loading...
وطنم ای شکوه پابرجا
mehdi098 بازدید : 38 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

اگربخواهید دشمنان خود را خوار کنید، به دوستان خویش نیکی نمایید. -

 

باید این درس را نیک آموخت که خوشی و سعادت انسان به رنج و زحمتی که در تحصیل آن به کار برده است، بستگی و ارتباط دارد. -

 

کار و مرارت، چاشنی خوشبختی است. -

 

برماست که با تمام جهد و قوا، اسباب بزرگی و مردانگی را آماده و حفظ کنیم تا آسودگی خاطر که بهترین و گرامیترین نعمت‌هاست، به دست آید و از غم و محنت‌های سخت، در امان باشیم. -

 

جهان‌گیری کار عظیمی است اما جهان‌داری کاری بس عظیمتر است. به چنگ آوردن امپراتوری در اثر جسارت و جنگ‌آوری است اما حفاظت آن بدون حزم و درایت و مراقبت پیوسته محال است. -

 

به عقیده من،‌ زمامدار باید بر دیگر افراد از این جهت امتیاز و برتری داشته باشد که نه فقط از زندگی سهل و آسان روگردان، بلکه عاقبت‌اندیش و با تدبیر و پرکار باشد.

mehdi098 بازدید : 10 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود :
خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!
پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟!
فرمودند : چه باید می گفتم؟
یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید !
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم…
دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !
پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم…
عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !
پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم…
وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…
تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!
کوروش تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد :
من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبرگردم واقدام نمایم؟!
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل آن دروغ است…
mehdi098 بازدید : 21 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
قبر آتوسا دختر کوروش کبیر همسر داریوش اول

شاید همه فکر کنند این قبر کوروش کبیره

ولی این قبر دختر کوروش کبیر که در اطراف شهرستان دشتستان در استان بوشهر واقع شده

 

 

 

این قبر دقیقا شبیه پاسارگاد که قبر کوروش اونجاست ساخته شده

mehdi098 بازدید : 18 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

می‌دانیم كه بیش‌تر مردمان جهان پوشاك كهن خود را به دلیل دست و پاگیر بودن كنار گذاشته‌اند و اكنون پوشاكی را بر تن می‌كنند كه هم زیبا و هم راحت باشد. با وجود این، برخی از پوشاك‌های كهن به دلیل آن‌كه در همان روزگاران كهن دو ویژگی زیبایی و راحتی را با خود داشته‌اند هم چنان ماندگار شده‌اند و خواهان دارند. در این میان یكی از پوشاك‌های كهن ایرانی، یعنی كت و شلوار، نه تها تا روزگار ما به جای مانده بلكه پوشاكی جهانی شده است و در بیش‌تر همایش‌های سیاسی، ورزشی، علمی و فرهنگی، پوشاك رسمی به شمار می‌آید.

كت ایرانی در نگارگری اصفهانی

  در یكی از كتاب‌های روت ترنر ویل كاكس، از پژوهشگرن برجسته‌ی تاریخ پوشاك، كه با عنوان «تاریخ لباس» به فارسی ترجمه شده، دو نوآوری ایرانیان در پوشاك یادآوری شده است. نخست، این كه ایرنیان باستان زیر بالاپوش خود «پیراهن و شلوار زیر و جوراب می‌پوشیدند و این در تاریخ برای نخستین بار است كه لباس زیر، آن هم نوع دوخته شده‌ی آن مطرح گردیده است.» دوم این كه بالاپوش‌های دراز ایرانی «جای خود را به كتی داد كه روی شلوار پوشیده می‌شد و بی‌گمان خاستگاه كت و شلوار استاندارد امروزی مردان است.»

  شواهد بسیاری نشان می‌دهد كه شلوار از عناصر اصلی پوشاك ایرانیان بوده و در فرهنگ‌های دیگر وجود نداشته است. علاوه بر سنگ‌نگاره‌های تخت جمشید، نوشته‌های تاریخ‌نگاران یونانی مانند هرودوت نیز بازتاب‌دهنده‌ی این نوآوری ایرانی است. یونانی‌ها ایرانیان را به دلیل پوشیدن شلوار به سخره می‌گرفتند و از این رو هنگامی كه اسكندر شیفته‌ی پوشاك ایرانی شد، از پوشیدن شلوار سرباز زد.

  در زمان اشكانیان شلوار و بالاپوش‌های آستین‌دار تن‌پوش مرسوم در سراسر خاور نزدیك شد. نمونه‌ای از شلوار و پیراهن این دوره را در پیكره‌ی فلزی از یك سردار اشكانی می‌توان دید كه در موزه‌ی ایران باستان نگهداری می‌شود. نمونه‌ی كت و شلوار دوره‌ی ساسانی را می‌توان روی بشقاب‌های نقره‌ای دید كه شاهان ساسانی را در حال شكار نشان می‌دهند. حتی نمونه‌ای از كت پشمی ایرانی در مصر كشف شده است و در موزه نگهداری می‌شود.

  شواهد بسیاری از اثرپذیری مردمان فرهنگ‌های دیگر از پوشاك ایرانی در دست است. برای مثال، چینی‌ها در دوره‌ی تانگ پوشاك ایرانی را پسندیدند و به نوشته‌ی ایرن فرانك در كتاب «جاده ابریشم» در آغاز سده‌ی هفتم میلادی: «زنان چینی كه بر پایه‌ی سنت می‌بایست در كالسكه‌های سربسته رفت و آمد می‌كردند، به تنهایی سوار بر اسب می‌شدند و گستاخ‌ترین زنان چینی از مد صحرایی شلوار و نیم چكمه‌های سواری پیروی می‌كردند.» عرب‌ها نیز پس از ورود به ایران به پوشیدن شلوار روی آوردند و آن را سروال نامیدند و به صورت سراویل جمع بستند.

كت ایرانی كه برای تزار روس ساخته شده بود و 
تزار در سال 1644 آن را به ملكه‌ی سوئد هدیه كرد

  كت و شلوار ایرانی از این رو در فرهنگ‌های دیگر پذیرفته شد و همچنان تا روزگار كنونی خواهان پیدا كرد كه هم زیباست و هم دست و پاگیر نیست، چرا كه از همان آغاز به صورت پوشاك بیرون از اندرونی و مناسب كار طراحی شد. از این روست كه آن را بر تن شاهان ساسانی به هنگام شكار می‌بینیم یا زنان چینی به هنگام سواركاری شلوار می‌پوشیدند. همین گونه است در میان عرب‌ها كه به هنگام سرازیر شدن به غرب سرزمین ایران اسب‌های اندكی داشتند اما هنگامی كه به شرق رسیدند هم اسب‌های بیش‌تری داشتند و هم شلوارپوش شده بودند.

  اكنون جای این پرسش است كه چرا پوشاك ایرانی كه در گستره‌ی جهانی خواهان دارد در كشور ما چندان آشنا به نظر نمی‌رسد و ما شیفته‌ی پوشاكی شده‌ایم كه نه تنها در فرهنگ ایرانی جایگاهی ندارد بلكه در چشم جهانیان نیز جلوه‌گری نمی‌كند.

بالاپوش 
مردانه پیدا شده در گورهای مصری یادگار فرمانروایی ایرانیان بر این سرزمین

ریشه نام كراوات

هرچند که این پوشش از فرانسه به جاهای دیگر جهان رفت و فرانسویان نیز آن را در سال ۱۶۵۶ ،در زمان  لویی چهاردهم از کروات ها گرفته اند .اما جالب است بدانیم  کرواتها (کرواسی) در جنوب شرق اروپا در اصل گروهی از ایرانیان خراسان کهن بودند به نام خروات(خور آوات ) یا ( خور آباد) که به دلایلی به شبه جزیره ی بالکان کوچ کرده اند . اینان پارچه ی زیبایی را به گردن خود برای زیبایی می آویختند و این جامه به نام خودشان نامیده شد و امروزه در سراسر جهان پوشیده می شود .

پژوهشگر انگلیسی ، نوئل مالکوم در کتاب خود به نام “تاریخچه مختصر بوسنی” پژوهش ارزشمندی در مورد پیوندهای ایرانیان و گذشته مردمان یوگسلاوی پیشین انجام داده است.
وی در این کتاب می‌نویسد: “واژه کراوات ، یا هراوات (Hravat) در زبان صربی” ریشه در این زبان ندارد. این واژه برگرفته از نامی ایرانیست که در لوحی سنگی در ناحیه یونانی نشین جنوب روسیه پیدا شده است.


ریشه آن نام، خراوات(“Khoravat”) در اوستا به معنای ” دوستانه” است. پژوهشهای تاریخی نشان می‌دهد که نژاد کنونی کرواسی ، کرواتها، از ۳۰۰۰ سال پیش شروع به مهاجرت از سرزمین مادریشان ، ایران به سوی کرواسی، صربستان و بوسنی نموده‌اند. البته موج بزرگ از مهاجرت این قوم ۱۷۰۰ سال پیش اتفاق افتاده است. شاید دلیل این مهاجرت سرکوب مانویان در دوران ساسانیان بوده است

mehdi098 بازدید : 20 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)
Shir & Khorshid1.svg نادرشاه افشار Shir & Khorshid1.svg
NaderShahPainting.png
دوران ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶ خورشیدی
۱۱۴۸ تا ۱۱۶۰ (۱۲ سال)
نام کامل نادرقلی یا نَدَرقلی
لقب(ها) نادرقلی بیگ
تهماسبقلی خان
نایب‌السلطنه
نادر شاه
زادروز دوشنبه ۲ آذر ۱۰۶۷خورشیدی
۱۱۰۰ (قمری)
زادگاه ابیورد ( درگز کنونی )
مرگ

بامداد یکشنبه ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ قمری
۲۸ خرداد[۱] یا ۳۰ خرداد[۲] ۱۱۲۶ خورشیدی

(۶۰ سالگی)
محل مرگ قوچان (شمال خراسان)
آرامگاه مشهد
پیش از عادل‌شاه افشار
پس از شاه عباس سوم صفوی
همسران رضیه خانم
ستاره
و...
دودمان بنیانگذار سلسله افشاریه
پدر امامقلی
فرزندان رضاقلی میرزا
نصراللّه میرزا
و...

نادرقلی ملقب به تهماسب‌قلی خان و نادر شاه از ایل افشار خراسان از ۱۱۱۴ خورشیدی تا ۲۸ خرداد[۳] یا ۳۰ خرداد[۴] ۱۱۲۶ خورشیدی، پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه است. او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است و بسیاری از مورخین او راقدرتمندترین پادشاه ایرانی بعد اسلام می دانند[نیازمند منبع] که سرکوب افغانها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح هندوستان و ترکستان و جنگهای پیرزومندانه او سبب شهرت بسیارش گشت.نادر برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید.[نیازمند منبع] به او در اروپا لقب «آخرین جهانگشای شرق»، «ناپلئون ایران» و «اسکندر دوم» نیز داده‌اند. شعر معروف نادر که در زمان تاجگذاری دستور ضرب آن بر سکه هارا داد به شرح زیر است:

سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان   نادر ایران‌زمین و خسرو گیتی‌ستان

محتویات

کودکی تا مشهور شدن در خراسان

نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشار در درگز خراسان به دنیا آمد.

