیحون و جیحون قرار داشت تازه مرده بود. مردمی که این شاه بر انها حکومت میکرد از لحاظ خشونت و تند خویی و خلقیات ناهنجار معروف بودند. هرودت مینویسد: میگویند که این مردم مانند حیوانات در ملاء عام جفتگیری میکنند. و با این حال سپس می افزاید که : انها ملتی شجاع و بزرگ بودند.

بنا به رسم مردم چادرنشین قفقاز٬ همسر شاه ملکه تومیریس جانشین او شد. کوروش کبیر که تصور میکرد موقعیت مصاعد است به ملکه جدید پیشنهاد اتحاد و حتی از او خواستگاری کرد. تومیریس که شامه اش خطری را بوییده و از ان بیم داشت که مبادا کشورش سرانجام در دست شاهی که تمام منطقه را تسخیر کرده بود تحلیل رود٬ پیشنهاد کوروش کبیر را رد کرد... بنابراین کوروش تصمیم گرفت به سوی سرزمین ماساژتها لشکرکشی کند. از پارتها و هیرکانیها که عمویش هیشتاسب بر ان فرمان میراند و سازماندهی اتش او را تسهیل کرد٬ عبور نمود. کوروش کبیر وقتی هنوز در شهر بارن بود٬ کرزوس پیر٬ شاه سابق لیدی را همراه خود برداشت تا شاید از توصیه های مفید او استفاده کند.

فوج مهندسان در انتداد رودخانه جیحون در کار خود شتاب میکردند. سپاه ایران اماده میشد تا از رود بگذرد و سرزمین ماساژتها را تسخیر کند. پل های قایقی زیادی برروی رودخانه انداخته شد. تومیرس که خطر پارسها را غریب الوقوع میدانست پیامی برای کوروش کبیر فرستاد که هرودت ان را چنین مینویسد: ای پادشاه مادی ها٬ تو را اندرز میگویم که از این کار دست برداری٬ چون به هیچ روی جای اعتماد و یقین نیست که اقدام تو سرانجام مطلوبی داشته باشد. پس از من بشنو٬ اگر عزم خود را در زورازمایی با ماساژتها جزم کرده ای از اقدام طاقت فرسای پل سازی چشم بپوش. لشکر من تا مسافت سه روز از حد رودخانه عقب نشینی خواهند کرد سپس تو پیشروی خود را اغاز کن یا اگر ترجیح میدهی خودت نیز همین اندازه عقب نشینی کنی ما حاضریم در ان سوی رودخانه با تو رودرو شویم.

نخستین واکنش شاه ایران که مورد تایید سردارانش نیز قرار گرفت این بود که پیشنهاد ملکه ماساژتها را قبول کند و سپاه حریف را به خارج از سرزمینش بکشاند.هنگامی که پارسها درصدد ان بودند که پاسخی به ملکه ماساژتها بدهند٬ کرزوس عقیده ای مخالف اظهار داشت و به کوروش کبیر گفت: به عقیده من اگر بگذارید دشمن به این طرف رودخانه بیاید این خطر پیش می اید که در صورت شکست نه فقط میدان جنگ عرصه بر تو تنگ میشود بلکه کار امپراطوری نیز لنگ خواهد شد. چون اگر انها پیروز شوند از پیشروی بیش تر باز نخواهند ایستاد و قلمرو تو هم مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت و هرگاه برعکس پیکار به کام تو برگزار شود این پیروزی نتایج اندکی خواهد داشت. بهتر ان است که تو پا در سرزمین دشمن بگذاری و ایشان را در انجا سرکوب و تعاقب کنی.

کوروش که به ندرت عقیده خود را تغییر میداد با استدلال شاه سابق لیدی متقاعد شد. پس به تومیرس پیغام داد که عقب نشینی کند تا بتواند نبرد را در خاک او اغاز کند و ارتش ایران بدون نبرد از جیحون گذشت.

سرانجام جنگ سر گرفته شد و پس از چندین نبرد کوروش کبیر در یکی از نبردها کشته شد. بی شک کوروش کبیر جزء دلیرترین پادشاهان دنیا قرار دارد پادشاهی که همیشه در نبردها شرکت میجست و خود پابه پای سربازان خویش میجنگید. جسد کوروش کبیر را با کمال تشرفات و احترام برای به خاک سپاری به پاسارگاد حمل کردند. در پایان قسمتی از نوشته مقبره کوروش را برای شما مینویسم:



((من کوروش هستم٬ شاه هخامنشی

ای مردیکه هرکه هستی وازهرکجامی ایی

زیرا میدانم که خواهی امد

من کوروش هستم که به ایرانیان شاهنشاهی بخشید

بامن مشاجره مکن

یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است

یک مشت خاک است

که پیکر مرا پوشانده است.))

mehdi098 بازدید : 11 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

منشور کوروش بزرگ برای اولین بار به آمریکا می رود



«منشور کوروش بزرگ» برای اولین‌بار در آمریکا در معرض نمایش عموم قرار می‌گیرد.