اَفشار یا اوشار یکی از ایلهای بزرگی است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایه‌های سلسله صفوی را بنیاد گذاردند. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می‏شد: یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحی ابیورد و درگز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. شمار زیادی از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند. [۵]

نام اصلی او «نادرقلی» بود و به روایت غیرمستندی، هنگامی که هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبک‌های خوارزم به اسارت آنها درآمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخت و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد، باباعلی بیگ، بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرد و بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را «نادرقلی بیگ» نامید.[۶]

در این هنگام افغان‌ها به رهبری محمود افغان اصفهان را تصرف کرده و شاه سلطان حسین صفوی را به قتل رسانده بودند. با سقوط اصفهان و قتل شاه سلطان حسین، پسر او به نام شاه تهماسب دوم صفوی که از اصفهان به قزوین گریخته بود خود را در ۱۱۳۵ق پادشاه ایران خواند ولی حکام نواحی گوناگون کشور حاضر به اطاعت از او نشدند.

پیوستن به تهماسب دوم و شکست اشرف افغان

محمود افغان نیز که تنها بر اصفهان و نواحی اطراف آن حکومت می‌کرد کمی بعد به‌دست پسر عمویش به‌نام اشرف افغان در ۱۱۳۷ق به‌قتل رسید. همزمان با این اوضاع، نادر که از میزان نفوذ خاندان صفوی در میان مردم آگاه بود، به شاه تهماسب دوم پیوست و در ۱۱۳۹ق سردار سپاه او شد. سپس خراسان را به تصرف خود در آورد.[۷]

مالک بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت‌گیری نادر شد ولی نادر در سال ۱۱۳۷ ق. پشتیبانی شاه طهماسب دوم صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاه قلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرد و توانست ملک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان برپا نماید. شاه تهماسب نیز، نادر قلی را والی خود در خراسان اعلام کرد و پس از آن نادر نام خود را به «طهماسب قلی» تغییر داد. سال بعد او پس از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان رسید.

وی پس از آن برای به‌قدرت رساندن شاه تهماسب با افغانها وارد جنگ شد. در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در مهماندوست در نزدیکی دامغان(طی نبرد دامغان) و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد. او سپس در تعقیب اشرف، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داد و قبایل این دیار را مطیع خود نمود. بدین ترتیب پس از هفت سال شورش افغان‌ها در ۱۱۴۲ق به پایان می‌رسد.

تاریخ ایران
تاریخ ایران
دوران باستان
نیا-ایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پ.م.
عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پ.م.
منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پ.م.
 
شاهنشاهی
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پ.م.
  (سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پ.م.)
هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پ.م.
سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پ.م.
اشکانیان ۲۴۷ پ.م.–۲۲۴ پس از میلاد
ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱
 
سده‌های میانه
امویان ۶۶۱–۷۵۰
خلافت عباسیان ۷۵۰–۱۲۵۸
زیاریان
۹۲۸–۱۰۴۳
صفاریان
۸۶۷–۱۰۰۲
آل بویه
۹۳۴–۱۰۵۵
سامانیان
۸۷۵–۹۹۹
 
غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶
سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴
خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱
ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵
چوپانیان
۱۳۳۵–۱۳۵۷
مظفریان
۱۳۳۵–۱۳۹۳
جلایریان
۱۳۳۶–۱۴۳۲
سربداران
۱۳۳۷–۱۳۷۶
 
تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵
قراقویونلو
۱۴۰۶–۱۴۶۸
تیموریان
۱۴۰۵–۱۵۰۷
آق‌قویونلو
۱۴۶۸–۱۵۰۸
 
معاصر اولیه
صفویان ۱۵۰۱–۱۷۳۶
 
افشاریان ۱۷۳۶–۱۷۴۷
زندیان
۱۷۶۰–۱۷۹۴
افشاریان
۱۷۴۷–۱۷۹۶
 
 
قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵
 
معاصر
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹
دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰
جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز

نادر سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ می‌شود و روسها را از شمال ایران می‌راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شده و جنگ را نیمه کاره رها کرده و به آن سامان می‌رود. شاه تهماسب صفوی با توجه به قدرت و شهرت روزافزون نادر و به قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان به قصد بازپسگیری ایروان می‌گیرد ولی به سختی شکست می‌خورد.

برکنار کردن تهماسب دوم و نایب‌السلطنگی

در سال ۱۱۴۵ق به دنبال قراردادی میان شاه تهماسب دوم و دولت عثمانی و در پی شکست ایران، گرجستان و ارمنستان در ازای تبریز به آن دولت وا گذار می‌شوند. نادر که خود این نواحی را به ایران بازگردانده بود تهماسب را از شاهی برکنار گردانده و پسر خردسالش را با نام (شاه عباس سوم) به جانشینی برگزید و برای حفظ قدرت، خود را نایب‌السلطنه نامید.

نادر در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت، عثمانیان را به سختی شکست داد [۸] و طبق قراردادی با روسها در گنجه، ارتش روسیه را وادار به عقب نشینی از تمام مناطق ایران کرد[۹]

پادشاهی

در سال ۱۱۴۸ق نادر کلیهٔ حکمرانان و کدخدایان ایران را (بالغ بر ۲۰٬۰۰۰ نفر[منبع؟])، در دشت مغان در شورای بزرگ قرلتا (به سبک چنگیز و تیمور) جمع کرد. او اعلام کرد که وظایف خود را انجام داده و تصمیم به‌استراحت و کناره‌گیری از کارها دارد. بزرگان کشور که می‌دانستند او باطناً مایل به سلطنت است، وی را به سلطنت پذیرفتند. بدین ترتیب شاه عباس سوم صفوی از شاهی برکنار شده و حکومت سلسلهٔ افشار با پادشاهی نادر آغاز می‌گردد. نادر اندکی بعد تاجگذاری نمود. شاعری به نام قوام الدین، ماده تاریخ تاجگذاری وی را «الخیر فی ماوقع» سرود که بر روی سکه‌های دوره افشاریه نیز منقوش گردید.[۱۰]

نادرشاه به مدت ۱۲ سال پادشاهی کرد و در این مدت دائماً به لشکرکشی به نواحی گوناگون مشغول بود. در این زمان توانست بحرین، قندهار، خوارزم، بخارا و بسیاری نواحی دیگر که برای سال‌ها از ایران جدا شده بودند را به ایران بازگرداند. مهم‌ترین فتح او فتح هندوستان بود.[۱۱]

تنبیه افغانها و حمله به هندوستان

نگاره نادرشاه و محمد شاه گورکانی

افغان‌های مخالف نادرشاه پس از فتح قندهار به دست نادر، به دهلی گریخته بودند. نادرشاه سه بار به پادشاه هند، محمد شاه گورکانی، اخطار نمود که افسران اشرف افغان(حدوداً ۸۰۰ نفر) را به ایران تحویل دهد. در پی عدم تحویل آنها، سپاه ایران از رود سند گذشت و در جنگ کَرنال هندی‌ها را شکست داده و دهلی را تصرف کرد. سپس ۸۰۰ افغان را در بازار دهلی دار زدند و بازگشتند.[۱۲] نادر به رغم کمی سپاهیانش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی توانست با به‌کارگیری تاکتیک‌های نوین جنگی پیروز شود.

در جنگ کرنال در طی یک روز بین بیست تا سی‌هزار شهروند هندی کشته شدند.[۱۳] به‌ناچار محمد شاه از نادر امان خواست. نادر در قبال گرفتن کلید خزانه سلطنتی هند عقب‌نشینی را پذیرفت و تاج پادشاهی هند را بر سر او باقی گذاشت.[۱۴] نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت؛ غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشتر از بیشترین درآمد سالانهٔ دوران صفوی برآورد شده‌است. در میان این غنائم، جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. میزان غنائم به حدی بود که نادر برای سه سال از گرفتن مالیات در ایران چشم پوشید.[۱۵]

با حمله نادر به هندوستان زمینه تضعیف و انقراض امپراتوری مغولی هند یا گورکانیان فراهم آمد و پس از مدتی دولت انگلستان توسط کمپانی هند شرقی بر این کشور استیلا یافت.

تغییر اخلاق نادر و ستمگری بر مردم ایران و مرگش

شمشیر جواهرنشان نادر بخش کوچکی از جواهرات نادر که اکنون قسمتی از جواهرات بانک مرکزی ایران است.

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت.

نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا مالیات‌های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش‌هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. به گفته لارنس لاکهارت مورخ انگلیسی ماجرا از این قرار بوده: نادر در ماه‌های پایانی عمر در اوج خشونت حکومت می‌کرد و به دلایلی چند به تمامی سرداران اش سوءظن داشت. نادر شبی رئیس آنها را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم و از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم می‌کنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده نادر را از میان بردارند. تا پاسی از شب رفت مواضعین به خیمه چوکی، دختر محمد حسین خان قاجار، که نادر آن شب را در سراپرده او بود رو آوردند. ترس به آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه نکردند. فقط محمد خان قاجار، صالح خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمد خان قاجار سر نادر شاه را از تن جدا ساخت. (بامداد یکشنبه ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ قمری/۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشیدی[۱۶])

این گفته "لاکهارت" کم و بیش به همین صورت از قول جیمز فریزر انگلیسی که شخصاً نادرشاه را میشناخته و ماهها همراه او بوده و "بازن" پزشک فرانسوی نادرشاه آورده شده‌است [۱۷]. پس از مرگ نادر شاه بسیاری از فرزندان و خاندان وی توسط برادرزادهٔ نادر -عادل‌شاه- کشته شدند. علی قلی خان به حدی کینه قطع نسل نادر را به دل بسته بود که زنان نادر را که آبستن بودند هم بکشت و از تمام اینان فقط فرزندش شاهرخ را زنده نگهداشت، چون وی از طرف مادر از صفویان بود و گفته‌اند از ابقای او منظورش این بود شاید روزی مردم ایران خواستند پادشاهی از نژاد صفوی داشته باشند.

ایران در دورهٔ نادرشاه

نادر شاه
قلمرو نادرشاه افشار

در زمانی که صفویان با شورش افغان‌ها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود، عثمانی‌ها ازغرب و روس‌ها از شمال و اعراب از جنوب و ترکمانان از شرق به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر وضعیت حاکمیت ایران را سامان داد.

در عهد نادر دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی سرکوب شدند و کشور اندکی از قدرت گذشتهٔ خویش را در حفاظت از مرزها و اعمال قدرت یک حکومت مقتدر مرکزی بر تمام وطن، بازیافت. ترکمانان وازبکان به ماوراءالنهر عقب‌نشینی کردند.

بناهایی که به دستور نادر در خراسان بنا شده‌اند نظیر کلات نادری و کاخ خورشید از آثار مهم بازمانده از این دوران هستند.

در عهد او به سپاه و تأمین نیرو بسیار توجه می‌شد. نادر اقوام ایرانی را متحد و منسجم در زیر پرچم ایران درآورد و باردگیر ایران قدرتمندترین کشور آسیا گشت. شهرها یا ولایات ایران در دوره نادر به شرح زیر بودند: آذربایجان، افغانستان، بلوچستان (پاکستانترکمنستان، گرجستان، داغستان، بحرین، قطر، کشمیر و غیره.[۱۸]

نادر از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتی‌های عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آب‌های شمال و جنوب تثبیت کند. نادر شاه در سال ۱۷۴۲ م. جان التون دریانورد بریتانیایی مقیم سن پطرزبورگ را به رغم کارشکنی روس‌ها و انگلیسی‌ها برای ساختن کشتی جنگی به خدمت گرفت. التون در ژانویهٔ ۱۷۴۳م با سمت دریاسالاری به ریاست کشتی‌سازی ایران منصوب و به" جمال بیگ" ملقب گردید. با وجود تمامی دشواری‌های اجرایی و سیاسی، با حمایت‌های نادر و تلاش‌های التون، نخستین ناو ایران مجهز به بیست عراده توپ به نام "نادرشاه" در کرانهٔ گیلان به آب انداخته شد. پس از آن به موجب فرمانی که پادشاه ایران صادر کرد تمام کشتی‌های روسی موظف بودند به پرچم ناو جدید سلام دهند.[۱۹]

با افول دولت نادری، سرزمین پهناور فلات ایران که پس از مدت‌ها به زیر یک درفش درآمده و رنگ یگانگی پذیرفته بود، از هم پاشید.

جانشینان نادرشاه

نادر و فرزندانش

بعد از نادرشاه، کریمخان (از سرداران نادر) که از طایفه زند بود به‌قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به‌خراسان شد و کریمخان این منطقه را به‌احترام نادر که او را ولی‌نعمت خود می‌دانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برده بود. او بسیاری از اطرافیان خود را از پای درآورد. پس از مرگ وی سرداران او نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند؛ کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز- احمدخان ابدالی در افغانستان- فتحعلی خان افشار ارشلو در آذربایجان و در شهر ارومیه[۲۰] - حسنعلی خان اردلان در کردستان و محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند.

در خراسان نیز علیقلی‌خان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل‌عام کرد و خود را «عادلشاه» نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوع‌النسل کرد اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان، کور و سپس کشته شد.

بزرگان افشار، نوه نادر به نام شاهرخ میرزا را به‌قدرت رساندند. او نیز یکسال بعد مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید ولی این بار توسط شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) شکست خورد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد اما فقط بر خراسان. پس از مرگ کریم خان، آقامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را در دست آقامحمدخان رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد. زبانش را بریدند و او را کشتند و آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.

mehdi098 بازدید : 13 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

همچنين در پاسارگاد كه مجموعه ايست كهن از ابنيه هخامنشي و واقع شده در هفتاد كيلومتري شيراز و در محلي به نام دشت مرغاب ؛ تعدادي كتيبه به خط فارسي باستان ؛ عيلامي و بابلي ضمن معرفي و شناسايي سازنده آن ؛ كورش را چنين معرفي مي كنند:

 

الف- كتيبه  CMa؛ به شرح زير و نقر شده بر جرزهاي بلند و ستون مانند مربوط به ايوان امارتهاي معروف به كاخهاي بارعام و اختصاصي كورش  كه علاوه بر فارسي باستان به عيلامي و بابلي نيز حك شده است. 

 

 

                             

 

 

 

 

              

 

 

adam \ kuruš \ xšâya-
thiya \  haxâmanišiya

 

    « من هستم كورش ؛ شاه هخامنشي .» (  CMa؛كنت ؛فارسي باستان؛ صفحه 116)

 

در سالهاي 1800 تا 1900 ميلادي سياحان اروپايي زيادي از مجموعه پاسارگاد ديدن و در سفر نامه هایشان به آن اشاره کرده اند از 
آن جمله كرپرتر و ديولافوا هستند كه نقاشيهاي ايشان از درگاه كاخ معروف به دروازه يا ورودي ؛ نوشته اي مشابه با
CMa را بر فراز آن  گواهي مي دهند. كتيبه اي كه اكنون به دليل شكستگي فوقاني درگاه از بين و يا به سرقت رفته و ديگر نشاني از آن نمي يابيم .

 

   

                                       ذي القرنين

 

 

ب- كتيبه CMb   

 Kûruš \ xšâyathiya \ vazraka \ Kabûjiya
hyâ \ xšâyathiyahyâ \  puça \ Haxâmanišiya \
thâtiy \ yathâ [...]
[... ...] akutâ [... ]

 

    « كورش؛ شاه بزرگ ؛ پسر كمبوجيه ؛ شاه هخامنشي . او مي گويد هنگاميكه........ساخته شد.........» ( CMb ؛ همان)

 

ج- كتيبه CMc ؛ نقر شده بر چينهاي پوشش كورش كبير ؛ تصوير شده بر درگاههاي ورددي كاخ خصوصي كه متاسفانه بخش فارسي باستان آن تا حدود زيادي از بين رفته است.

 

 

                                     

 

 

 

Kûruš \ xšâyathiya \ vazraka \ Haxâmanišiya  

    « كورش؛ شاه بزرگ ؛ هخامنشي .» ( CMc ؛ همان)

 

بعدها داريوش اول در كتيبه بيستون (  DB) ضمن ارائه جزئيات كاملي از نسب نامه و حوادث ابتدايي سلطنتش كه در آينده بيشتر به آن مي پردازيم؛  علت هخامنشي خوانده شدن خود و خاندانش را مربوط به نام گذاري جد بزرگشان يعني هخامنش ( پدر چش پش) مي داند .

 

به اين ترتيب كتيبه هاي ذكر شده علاوه بر معرفي بيشتر كورش اطمينان كافي مي دهند كه مجموعه پاسارگاد به دستور و در زمان وي ساخته شده است در عين حال اين امكان وجود دارد به لحاظ حضور تاريخي دو كورش؛ محقق وخواننده لحظه اي دچار ترديد شود كه شايد مراد از كورش در اين كتيبه ها كورش اول باشد اما  توجه بيشتر به  CMb  نشان خواهد داد كه منظور ؛ كورش كبير فرزند كمبوجيه است . ( ادامه دارد )

 

 

mehdi098 بازدید : 12 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

d8b2d986 d987d8aed8a7d985d986d8b4db8c27 360 همبستر شاهان بزرگ هخامنشی | تاریخ ما Tarikhema.ir

مشکل واقعى از تفسیرى که باید از بعضى متون کلاسیک و یونانى مآب درباره شمار همبستران شاه به دست داد، ناشى مى شود. پلوتارک (اردشیر، کتاب ۲۷، بند ا )، دیودوروس ( کتاب ۱۷، فصل ۷۷، بند ۵ ) ، کوئینتوس کورسیوس روفوس ( کتاب ۳، فصل ۳، بند۲۴ ؛ کتاب ۶، فصل۶ ، بند ۸ ) و دیکئارخوس ( athenee XIII,557b ) به وجود ۳۶۰ اردشیر دوم وداریوش سوم اشاره کرده اند.اما در شرح هرودوت درباره خراجهاى پرداختى ملل تابع عدد ۳۶۰ به کرات مشاهده مى شود: نومه هاى ایالت سوم و دوازدهم ۳۶۰ تالان نقره ( کتاب ۳، بند ۹۰، ۹۲ ) ؛ و نومه بیستم ( هند ) سالیانه ۳۶۰ تالان خاک طلا ( کتاب سوم، بند ۹۴ ) مى پردازند: همین رقم در مورد نومه کیلیکیا حتى دوبار تکرار مى شود: از ۵۵۰ تالان نقره تعیین شده، ۱۴۰ تالان صرف نگهدارى سوار نظام مستقر در آن سرزمین مى شود، ۳۶۰ تالار دیگر را باید به دربار شاه بفرستند ؛ علاوه بر آن این سرزمین بایست هر ساله ۳۶۰ اسب سفید تدارک بیند. هرودوت تصریح کرده است: « براى هر روز یکى ». این عبارت را در متن دیودوروس سسیلى در مورد همبستران شاه باز مى یابیم. مقایسه متون هر نوع تردیدى را درباره وجود مدل از میان مى برد، ولى این مدل یونانى است یا پارسى؟ دقیقتر بگوییم آیا در محیط هخامنشى، عنایت خاصى به رقم ۳۶۰ وجود دارد، وگرنه نه فقط شمار همبستران شاه، بلکه ارقامى را که هرودوت درباره خراج ارائه داده است باید به فراموشى سپرد و در عین حال، داستان هرودوت را درباره کیفرى که کوروش براى رود گوندس تعیین کرد، نپذیرفت. در این داستان اسب سفیدى که نذر خورشید شده بود در آب غرق مى شود. کوروش دستور مى دهد رودخانه را به ۳۶۰ شاخه تقسیم کنند و از آن به سهولت رد مى شود ( کتاب ا، بند ۱۸۹ – ۱۹۰ ) . افزون بر آن، حضور ۳۶۵ پسر جوان « به شمار روزهاى سال » ( کوئینتوس کورسیوس روفوس، کتاب ۳، فصل ۳، بند ا ) درکوکبه داریوش سوم نیز باید مورد تردید قرارگیرد، یا حتى انواع مصارفى( ۳۶۰ ) که پارسیان براى نخل در نظر مى گیرند ( استرابون، کتاب ۱۶، فصل ا، بند ۱۳).