«منشور کوروش بزرگ» به عنوان یکی از گنجینه‌های ارزشمند موزه‌ی بریتانیا در آینده نزدیک برای نخستین‌بار در آمریکا به نمایش درمی‌آید.

به گزارش بی‌بی‌سی، این اثر تاریخی منحصر به فرد قدمتی بیش از ۲۵۰۰ سال دارد و تاریخدانان از آن به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر نام می‌برند.

ادامه در ادامه ی مطلب


موزه بریتانیا دو سال قبل منشور کوروش بزرگ را به موزه ملی ایران امانت داده بود. منشور حقوق بشر کوروش بزرگ که با نام استوانه‌ی کوروش بزرگ نیز شناخته می‌شود، از جنس سفال است و در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده است.

دور تا دور این استوانه‌ی سفالین که ۲۳ سانتی‌متر طول و ۱۱ سانتی‌متر عرض دارد، در حدود ۴۰ خط به زبان میخی بابلی، فرمان‌های کوروش بزرگ حک شده است. منشور کوروش بزرگ به‌عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی منتشر کرد. بدلی از این منشور نیز در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود.

( ایسنا )

منبع : ایران ویج

mehdi098 بازدید : 12 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)




داستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. 
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم راتوانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن.
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

ادامه در ادامه ی مطلب



آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولتاست .
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکرمی کنند، نه رفتار و عملکرد شما.
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد.
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را میگیرید که همیشه می گرفتید .
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوتانجام می دهند.
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری باچند نفر.
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل درباشد.
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آننخواسته اید .
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد
من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.کوروش بزرگ
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت 1391ساعت 19:18 توسط سرباز کوروش بزرگ | آرشیو نظرات
به مناسبت روز کوروش بزرگ 7 آبان شعر کوروش بزرگ



۷ آبان روز کوروش بزرگ گرامی باد

شعری در وصف کوروش بزرگ

در سالروز گرامی داشت کوروش بزرگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ







هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست


حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد


دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت


رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید


زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد


بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند


گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد


نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت


بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است


اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی


اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید


شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی


بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد



کوروش بزرگ همیشه زنده می باشد

جاوید ایران زمین

mehdi098 بازدید : 21 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد
نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد

mehdi098 بازدید : 13 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد

mehdi098 بازدید : 15 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

سلام من به تو کوه دمــاونــــــــد..............درود من به تو برتــر از سهنـــــــد
سلام من به تو ای بــام ایــــــران..............نشان و اسم و رسم و نام ایـــران
در این جمع آرشان بسیار داریــم...............رفیق و همدم و همیار داریــــــــم
بماند بر سر ما سایه ســـــــــارت...............نشویم بیش از اینی شرمســـارت
مقرر گشت با این حکم خداونــــد.............. افراشته مانی تو کــــوه دماونــــد
چنین است حکم حــق لایزالـــی................نگـــــه داردت از دیگــــر زوالــــی
مال و گنج گــــران را پاسداریـــم................سرباز و پاسدارش سپاس داریـــم
نخواند کس ما را فرزند ایــــــــران..............ببیند ملــکی را خراب و ویـــــــران
اگر دیر جنبیدیم با نــــاز و افـــــاد...............آب و خاکست که بینیم رفته بربـاد
بگیریم فردا روز دست فرزنــــدان...............در آغوش گیریم ما عزیز دلبنـــدان