 

به یقین۳۶۰ رقم نمادینى است که در سنت یونانى نیز یافت مى شود. اما پیداست که در سنن پارسى، این رقم به وجود تقویم شمسى ۳۶۰ روزه به علاوه خمسه منضمه برمى گردد. این تقویم معمولاً در جنب تقویم اداری رسمى که از نوع تقویم قمرى بابلى بود، مورد استفاده قرار مى گرفت. آن متونى که عدد۳۶۰ (یا ۳۶۵) در آنها آمده است به طور مستقیم یا غیر مستقیم در چارچوب آیین پرستش خورشید جاى مى گیرند، به ویژه اسبان مقدسى که هر ساله هنگام میثرکانه قربانى مى شوند. پس باید پذیرفت که عدد ۳۶۰ همبستر شاه بزرگ به اطلاعاتى مربوط مى شود که مستقیماً از دربار هخامنشى آمده است ( ر.ک.nomos persikos در دیودوروس سیسیلى ). با دست چین کردن ۳۶۰ همبستر بار دیگر از شاه بزرگ تصویر مردى برتر ارائه مى شد، زیرا بین این رقم و زمان آیینى تناسب کاملى وجود داشت. بنابراین ۳۶۰ در درجه اول رقمى است که به خصلت مقدس پادشاهى هخامنشى مربوط مى شود.مقام و موقعیت ممتاز این ۳۶۰ زن را نویسندگان باستان کاملاً روشن کرده اند. دیودوروس سیسیلى مى گوید: رسم حکم مى کرد که هنگام جا به جاییهای دربار، خانه شاه، همچنین نزدیکان و دوستان در معیت شاه باشند ( کتاب ۱۲، فصل ۳۵ بند ۵ )؛ کوئینتوس کورسیوس روفوس درکوکبه شاه نه تنها مادر و زن شاه که انبوهى از سوار بر اسب راکه در معیت آنان اند، قید کرده است و حتى نوشته است که در پى آنان فرزندان شاه و دایگانشان و همچنین خیل خواجگان مى آمدند: در پس آنان ۳۶۰ همبستر شاه حرکت مى کردند که جامه و آرایششان به شهبانوان مانند بود ( کتاب ۳، کتاب ۴، بند ۲۴ ) . از طریق هراکلیدس مى دانیم که این همبستران در شکار نیز در معیت شاه بزرگ بودند ( athenee XIII,514c ) . کوئینتوس کورسیوس روفوس ( کتاب ۸، فصل ا، بند ۲۸) وجود این رسم را در دربار شاه ماوریا نیز تأیید کرده است ( استرابون نیز گفته است که آنان در شکار نیز شرکت مى جویند: کتاب ۱۵، فصل ا، بند۵۵ ) . در مرتبه اى پایین تر از شهبانوان واقعى، ۳۶۰ همبستر شاه جزو جدایى ناپذیرکوکبه ملوکانه به شمار مى آمدند. پس شک نیست که در میان تمام کسانى که نویسندگان باستان آنان را همبستر مى نامند، ۳۶۰ همبستر شاه، گروهى را تشکیل مى دادند که مقام و موقعیتشان آنان را به وضوح از خیل عظیم کنیزان درباری جدا مى کرد. بى آنکه دلیل قاطعى در دست داشته باشیم مى توانیم فرض کنیم که پس از مرگ شاه ۳۶۰ نفر دیگر از سراسر امپراتورى برگزیده مى شدند. اما چه بر سر ۳۶۰ همبستر شاه پیشین مى آمد؟ مى دانیم که اردشیر دوم براى تحقیر پسر خود، داریوش، آسپاسیا را « کاهنه آرتمیس اکباتان که پارسیان آن را آنائیتیس مى نامند »، کرد « تا زندگى را در پرهیزگارى بگذراند» ( پلوتارک،اردشیر، کتاب ۲۷، بند ۳ ) . اما مشکل بتوان این واقعه را نمونه خاصى از یک راه و رسم عام تلقى کرد.

ما نمى دانیم که معیارهاى انتخاب این ۳۶۰ همبستر چه بوده است. آنان را همیشه داراى زیبایى فوق العاده اى وصف کرده اند. این را نگارنده کتاب استر، که مى افزاید که استر باکره بود، قید کرده است. دیودوروس سیسیلى نیز صراحتاً چنین مى گوید: « البته زیبایى آنان چشمگیر بود، زیرا از میان تمام آسیا انتخاب مى شدند » ( کتاب ۷، فصل۷۷، بند۶). پلوتارک نیز شرح داده است که زیبا یى آنان خارق العاده بود اردشیر، کتاب ۲۷، بند ۲) . اما این ویژگى چندان خاص به شمار نمى آید: تیموسا یا آسپاسیا یا حتى آموتیس، خواهر خشیارشا و همسر بغه بوخشه را نیز با همین عبارات وصف کرده اند: « او دلفریب ترین زن آسیا بود» ( athenee XIII,609b ). نظر ستایشگر اسکندر درباره ایرانى چنین است: « آنان مایه آزار دیدگان اند » ( پلوتارک، اسکندر، کتاب ۲۱، بند ۱۰) !

پاسخ به این پرسش از آنجا دشوارتر مى شود که معمولاً از آنان دسته جمعى نام مى برند. ما فقط نام سه تن از همبستران اردشیر اول را مى شناسیم. که براى او فرزندانى آوردند. کتسیاس این زنان را مانند یکى از همبستران بردیا، بابلى مى خواند ، اما یکى از آنان نام ایرانى دلپذیرى به نام آلوگونه « سرخگون » دارد. اگر آنان در زمره۳۶۰ همبستر شاه باشند ( که معلوم نیست) باید فرض کنیم که، همان طور که دیودوروس سیسیلى و نگارنده کتاب استر مى گویند، از میان اقوام و شهریاریهاى تابع شاهنشاهى برگزیده شده اند. اگر بر مبنای واکنش اسپیتریداتس که روابطش را با فرناباذ از آن روى قطع کرد که شخص اخیر « مى خواست دخترش را بدون ازدواج بگیرد » اظهار نظرکنیم باید بگوییم که احتمال آنکه بعضى از آنان از خاندانهاى اشراف بزرگ پارسى باشند ، ضعیف است ( گزنوفون، آگسیلائوس، کتاب ۳، بند ۱۳ ) .

منبع : اثر

mehdi098 بازدید : 12 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

  ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام . اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

 

       پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است . من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم . شکی نیست که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت . اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم . اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ، برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم . هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند . اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

 

       ای کمبوجیه ، پادشاهی توراست و این عین مشیت خداوندی است و تا آنجا نیز که به خودم مربوط است و به تو ای تانا اوکسار ( بردیا )حکومت خطه های ماد ، ارمنستان و کادوسیان را می سپارم . هر چند که پهناوری حصه برادر ارشدت بیشتر است و او عنوان شاهی نیز دارد تو با یان سه قطعه سهم خویش به عقیده من خوشی بیشتری خواهی داشت و گمان نمی کنم که از اسباب کامیابی و رفاه چیزی کم و کسر داشته باشی . آنچه دل و جان آدمی را وجد و جلا می بخشد در اختیار توست اما به آنچه دور از اختیار و دسترسی است ولع نمودن و غم گرفتاریهای بسیار داشتن ، از رشک کامیابیهای من دمی نیاسودن ، در راه دیگران چاه کندن و یا خود در دام بلا افتادن ، اینها نصیب و بار برادر تاج دار توست و موانعی است که مجال و فراغتی برای آسایش او باقی نخواهد گذاشت و تو ای کمبوجیه خود بهتر می دانی و گفتن من لزومی ندارد که آنچه تخت و تاجت را حفظ کند این عصای شاهی من نیست بلکه وجود یاران صدیق و وفا دار است . صداقت آنها نگهبان حقیقی تو وو مایه اقتداری است که هیچگاه بی هوده نخواهد بود . ولی همیشه در این اندیشه باش که درستی و وفا مانند علف صحرا به خودی خود رشد و نما ندارد ، زیرا اگر نهادی بود در همه افراد یکسان مشاهده می گردید . چنان که خاصیت تمام مواد طبیعی نسبت به همه افراد بشر مساوی است . هر رهبری باید پیروانی صدیق برای خود فراهم سازد و این منظور با تهدید و زور حاصل شدنی نیست بلکه لازمه آن احسان و مهربانی است .خداوند رشته محکم برادری را استوار فرموده است که اثرات و نتایج بی شمار دارد . شما نیز رفتار خود را بر این قاعده آسمانی نهاده آن را وسیله مهر ورزی متقابل قرار دهید . هر گاه چنین کنید هیچ قدرتی دیگر بر نیروی دو برادر چیرگی نخواهد یافت . آن کسی که در فکر برادر است به خویش نیکی می رساند . چه کس دیگری به قدر برادر خواستار بزرگی و سربلندی برادر است ؟ و چه کسی به وسیله ای دیگر مگر اقتدار برادر مصون از خطر ؟ ای تانا اوکسار مبادا هیچ کس بهتر و بیشتر از تو نسبت به برادرت اطاعت نماید و در حمایت وی از تو کوشا تر باشد . برکات قدرت او و یا ادبار و بدبختی او زودتر از هر کس به تو خواهد رسید . پس خودت انصاف بده که در ازای کمترین محبت از کدام ناحیه خیر و خوشی بیشتری انتظار توانی داشت و در مقابل مدد و حمایت خودت یاری و حمایت بیشتر ؟ آیا سخت تر از سردی و برودت بین دو برادر چیزی هست ؟ کدام قدر و احترامی گرامی تر از احترام متقابل دو برادر می شود ؟ ای کمبوجیه تو نیز بدان که فقط برادری که در قلب برادر کانون محبتی دارد از مکر و فسون مردم زمانه مصون خواهد بود . ای هر دو فرزندم شما را به خدایان اجداد خویش سوگند می دهم که اگر به خوشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم پاک نیست و نابود شده ام . شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما همواره شاهد اثراتش بوده اید . ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایت کاران می افکند و شراره انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد ؟ آیا خیال می کنید اگر آدمیان می دانسته اند که ارواح آنها هیچگونه قدرتی ندارد باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت ؟

 

       ای فرزندانم بدانید که هستی روح انسان فقط تا وقتی نیست که در این تن فانی است و تا از بدن رفت ، نابود می شود . نه ، به عقیده من تا موقعی که روح در کالبد ماست مایه زندگی تن است و این تصور به نظر من دور از امکان که با جدایی از بدن بی جان ، روح نیست و نابود می گردد . برعکس پس از رهایی از تن که سرانجام پاک و منزه و از بندها آزاد می شود به عالی ترین مدارج عضم و تعالی خواهد رسید . وقتی که بدن ما به حالت انحلال افتاد هر یک از اجزای ترکیبی آن به عنصر اصلی خود باز می گردد . در هر حال خواه روح فانی شود یا باقی بماند ، باز دیدنی نیست . ملاحظه کنید این دو عامل توامان کامل ، یعنی مرگ و خواب چه شباهت عظیمی با هم دارند . در خواب است که روح انسان حد اعلای جنبه ملکوتی خود را باز می یابد و آنچه را که شدنی است و در پیش است در می یابد زیرا که در حالت خواب بیش از هر موقع دیگر روح آزاد است . پس اگر آنچه می گویم حقیقت باشد و روح فقط از بدن جدا و آزاد می شود بر شما است که در تکریم و نیایش روح من بکوشید و به آنچه اندرز می دهم رفتار کنید و اگر هم چنین نباشد و هستی روح به بقای تن بسته باشد و فانی می شود ، خداوند همواره جاودانی است و بر همه امور عالم ناظر و قادر متعال و نگهبان نظم کرداری جهان است و عظمت و خیر او به وهم و خیال در نیاید .

 

       ای فرزندان ، پس از خدا بترسید و هرگز در پندار و گفتار و رفتار به راه گناه نروید .بعد از پروردگار ، انتظارم از شما این است که به افراد بشر که در نتیجه زاد و ولد جاودانی هستند احترام بگذارید ، زیرا که خدایان شما را در ظلمت مستور نمی دارند بلکه کردار شما در انظار نیک هویدا است . هر گاه اعمال شما قرین نیکی و داد باشد نفوذ و قدرت شما درخشان خواهد نمود ، اما اگر در صدد صدمه و آزار یکدیگر برآیید اعتماد همگان از شما سلب خواهد شد ، چون تا معلوم شود که نسبت به کسی که بیش از همه باید احترام و محبت ورزید اندیشه آزار دارید ، هیچ کس اگر خود نیز مایل باشد باز به شما اطمینان نخواهد داشت .پس اگر سخنانم به اندازه کافی خوش اثر و نافذ باشد و به رعایت وظایف خود نسبت به یکدیگر آشنا می شوید چه بهتر و گرنه تاریخ که بهترین مربی است به شما درس عبرت خواهد داد . زیرا که والدین همواره درباره فرزندان خویش علاقه دارند و برادران نسبت به یکدیگر . اما مواردی هم بر خلاف این قاعده طبیعی پیش آمده است . از این رو خود درست بنگرید که کدام راه نتیجه بهتری داشته است و ار آن پیروی کنید که عین صلاح و رستگاری است .

      

       وقتی که از دنیا رفتم بدنم را در تابوت زر یا نقره و یا هر گونه حفاظ دیگری نگذارید ، بلکه هر چه زودتر دفن کنید و چه بهتر که در آغوش خاک که مادر همه نعمتهای نیک و نازنین است و نگهبان چیزهای خوب و سودمند ، آرام گیرم . من در همه عمر خود خواستار خیر و صلاح آدمیان بوده ام و بس نیکو است که در دل خاک که ولی نعمت بشر است بمانم . ایرانیان و یارانم را بر مزارم فرا آورید تا شریک آسودگی و سعادتم باشند و تهنیتم گویند که سرانجام ، رستگار از دنیا رفته ام و دیگر بار غصه و ادبار ندارم . خواه من با خدایان قرین شوم و یا نا کام به همه آنها که هنگام دفن جنازه ام حضور دارند ، پیش از فرا رفتن به خاطر وجودی که سعادتمند زیسته است بخششها کنید و این آخرین حرفم را نیز در خاطر یسپارید : « اگر بخواهید دشمنان خود را خوار کنید ، با دوستان خویش خوبی کنید »                                                               

mehdi098 بازدید : 62 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

وروش کبیر غیرت ایران زمین

کوروش نماد عظمت ایران زمین

این نوشته تاریخچه ای از زندگی خشایارشا یکی از مقتدرترین پادشاهان سلسله هخامنشی است.

خشایارشا ، پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ می باشد.

نام خشایارشا از دو جز خشای ( شاه ) و آرشا ( مرد ) تشکیل شده و به معنی (( شاه مردان )) است.

 

دوران پادشاهی

 

خشایارشا در سن سی و شش سالگی به پادشاهی رسید و در آغاز پادشاهی شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت قابل توجهی از بابل ویران گشت.

خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی خواست به این کشور حمله کند ، اما اطرافیان وی از جمله مردونیه ، داماد داریوش ، شکست مارتن را مایه سرشکستگی ایران می دانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست می کردند که به یونان یورش برد. در آن زمان در یونان حکومتهای مستقلی با عنوان دولت شهر بر هر یک از شهرهای این کشور حکمرانی می کرد.

فرونشاندن شورش مصر و بابل

بعد از جلوس اولین کارش آن شد که شورشی را که درمصر برپا شده بود فرونشاند و در این کار نیز شدت عمل بی سابقه ای نشان داد. چنانکه هرودوت می گوید مصر ناچار شد، یوغ سنگین تری را برگردن گیرد و خشایارشا برادر کوچک خویش هخامنش را در آنجا ساتراپ کرد و فرصت پیدا کرد تا به حل مسئلهٔ  بابل بپردازد.

بابل نیز درین ایام چند دفعه کسانی سر به طغیان برداشته بودند و یکبار حتی زوپیر ساتراپ پیر و فاتح معروف بابل را نیز کشته بودند. خشایارشا، در بابل نیز در دفع شورش خشونت و قساوت سخت نشان داد، حتی می‌گویند بعد از تسخیر مجدد بابل هم معبد مردوک مورد اهانت و بیحرمتی گردید و هم شهر به غارت رفت. خشایارشا از شورش بابل بقدری آزرده شده بود که از آن پس عنوان شاه بابل را از القاب خود حذف کرد و خود را فقط شاه پارسی‌ها و مادی‌ها خواند.

حمله به یونان

قلمرو ایران در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

داریوش یکم در آخرین سالهای عمر میخواست که برای جبران شکست خوردن سپاه ایران، در اولین دورهٔ جنگهای ایران و یونان و نبرد ماراتون به یونان قشون بکشد اما عمرش وفا نکرد و و زندگی را بدرود گفت. بعد از او خشایارشا در صدد بر آمد که اقدام پدر را به نتیجه برساند. شاید به غیر از این آنچه وی را به این اندیشه انداخت، اصرار مردونیوس (داماد داریوش بزرگ و پسر گبریاس) و مخصوصاً تبعیدیان آتنی مقیم دربار بود. در خود آتن هم البته انتظار این انتقام‌جویی می رفت و تمیستوکلس سردار آتن بعد از ماجرای ماراتون، قسمت عمده‌ای از ثروت آتن را در راه تقویت نیروی دریایی صرف کرد.

بالاخره خشایارشا تصمیم به جنگ با یونان گرفت و بدون شک نیروی بی‌سابقه‌ای را تجهیز کرد اما البته این نیرو آنقدر هم که هرودوت ادعا می کند، نمی توانست به یک ارتش میلیونی بالغ بوده باشد، چرا که چنین تعدادی سپاه و وسایل اگر هم تجهیزش برای خشایارشا ممکن می‌شد، تهیهٔ وسایل و آذوقهٔ آن در سرزمینهای تراکیه و مقدونیه میسر نبود. معهذا اینکه هرودوت می‌گوید چهل و هشت گونه اقوام مختلف درین سپاه وجود داشته‌اند، ممکن است، درست باشد. بنا به گفتهٔ هرودوت خشایارشا در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد از لیدی به راه افتاد تا خود را به یونان برساند.

 

Red pog.svg
تنگهٔ داردانل
Turkey location map.svg

به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی داردانل (هلس پونت)، توسط مهندسان مصری و فنیقی (لبنانی) ساخته شد که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. یونانی ها که در مقابل این سیل سپاه، ستیزه جویی را بیهوده یافتند در مقدونیه و تسالی (واقع در مرکز یونان) هیچ مقاومتی نشان ندادند و حتی در خود آتن هم در باب جنگ تردید و تزلزل در بین بود ولیکن شخصی از آتن به نام تمیستوکل قدم پیش نهاده مردم را به جنگ و تهیهٔ لوازم آن تحریک کرد، بالاخره طرفداران جنگ تفوق یافتند و شهرهای دیگر یونانی هم که اسپارت و سی شهر دیگر از آنجمله بود، بر ضد ایران در یک اتحادیهٔ یونانی وارد شدند.

جنگ ترموپیل

زمان و مکان جنگ بین سپاه خشایارشاو یونانیان. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

اولین جنگ از دومین دورهٔ جنگهای ایران و یونان جنگ ترموپیل بود. چون یونانیان می‌دانستند که در دشت وسیع از عهدهٔ سواره نظام ایران برنخواهند آمد، قشون یونانی در تنگهٔ ترموپیل باریکه‌ای بین کوه و دریا در انتظار دشمن نشستند. در جنگ ترموپیل فرماندهی قشون زمینی یونان با لئونیداس پادشاه اسپارت بود و فرماندهی نیروی دریایی را اوری بیاد برعهده داشت.

در ابتدا جنگ در دریا درگرفت که بخاطر بادهای تندی که وزید نقشه های جنگی ایران به ثمر نرسید و جنگ دریایی بدون اینکه نتیجهٔ قطعی حاصل شده باشد، خاتمه پیدا کرد.

در این هنگام قشون ایران که از راه خشکی پیش می آمد به تنگهٔ ترموپیل رسید و به سپاه لئونیداس برخوردند. عبور از تنگه برای سپاه عظیم خشایارشا ممکن نشد اما فرماندهٔ سپاه ایران از یک کوره‌راه، خود را به پشت سر سپاه یونانی رساند و سپاه یونانی پراکنده شد و فقط لئونیداس سردار اسپارتی و یک دستهٔ سیصد نفری از اسپارت که او شخصاً انتخاب کرده بود، در آنجا مقاومت تهور آمیزی از خود نشان دادند و خود را به کشتن دادند، تا عقب نشینی قوم را تأمین کنند.

تسخیر آتن

بعد از تسخیر ترموپیل آتن در معرض تهدید قطعی واقع شد و آتنی ها ناچار شدند با زنان و اطفال خویش، به جانب جزیرهٔ سالامیس در جنوب آتن حرکت کنند.

قشون ایران بطرف آتن حرکت کرده آن را تصرف کردند و به تلافی ماجرای آتش زدن سارد توسط یونانی ها در سال ۴۹۸ پیش از میلاد، ارگ آتن را به آتش کشیدند.

جنگ در خلیج دریای سالامیس

 

پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس معتقد بود که در جزیره سالامیس به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان میگفتند که باید در تنگه کورینت مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمی‌تواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامه‌ای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران یونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و لذا گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.

نیروی دریایی ایران برخلاف کشتی‌های یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و لذا سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.>>

نبرد پلاته

شهر باستانی پلاته در یونان. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

مردونیوس به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد و باز صدمه وخرابی بسیار به آن وارد آمد. در محل پلاته در سال ۴۷۹ پیش از میلاد، در نزدیکی پلاته، صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند و زد و خورد خونینی بین مردونیوس و ژنرالپوزانیاس (پائوزانیاس) روی داد. در ابتدا تصور می‌شد که ایرانیان پیروز هستند چرا که نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ، در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.

آخرین جنگ از دومین دورهٔ جنگهای ایران و یونان نبرد می کیل بود. قسمتی از بحریهٔ ایران هم که در حدود دماغهٔ می کیل (در جنوب غربی آسیای صغیر) موضع داشت در همین اوقات بوسیلهٔ یونانی‌ها نابود شد و از آن پس تفوق در دریای اژه که داریوش رسیدن بدان را برای حفظ درهٔ نیل (مصر) لازم می شمرد، به دست یونانیان افتاد.

در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایار شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند.

حوادث بعد از جنگ

ژنرال پوزانیاس (پائوزانیاس) برادرزادهٔ لئونیداس که به علت صغیر بودن پسر لئونیداس و بعنوان سرپرست او بطور موقت، پادشاه اسپارت محسوب می‌شد، اقدام به مذاکرهٔ پنهانی با دربار خشایارشا کرد. هدف از این مذاکره تأمین تفوق و استیلاء مجدد ایران بر اوضاع سیاسی یونان بود. افشاء این مذاکره، موجب رسوائی و مرگ پوزانیاس، در سال ۴۷۰ پیش از میلاد شد.