شکسته شدیم سرحداتمان رفـــــــت............رستم کشته شد فراتمان رفـــت
خسرو پشتش شکست و بی یاور شد............مدائن واگذاشت،رو به خاور شــد
شایسته نبود در این مرز و بـــــــــــوم............لانه گزینـــد هر جغــــــــد شوم
آتشکــــده از خروشیــــــــدن بیفتـــاد............جام مستی از نوشیدن بیفتــــــاد
تخت جلوسى از مـــــــــا فـــنا شــــد............حکم مجوسى بر ما روا شـــــــد!
با این همــــــــه مکنت و مالــــــــــی.............ملقب گشت ایرانی به موالــــی!
کنون لشکر سعد از نو بـــراه اســـــت...........خیالی نیست ایرانی آگــاه اسـت
بگفتم تا بدانید کـــــــــــه دراهــــــــند............نه از راه حیــــره از راه آبــــــــند
نگویید این سخن افسانــــــه باشــــد.............کلام مجنونی دیوانـه باشـــــــــد



آنچه به ما گفته اند دوز و دغل بوده اســــــت......................از جهل و نادانی و کاستی عقل بوده است
هر چه بر ما رفته است تقصیر خود بوده است......................از لج و لجبازی و بحث بیخود بوده اســـــت
کنون گر به خود آییم نزاع فراموش شـــــــــود......................قد رت ما قدرت کوروش و داریوش شــــود
تفرقه و جدایی همیشه درد حادیســــــــــــت.............. .......دوای این درد حاد فقط در اتحادیســـــــت
لشکر سعد و چنگیز هنوز هم مانده اســـــــت.....................با این اتحاد ما همیشه در مانده اســــــــت
دست در دست هم ویرانی را بسازیـــــــــــــم............ ..........جام مستی سرکشیم به این نقشه بنازیـم



رستم جلودار نشد چون سروسامان نبود.................آرش رو به توران و تیری درکمان نبــــــود
از زاگرس گذشتند فتح الفتوح به پا شـــد................. عرب استیلا یافت خسرو خوبان نبـــــــود
لشکر پا برهنه به نجد ایـــــران رسیـــــد..................تازى یکه تاز شد تاخت سواران نبــــــــود
سیمرغ پرکشید و لاشخور لانـــه گزیــــد..................شغال زوزه کشید غرش شیران نبــــــود
قصه نوشته نشد نــى در قلمدان نبـــود...................حماسه ای خلق نشد شعرشاعران نبود



وطن ای هستی من ,همه کمبود و نیازم......................وطن ای مادر من ,نغمه ات این دلنــوازم
وطن ای مامن آل امامان, بهترین دوسـت......................تــو را از نــو بایـستی با این همتم بسازم
وطن ای تختگاه شهریاری,بند ضحـــــــاک.....................به این نشـان و رایتــت همیشه من بنازم
دست و پا را بداده یا سر را بر باد دهـــــم.....................ذره ای از خاکت را هرگز من نبـــــــــــازم
با زخم کاری بر بدن یا قامتی شکستـــــه.....................در عرصه آوردگاه بر حریف باز بتـــــــــازم
طرح و نقش حریف را با مکر برانـــــــدازم.................... برای سربلندی طرحی نو درانـــــــــــدازم
رقصان و شادی کنان مغرور از پیـــــروزی ...................سرود ملیت را در غربـــت بنــــــــــــــوازم
درفش کاویانی بــر دوش من برافــــرازم....................درف ش کاویانی بـــر دوش من برافـــــرازم


ایران تـو ای مادر ، من بـی تــــو چکــار آیــم..........رخصت بنما بر من تـــا نیک بکـــار آیـــم
آنروز کـــه می بینـم نامت بـــــر روی سکــو..........مغرور و مستانــه بــاز در بــر یــار آیــم
آنگاه کـــه سیرآبـم بـا "زهـــره "و "جراحی".........همچو نخل افراشتـه نیکو بـه بـــار آیـم
هجران ز دامانــت دمـــی خــوش نیارامــــم..........دوراز این آب و خاکت هرجا بی قرار آیم
ایران تـو ای خانـه ، ایـــران تـــو ای بستــــر..........بی تو هرگز نتوانم این تن را بیاســایـم
در نـام و نشـان من چه جــای گمـــان باشـد..........کز نام نکوی تـــو خـــود را شناسایـــم
گر بگریـزدش خسرو از فتح الفتـــــوحاتــــی..........بر بال و پر سیمرغ خود یک شهریار آیـم
بر کوه و قله هایـت،در دشت و جلگه هایــت..........درفـــش علـم کـــرده،آن را بیارایـــــم
ارزانـی داشته بـــه مــا حضـــرت اهورایــی..........این آبهای نیلگـــون را،ای کشور زیبایم
حرام اسـت به من روزی گر گیرد زمن موزی.........این جزیره هایت را از آب هــای دریایـم
ایــن را که به تو گفتم،تو مفـــت مپنـــدارش...........آنگاه که چنین کــردم،من زاده آریایــم
چون شعرتو را خواندم،ذکرحق کلامم گشت..........دستـان برافراشتــــم بر گنبــد مینایــم
عشـق تــــو روان ساختـــه واژه درون نایـم..........ازسوز و گداز باشدکینچنین می سرایم