تمیستوکلس قهرمان و فاتح آتنی جنگ سالامیس، بعد از اخراج از آتن به دربار ایران در شوش پناه برد و شاید اولین غربی نام آوریست که در دربار ایران می‌توانست با زبان ایرانی صحبت کند.

پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان با تصرف بسفور و داردانل آنچه را در افسانه‌های حماسی خویش در جنگ تروآ برای آن کوشیده بودند، در تصرف خویش یافتند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر، نظیر قبرس را به تصرف درآوردند.

علل شکست سپاه ایران

 

بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است:

زیادی شمار نفرات که تأمین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل میساخت.

نامناسب بودن سلاحهای ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاح‌های سبک نظیر تبر (!) استفاده می‌کردند.)

عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان

اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس

بازگشت ناگهانی خشایارشا

ناهمواری جلگه‌های یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم می‌کرد.

مهم‌ترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند.

داستان استر و مردخای

 

این داستان که به اشاره تورات در زمان خشایارشاه رخ داده مربوط به دختری یهودی است به نام استر به معنی ستاره که همسرشاه و ملکه دربار بود. اما سعایتی که وزیر خشایارشاه از پسرعموی این دختر به نام مردخای نزد شاه بعمل آورد (کینه این وزیر به دلیل تعظیم نکردن مردخای در مقابل وی بوده است!) سبب دستور قتل عام یهودیان ایران از سوی خشایارشاه شد اما استر و مردخای با اثبات بی گناهی خویش موجب شدند که شاه دستور قتل وزیر خود و خانواده او را بدهد. در مورد صحت این داستان بین مورخان قدیم و جدید اختلاف نظر وجود دارد.

کشته شدن خشایارشا توسط اردوان

خشایارشا پس از بیست سال سلطنت، توسط یک خواجه به نام میترا یا اسپنت میترا و رئیس گارد سلطنتی به نام اردوان که با یکدیگر همدست شده بودند، در خوابگاه خویش کشته شد. سپس اردوان پسر بزرگ خشایارشا داریوش را هلاک کرد. چون پسر دوم پادشاه، ویشتاسپ که والی باکتریه بود، نیز از پایتخت دور بود، اردوان چند ماه سمت نیابت سلطنت داشت. او بطور موقت، اردشیر، پسر سوم خشایارشا را بر تخت نشاند و خودش از طریق پسران خویش قصد داشت به هنگام فرصت وی را نیز از میان بردارد، اما اردشیر از این توطئه آگاهی یافت و در دفع او پیشدستی کرد. در طی یک زد و خورد داخلی که در چهار دیوار حرمخانه در گرفت، اردشیر، اردوان و پسرانش را کشت و خود را شاهنشاه خواند اردشیر یکم>

دربارهٔ خشایارشاه

مقبرهٔ خشایارشا. نقش رستم.

در کتاب مقدس عهد عتیق از استر بعنوان همسر یهودی خشایارشا (اخشورش) نام برده شده است ولی بسیاری از محققین داستان استر را یک داستان افسانه آمیز که از اساطیر آشوری تأثیر گرفته است، می دانند.

خشایارشا در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. کتیبه ای نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت. همین طور کتیبهٔ معروف به سنگ‌نبشته‌های گنج‌نامه بر روی کوه الوند در همدان، نیز در کنار کتیبهٔ داریوش بزرگ از وی برجای مانده است.

کتیبهٔ خشایارشا در کوه الوند در قسمت پائین کتیبهٔ پدرش داریوش است و متن آن عبارت است از

خدای بزرگ است اهورامزدا، بزرگ‌ترین خدایان است که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه از میان شاهان بسیار، یگانه فرمانروا از میان فرمانروایان بی‌شمار. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ کشورهای دارای ملل بسیار، شاه این سرزمین بزرگِ دوردستِ پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی.

 

سلف:
داریوش یکم

خشایارشا
شاهنشاه هخامنشی
زمان حکمرانی

۴۸۵ تا ۴۶۵ پیش از میلاد.

جانشین:
اردشیر یکم

 

mehdi098 بازدید : 17 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند .
جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.
البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده بودن این مقدار زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .

مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم .
چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود .
و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما .
به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .

هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست .
چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.

کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ، به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی .

  • توجه کنید : همان کانالی که بعد از دو هزار و دویست سال ، بعنوان کانال سوئز توسط اروپایی ها ساخته شد .

و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند .
ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران.
هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ،
اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم ، پس مردم و خود تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند،
اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.

زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.

هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قاعده این است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود .
در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت ، برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت .
ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .

بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضرند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .

mehdi098 بازدید : 57 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
پرش به: ناوبری، جستجو
خشایارشا
'خَشایارشا بزرگ'
Relief of Xerxes at Doorway of his Palace, Persepolis, Iran.jpg
این کنده کاری در تخت جمشید، خشایارشا را نشان می‌دهد
دوران ۴۸۵ - ۴۶۵ پیش از میلاد (۲۰ سال)
تاجگذاری ۴۸۵ پیش از میلاد
زادروز ۵۱۹ پیش از میلاد
زادگاه ایران
مرگ ۴۶۵ پیش از میلاد
محل مرگ احتمالاً ایران
آرامگاه کوه رحمت، نقش رستم
پیش از اردشیر یکم
پس از داریوش یکم
دودمان هخامنشیان
پدر داریوش یکم
مادر آتوسا
فرزندان اردشیر یکم

خَشایارشاه پسر داریوش بزرگ و آتوسا دختر کوروش بزرگ بود. خشایارشا چهارمین پادشاه هخامنشی بین سال‌های ۴۸۵ تا ۴۶۵ پیش از میلاد بود. معنای این نام می‌تواند «کسی که در میان شاهان پهلوان است»[۱] یا فرمانروای قهرمانان باشد.[۲] خشایارشا در سن سی و چهار سالگی به پادشاهی رسید.

رکورد بزرگترین امپراتوری دنیا از نظر جمعیت را شاهنشاهی هخامنشی در دوران خشایارشا (حدود ۴۸۰ پیش از میلاد) با داشتن ۴۴ درصد جمعیت کل دنیا از آن خود دارد.[۳]

محتویات

خشایارشا در عهد عتیق

نوشتار اصلی: اخشورش

در کتاب مقدس عهد عتیق، کتاب استر از استر بعنوان همسر یهودی اخشورش، پادشاه پارس نام برده شده‌است که بسیاری اخشورش را همان خشایارشا می‌دانند. ولی بسیاری از محققین داستان استر را یک داستان افسانه‌آمیز که از اساطیر آشوری تأثیر گرفته‌است، می‌دانند.[۴]

کتاب استر به ملکه شدن یک دختر یهودی و تلاش او برای جلوگیری از کشتار یهودیان به دستور هامان وزیر اخشورش اشاره دارد. با لغو شدن حکم اعدام یهودیان، هامان به دار آویخته شد، که هر ساله عید پوریم به یادآوری این رهایی برگزار می‌شود.[۵]

این داستان تنها در منابع یهودی بیان شده‌است و نشانی از آن در گفته مورخان یونانی و آثار به جا مانده از هخامنشیان نیست.

برخی از مورخان یونانی تأکید دارند که خشایارشا تنها یک ملکه به نام آمستریس داشته‌است که به سن پیری رسیده‌است و بر اساس این روایات تغییر ملکه در زمان خشایارشا رخ نداده‌است. [۶]

تأکید نویسنده کتاب استر بر صد و بیست و هفت ایالت شاهنشاهی ایران[۷] با واقعیت تاریخی بیست ساتراپی در تضاد است. بیشتر نام‌هایی که در این کتاب به کار رفته‌است، نام‌های سامی و عبری و نه نام‌های ایرانی است. این تضادها احتمالاً به دلیل ناآگاهی نویسنده از تاریخ ایران بوده‌است.

در کتاب استر اخشورش (خشایارشا) بر بیش از ۱۲۶ استان از هند تا حبشه حکومت می‌کند و خراج بر زمین و سواحل دریا ‫نهاد ولی هیچ سخنی از حمله ناموفق به یونان و ساختن پرسپولیس نشده‌است. اهمیت نویسندگان عهد عتیق موضوع مرتبط با استر یهودی است که جایگزین ملکه وَشتی شده‌است تا یهودیان در ایران را از برنامه‌های هامان شریر نجات دهد. بگفته مک‌کولوگ شاید ذراتی از حقیقت در پشت داستان استر باشد ولی کتاب در وضع حاضرش دارای اشتباهات و تناقضاتی است که باید بعنوان یک افسانه تاریخی (نه روایت تاریخی) قلمداد شود. نام همسر خشایارشا به استناد هرودوت، آمستریس دختر اتانس بوده درحالی که هیچ اثری از وشتی یا استر در تاریخ هرودوت نیست[۸]

فرونشاندن شورش مصر و بابل

بعد از جلوس اولین کارش آن شد که شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و در این کار نیز شدت عمل بی‌سابقه‌ای نشان داد. چنانکه هرودوت می‌گوید مصر ناچار شد، یوغ سنگین‌تری را برگردن گیرد و خشایارشا برادر کوچک خویش هخامنش را در آنجا ساتراپ کرد و فرصت پیدا کرد تا به حل مسئلهٔ بابل بپردازد.

بابل نیز درین ایام چند دفعه کسانی سر به طغیان برداشته بودند و یکبار حتی زوپیر ساتراپ پیر و فاتح معروف بابل را نیز کشته بودند. خشایارشا، در بابل نیز در دفع شورش خشونت و قساوت سخت نشان داد، حتی می‌گویند بعد از تسخیر مجدد بابل هم معبد مردوک مورد اهانت و بیحرمتی گردید و هم شهر به غارت رفت. خشایارشا از شورش بابل بقدری آزرده شده‌بود که از آن پس عنوان شاه بابل را از القاب خود حذف کرد و خود را فقط شاه پارسی‌ها و مادی‌ها خواند.[۹]

حمله به یونان

قلمرو ایران در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

داریوش یکم در آخرین سالهای عمر می‌خواست که برای جبران شکست خوردن سپاه ایران، در اولین دورهٔ جنگ‌های ایران و یونان و نبرد ماراتون به یونان قشون بکشد اما عمرش وفا نکرد و و زندگی را بدرود گفت. بعد از او خشایارشا در صدد بر آمد که اقدام پدر را به نتیجه برساند. شاید به غیر از این آنچه وی را به این اندیشه انداخت، اصرار مردونیوس (داماد داریوش بزرگ و پسر گبریاس) و مخصوصاً تبعیدیان آتنی مقیم دربار بود. در خود آتن هم البته انتظار این انتقام‌جویی می‌رفت و تمیستوکلس سردار آتن بعد از ماجرای ماراتون، قسمت عمده‌ای از ثروت آتن را در راه تقویت نیروی دریایی صرف کرد.

بالاخره خشایارشا تصمیم به جنگ با یونان گرفت و بدون شک نیروی بی‌سابقه‌ای را تجهیز کرد اما البته این نیرو آنقدر هم که هرودوت ادعا می‌کند، نمی‌توانست به یک ارتش میلیونی بالغ بوده باشد، چرا که چنین تعدادی سپاه و وسایل اگر هم تجهیزش برای خشایارشا ممکن می‌شد، تهیهٔ وسایل و آذوقهٔ آن در سرزمینهای تراکیه و مقدونیه میسر نبود. مع‌هذا اینکه هرودوت می‌گوید چهل و هشت گونه اقوام مختلف درین سپاه وجود داشته‌اند، ممکن است، درست باشد. بنا به گفتهٔ هرودوت خشایارشا در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد از لیدی به راه افتاد تا خود را به یونان برساند.

تنگهٔ داردانل بر ترکیه واقع شده‌است
تنگهٔ داردانل

به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی داردانل (هلس پونت)، توسط مهندسان مصری و فنیقی (لبنانی) ساخته شد که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. یونانی‌ها که در مقابل این سیل سپاه، ستیزه جویی را بیهوده یافتند در مقدونیه و تسالی (واقع در مرکز یونان) هیچ مقاومتی نشان ندادند و حتی در خود آتن هم در باب جنگ تردید و تزلزل در بین بود[۱۰] ولیکن شخصی از آتن به نام تمیستوکل قدم پیش نهاده مردم را به جنگ و تهیهٔ لوازم آن تحریک کرد، بالاخره طرفداران جنگ تفوق یافتند و شهرهای دیگر یونانی هم که اسپارت و سی شهر دیگر از آنجمله بود، بر ضد ایران در یک اتحادیهٔ یونانی وارد شدند.[۱۱]

mehdi098 بازدید : 9 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

 

شاه طهماسب يکم

بيست و هشتم ژوئن سال 1540 ميلادي به دربار قزوين- پايتخت آن زمان ايران- خبر رسيد كه همايون شاه امپراتور هند قصد پناهنده شدن به ايران (دربار شاه طهماسب صفوي) را دارد. همايون شاه در جنگ هفدهم ماه مي آن سال، از يك خان پشتون (افغان) شكست خورده بود و چون در دهلي هم معارضان و مخالفان فراوان داشت ترجيح داده بود كه به ايران بيايد و پناهنده شود. در آن روز شاه طهماسب قصد ديدار از زنجان را داشت که اين خبر را دريافت کرد.
     شاه طهماسب يكم پس از ورود همايون شاه به قزوين و ديدار و مذاکره، سپاهي در اختيار او قرار داد و همايون شاه با كمك اين سپاه، تاج و تخت خود را بازيافت و اين امر به بسط نفوذ فرهنگي ايران در هند انجاميد كه بيش از دو قرن (تا سلطه انگليسي ها بر هند) ادامه داشت. تا زمان سلطه انگلیسی ها بر هندوستان (نیمه قرن نوزدهم)، فارسی زبان رسمی دربار امپراتوران هند و زبان مکاتبات رسمی این کشور بود که بعدا زبان انگلیسی جایش را گرفت.

تصويري از شاه طهماسب درجريان پذيرايي از همايون شاه
mehdi098 بازدید : 18 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
 
در جهان فرمان کوروش، اولین منشور بود

سر به تعظیمش، سراسر بابل و آشور بود

سینه اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد

پشت بخت النصر راسائیده و بر خاک کرد

ما از اسلاف همان خونیم و از آن ریشه ایم

پاسدار نام پاک پارس تا همیشه ایم.
mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
مهدی طالقانی فرزند شهید طالقانی در گفت‌وگویی اعلام کرده بود: «قبل از تخریب مسگرآباد مرحوم ناصر زرباف و شیخ جعفر شجونی و یک نفر دیگر موفق می‌شوند ۳ تا از جنازه‌ها را خارج کنند. یعنی جنازه شهید نواب، شهید سید محمد واحدی و شهید ذوالقدر را و با اجازه آیت‌الله مرعشی نجفی به وادی‌السلام قم منتقل کردند.»

 

پارسینه در همین زمینه برای شنیدن جزئیات بیشتر به گفت‌وگو با حجت‌الاسلام جعفر شجونی عضو جامعه روحانیت مبارز پرداخته که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای شجونی شما جنازه شهید نواب صفوی را از قبر خارج کردید؟

 

در سال ۱۳۳۴ بنده با شهید نواب صفوی در زندان بودیم. یک روز صبح آمدند و یک روزنامه جلوی ما گذاشتند و گفتند بفرمایید این هم رهبران شما و دیدیم که چهار نفر را تیرباران کرده بودند. بعد از مدتی ما از زندان آزاد شدیم و دیدیم که جنازه این شهدا را در مسگرآباد به خاک سپرده بودند. بعد از چند سال خواستند آن قبرستان را پارک کنند که ما از رفقای فدائیان اسلام رفتیم و نبش قبر کردیم. البته بنده با یکی دیگر از رفقا پشت دیوار قبرستان نگهبانی می‌دادیم و چند نفر دیگر از رفقا به داخل قبرستان رفتند و نبش قبر کردند. سپس دوستان جنازه شهید نواب را به قم بردند اما در قم جنازه را تحویل نگرفتند. بعد از آن نزد آیت‌الله مرعشی نجفی رفتند و ایشان دستور داد که استخوان‌ها را تحویل بگیرند و استخوان‌ها برای آقای حسینی است و با این نام ایشان را در وادی‌السلام قم دفن کردند اما پس از مدتی روی قبر، نام نواب صفوی را نوشتند و در حال حاضر نیز یک گنبد سبز زیبایی دارد.

 

 

آیا خاطره دیگری از شهید نواب صفوی دارید؟

 

ایشان فرد بزرگواری بود و خاطره از ایشان بسیار است. اگر رفقای شهید نواب صفوی مریض می‌شدند ایشان نذر می‌کرد که اگر حال آن‌ها خوب شود برای مثال سه روز کمک پیرزنی کند که بنایی می‌کرد. ایشان چندین بار به زندان رفتند و با رژیم شاه دشمن بود و وضع مالی‌اش بسیار پریشان بود. یک آقایی بود به نام حاجی خان که یک جفت قالیچه داشت. این قالیچه برای آقای نواب صفوی همیشه در گرو بود. خدا لعنت کند شاه را، خدا لعنت کند تیمسار بختیار و تیمسار آزموده را که این مردان خدا را اعدام کردند.

 
mehdi098 بازدید : 8 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

ضیاء موحد: تاسیس دانشگاه تهران ربطی به دکتر حسابی ندارد/ از حسابی تجلیل کردند تا جلوی توهین را بگیرند


هومان دوراندیش: ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق و مدیر گروه منطق انجمن حکمت و فلسفه ایران است. وی در سال ۱۳۲۱ در اصفهان چشم به جهان گشود و در سال ۱۳۳۹ در دانشکده علوم دانشگاه تهران در رشته فیزیک تحصیل کرد.



موحد تا مقطع فوق‌لیسانس در رشته فیزیک تحصیل کرد و پس از آن به یونیورسیتی کالج لندن رفت و مدرک دکتری خود را با نگارش رساله‌ای درباره مفهوم اندیشه در آرای فرگه، اخذ کرد. موحد در دانشگاه تهران شاگرد دکتر محمود حسابی بوده است و او را از منظر یک «دانشجو» نیز دیده است.



این بار به سراغ دکتر ضیاء موحد رفتیم تا نظر او را نیز در این باره جویا شویم.



***



بعضی‌ها معتقدند درباره دکتر حسابی، غلوهای زیادی در جامعه ما شده است. به نظر شما، دکتر حسابی دانشمند بزرگی بود یا اینکه صرفاً یک استاد فیزیک بود؟



ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که اغراق درباره اشخاص، خیلی زود آشکار می‌شود. دکتر حسابی اگر دانشمند بین‌المللی بزرگی بود، ما باید در مجلات علمی معتبر دنیا، مقالاتی از او می‌دیدیم و فیزیکدان‌های دنیا هم باید به مقالات او ارجاع می‌دادند. چنین مقالاتی از دکتر حسابی که منتشر نشده است. دکتر حسابی مسلماً خدمتگزار فرهنگ ایران و انسانی ایراندوست بود و به عنوان یک سناتور، از امکاناتش برای پیش بردن علم فیزیک در ایران استفاده کرد. این‌ها مسجل است و ما از این بابت به دکتر حسابی احترام می‌گذاریم.



ولی دکتر حسابی، برخلاف ادعای پسرش، نابغه نبود. اینکه فرزند دکتر حسابی، پدرش را نابغه جلوه می‌دهد، شاید محصول علاقه پسر به پدر باشد. شاید هم، خدای نکرده، با هدف سوءاستفاده از اسم پدرش صورت می‌گیرد.



بنده شاگرد دکتر حسابی بودم و دو تا درس با او داشتم. این نبوغ ادعایی، در دکتر حسابی وجود نداشت و هیچ کس چنین ادعایی نداشت و اصلاً نام دکتر حسابی هم در تاریخ علم فیزیک، به عنوان یک دانشمند بزرگ ثبت نشده است.





شما چه درس‌هایی را در کدام دانشکده با دکتر حسابی گذراندید؟



من از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ دانشجوی دانشکده علوم بودم و با دکتر حسابی، دو درس اپتیک و نظریه الکترومغناطیس را گذراندم. من تا مقطع فوق‌لیسانس فیزیک خواندم. شما از دکتر مهدی گلشنی که تا مقطع دکترا فیزیک را ادامه داد و فیزیکدان قابلی است و شاگرد دکتر حسابی هم بوده، در این باره سوال کنید. ببینید آیا دکتر گلشنی چنین حرف‌های غلوآمیزی را درباره دکتر حسابی تایید می‌کند؟



متاسفانه حرف‌های فرزند دکتر حسابی درباره پدرش، از اغراق گذشته است. یعنی پسر دکتر حسابی حرف‌هایی می‌زند که شنونده حیرت می‌کند! آیا بیان این حرف‌های عجیب و غریب، جز اینکه آبروریزی برای دکتر حسابی، که به هر حال ایرانی وطندوست خدمتگزاری بود، فایده دیگری هم دارد؟ این حرف‌ها چهره دکتر حسابی را مخدوش می‌کند و اصلاً به نفع دکتر حسابی نیست.





شما که در کلاس‌های درس دکتر حسابی حضور داشتید، بفرمایید ایشان به عنوان یک استاد دانشگاه، چگونه استادی بود؟



بسیار متوسط بود. در دوره ما، دکتر حسابی سناتور بود و به همین دلیل و البته به دلیل احترامی که مردم برای او قائل بودند، در قیاس با سایر استادان، رفت و آمد بسیار باشکوهی به دانشگاه تهران داشت، یعنی ماشین شخصی و راننده داشت و این گونه به دانشگاه می‌آمد.