طغیان مکن ای دوستا ، بشنو تو ز من این پند....مگو این رجز باشد گر سختت آید هر چند
او دلیل شعرم است در وصفش چه من گویم.....در ساختن شعــر آن واژه در کجا جویـــــم
ما به لطـــف وجودش زنـــده و سرافرازیــــم....گر نباشدش یک روز پس ما به چه چیز نازیم؟
بر سر آن رفته ست ،جان و سر و پـا و دسـت.....مفتـــی ندهیمـــش مـــا ،مفتــی نیامدست
آنگاه که شیرش کردیم ، گویند کـه فرزندیــــم...گر پــــاره کنند آنــرا ، آنـروز خـود در بندیــم
اندرز شنو دوستـــم ایــن نیــک سخنم باشــد....هرجا که خاکــش باشم آنجا وطنــم باشـــد
ترس مـــن نباشــد از زخــم گلــولـــه در تـــن......نى غرش توپخــــانـه لرزه انـــــدازت بر تـــن
همه ترس و بیم من از همین باشــد و بـــس...............باز ضربه زند خائــن در کمین خـود از پـــس
اى واى بر من باد گــــر دیــده رود در خـــواب...............طـرح شـــوم اهریمــن هرگـز نــرود بـــرآب
چاره چیست هــــم میهن بایــد نگرش داریـم................فـر و شکـوه آن را از خـدا مــا بخواهیـــــم
این را که شنیدى تـــــو از تـــه دلـــم گویـــم................مپنـدار این رجز باشد چون در عملم گویــم



ای ایران از هر قوم و هـر کیستــــم................در نبود هســت تـــو در نیستـــم
چون وجــود مـــن از وجـود توســـت...............گـر نباشـد وجـودت ، فانیستــــم
شیعـــه و از هر نــــژاد و مکتبــــــی..............سنی و ملـــی ،مـن ایرانیستـــم
عشق تو حرف درون شعر می کنـد...............ار نگویم شعر تـو پـس چیستـــم؟
شعر تــو نفــس بـــازدم مـی شــود..............در نیاید ایـن نفس،مـن بایستــــم
چون که راوی سرگذشتت را بخواند...............با خود خلوت کــردم و بگریستــم
نقـشت را زینـــت گیتـــی یافتــــم...............با ذوق و شوق بـــدان نگریستـــم
در محـــل راز خـــود یــا بــــر نمــــاز..............مشغــول ذکـــرت بــا ربانـیستــــم
ای ایران از هر قــوم و هـر کیستـم...............در نبـــود هســت تـــو در نیستــم

mehdi098 بازدید : 18 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

((الف)) یعنی که ما آزادگانیم

به فرمان اهورا بندگانیم

و((ی)) یعنی که ما یزدان پرستیم

به جام رحمت حق مست مستیم

و((ر)) یعنی که رندانی غیوریم

به دنیا مردمانی پر غروریم

((الف)) یعنی اگر امروز هستیم

به جز ایران به خاکی دل نبستیم

و((ن)) نامی بلند و ماندگار است

که ایران معنی این یادگار است.

 

mehdi098 بازدید : 35 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (1)

من ایرانیم عشق من این بود

که مهر وطن بهر من دین بود

ببوسم من این خاک پاک وطن

که پاینده شد نام ایران من

همین افتخارم اهوراییم

قلم قاصر از شور و شیداییم

چو این مملکت ملک شیران بود

سلاح من این نام ایران بود

نیازم به میراث ایران من

همان تخت جمشید دشمن شکن

همان قصر پر شوکت و با وقار

همان ملک شاهان با اقتدار

نیازم به فردوسی باخرد

خرد تا ابد نام او می برد

بود افتخارم که ایران زمین

شده مهد رستم یل بی قرین

همان پهلوان دلیر و نژند

بمیرد که ایران نیابد گزند

اگر وارث آن یلان گشته ایم

اگر دل به این مملکت بسته ایم

بسازیم ایران فخر زمان

یه یاری یزدان و ایرانیان

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کدام شاه بهتر بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 252
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 59
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 737
  • بازدید کلی : 9,005