در کلاس درس هم، خودش تدریس نمی‌کرد. دانشجویان را تصادفاً از روی دفترچه‌اش انتخاب می‌کرد که بیایند درس جلسه بعد را بگویند. خودش هم در گوشه‌ای از کلاس می‌نشست و گاهی اوقات اظهارنظری هم می‌کرد.



در آن زمان، کتاب‌هایش و جزوه الکترومغناطیسش هم چاپ نشده بود. این جزوه پر از غلط بود و ما از اول تا آخر ترم، دائماً باید کلنجار می‌رفتیم تا ببینیم این طرف معادله‌های آن جزوه با آن طرفش جور درمی آید یا نه!



البته من همیشه به دکتر حسابی به عنوان یک معلم احترام می‌گذاشتم ولی به هیچ وجه یک معلم خوب فیزیک نبود. مطلقاً معلم خوبی نبود. جزوه‌اش اصلاً جزوه درست و حسابی‌ای نبود. بزرگترین خدمتی که دکتر حسابی به دانشجویانش کرد، این بود که ما را مجبور کرد برویم کتاب‌های انگلیسی را مطالعه کنیم و همین باعث شد که ما با زبان انگلیسی آشنا شویم.





اگر در کلاس درس دکتر حسابی دانشجویان درس می‌دادند، پس خود او چه می‌کرد؟



گوش می‌کرد و گاهی اوقات اظهارنظر می‌کرد و توضیحاتی می‌داد.





درباره دکتر حسابی گفته می‌شود که علاوه بر فیزیکدان بودن، پزشک و موزیسین و ادیب هم بود و انواع مدارک مهندسی را هم را دریافت کرده بود. آیا واقعا این طور بود؟



آن طور که خود دکتر حسابی می‌گفت (و من این خاطره را از خودش شنیدم)، تحصیلات اولیه‌اش مهندسی بوده. آن موقع هم در بیروت بوده. بعد از آن، از بیروت به غرب می‌رود تا فیزیک بخواند. یکی از فیزیکدان‌های غربی به او می‌گوید تو دیگر سن و سالت از فیزیک خواندن گذشته است؛ اما حالا که اصرار بر خواندن فیزیک داری، برو درباره فلان پدیده تحقیق کن تا ببینم چه کار می‌کنی. من این حرف را از خود دکتر حسابی شنیدم.



خلاصه، دکتر حسابی هم می‌رود درباره آن پدیده تحقیق می‌کند و آن استاد هم به او می‌گوید معلوم است که تو آدم کوشایی هستی؛ پس بیا فیزیک بخوان. دکتر حسابی هم درس می‌خواند و زحمت می‌کشد و دکتری فیزیک می‌گیرد. بعد هم به ایران می‌آید و با توجه به علاقه و عشقش به علم فیزیک، دانشکده‌های علوم، مهندسی فنی و هوا‌شناسی را تاسیس می‌کند.



در هر صورت، دکتر حسابی از نفوذش برای تقویت دانشگاه استفاده می‌کند. بعد از انقلاب، بچه‌های تندرو خیال می‌کردند سناتورهای زمان شاه، حتماً نوکر انگلیس و آمریکا بوده‌اند و به همین دلیل، به دکتر حسابی خیلی توهین می‌شد. رضا منصوری و چند نفر دیگر برای اینکه این وضع را عوض کنند، تصمیم گرفتند از دکتر حسابی تجلیل کنند.



اما این تجلیل به دست پسر دکتر حسابی، آلوده شد. یعنی پسر دکتر حسابی درباره پدرش چنان اغراق‌هایی کرد که رضا منصوری و دیگران درماندند که چه کار کنند! آن‌ها می‌خواستند برای دکتر حسابی تجدید آبرویی بکنند ولی کارشان زمینه‌ساز شکل‌گیری یک دکان شد. دکان نابغه‌تراشی! ما از خدا می‌خواستیم که دکتر حسابی یک نابغه فیزیک باشد. ولی این طور نبود. فیزیکدان‌هایی که ما بعد از دکتر حسابی داشته‌ایم، سر و گردن‌ها از حسابی بالاترند. چه در خارج و چه در ایران، حتی کسانی که در همین ایران دکتری فیزیک گرفته‌اند، در علم فیزیک از حسابی بالاترند.





می‌توانید دو نفر از این افراد را نام ببرید؟



خود رضا منصوری، در مقایسه با دکتر حسابی، فیزیکدان بهتری است. مهدی گلشنی و خرمی هم این طور. دکتر ارفعی، دکتر اردلان هم دو نفر دیگرند. دکتر حسابی کی توانست رتبه‌ای مثل دکتر اردلان داشته باشد که در کل دنیا دائماً به کار‌هایشان ارجاع داده می‌شود.





آیا این مدعا درست است که نوع رفتار دکتر حسابی، یکی از علل مهجور ماندن دکتر خمسوی در جامعه ایران بوده است؟



در این باره اطلاعات دقیقی ندارم ولی دکتر خمسوی، در امر تدریس انصافاً یکی از استادان درجه یک بود و من شاهد بودم که دانشجویان، اشکالات خودشان را از کلاس درس سایر اساتید، نزد دکتر خمسوی می‌آوردند و از او سوال می‌کردند. خمسوی یک استاد بی‌سر و صدا، ولی به مراتب بهتر از دکتر حسابی بود. در این باره شک نداشته باشید. اما من نمی‌توانم پاسخ سوال شما را بدهم چون اساساً کاری با حاشیه‌ها نداشتم و سرم به کار خودم بود.





اگر دکتر حسابی فیزیکدان بزرگی نبود، چرا جامعه ایران به چنین تصوری از او رسیده است. بر فرض که فرزندش غلو می‌کند، مردم و مقامات کشور چرا به چنین باوری رسیده‌اند؟



هر جامعه‌ای دوست دارد شخصیت‌های بزرگی داشته باشد. ما همین الان هم افتخارمان به ابن‌سینا و فارابی و ابوریحان بیرونی است. مردم همه کشور‌ها این طورند. مردم ایران هم دوست دارند دکتر حسابی فیزیکدان بزرگی بوده باشد و از او تجلیل کنند. این حق مردم است. من هم اصراری ندارم کسی را ناامید کنم. اگر بنا بود چنین شود، خود فیزیکدان‌های ایران شب و روز تذکر می‌دادند که دکتر حسابی چنان نبود که شما می‌انگارید.



البته بعضی‌ها مقالاتی در این زمینه نوشتند ولی کسی کاری به این حرف‌ها ندارد. مردم دوست دارند دکتر حسابی قهرمان علمی آن‌ها باشد. اکثر فیزیکدان‌ها هم در برابر این گرایش عامه مردم، سکوت کرده‌اند. اشکالی هم ندارد. مگر چه می‌شود؟





سوال من در اصل این بود که چرا، مطابق توضیح شما، چنین کلاه گشادی بر سر افکار عمومی در ایران رفته است؟



افکار عمومی دوست دارد قهرمان داشته باشد. مگر افکار عمومی قهرمانان ورزشی را دوست ندارد؟





چرا یک فیزیکدان دیگر قهرمان علمی مردم ایران نشده است؟ چرا دکتر حسابی؟



چون دکتر حسابی به افکار عمومی تزریق شده است. اغراق‌های پسر دکتر حسابی، علت اصلی این وضع بوده است. در محیط غیرعلمی، بالا‌ترین استعدادهای از بین می‌روند و شارلاتانیسم میدان تاخت و تاز پیدا می‌کند. شما فکر می‌کنید نابغه دروغین آفریدن، فقط مربوط به زمان دکتر حسابی است؟ همین الان هم این کار‌ها صورت می‌گیرد. در دورانی که اینترنت نبود و ارتباطات محدود بود، دروغ گفتن آسان‌تر بود. دکتر حسابی هم در‌‌ همان دوران به عنوان نابغه علمی ایران به خورد افکار عمومی ایرانیان داده شد.



در همین انجمن حکمت و فلسفه، برای من و دکتر اعتماد و چند نفر دیگر، از فلان نهاد نامه آمده بود که ما شما را به عنوان دانشمند ده سال اخیر انتخاب کرده‌ایم؛ لطفاً به فلان حساب ۲۰۰ پوند واریز کنید! و بعد گفته بود اگر می‌خواهید دانشمند پنجاه سال اخیر شناخته شوید، پانصد یا هزار پوند واریز کنید (رقم دقیقش را الان به خاطر ندارم). افسوس که این نامه‌ها را پاره کردم و انداختم در سطل آشغال! دکتر حسابی را هم با همین بازی‌ها، مرد علمی سال ۱۹۹۰ در رشته فیزیک کردند.





این نامه‌ها را کدام نهاد برای شما فرستاد؟



افسوس که نامه‌ها را نگه نداشتم. شاید دکتر اعتماد آن‌ها را داشته باشد.





نهاد ارسال کننده نامه، در خارج از کشور بود؟



نه، در داخل ایران بود.





بعضی‌ها در صحت فهرست بلندبالای «خدمات دکتر حسابی» هم تردید دارند. مثلاً راه‌اندازی اولین راکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور، راه‌اندازی اولین مرکز زلزله‌شناسی کشور، راه‌اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور، راه‌اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران...



این‌ها اغراق است. تاسیس دانشکده فنی، دانشکده علوم و ایستگاه هوا‌شناسی، جزو خدمات مسلم دکتر حسابی است و هر سه هم خدمات بزرگی بوده‌اند.





دانشگاه تهران چطور؟



دانشگاه تهران چه ربطی به دکتر حسابی دارد؟!





ایرج حسابی می‌گوید دانشگاه تهران را نیز دکتر حسابی پس از متقاعد کردن رضاشاه، تاسیس کرده است.



کذب محض است! تاریخ دانشگاه تهران کاملاً روشن است. دکتر حسابی اصلاً آن موقع کاره‌ای نبوده که بخواهد دانشگاه تهران را تاسیس کند. تاریخ دانشگاه تهران که معلوم است. شما چرا این سوال را از من می‌پرسید؟





چون در بحث «غلوهای مربوط به دکتر حسابی» هستیم، پرسیدم.



شما هر چیزی که از پسر دکتر حسابی درباره پسرش می‌شنوید، اصل را بر عدم صحت حرف او بگذارید مگر اینکه خلافش ثابت شود!





واژه‌های دانشگاه و دانشکده و... هم گفته می‌شود که کار دکتر حسابی و احمد فردید و چند نفر دیگر بوده است. این مدعا صحت دارد؟



دکتر حسابی در این زمینه کارهایی انجام می‌داد و حتی یک واژه‌نامه هم منتشر کرد که البته پر از غلط و اشتباه بود. آخر هر کسی را بهر کاری ساختند. من حق ندارم به ریشه‌شناسی واژه‌ها بپردازم. این کار مستلزم زبان‌شناسی و آشنایی با قواعد این کار است. سابقه غور در ادبیات می‌خواهد. همین طوری که نمی‌توان لغت وضع کرد.



دکتر حسابی به فارسی‌نویسی علاقه داشت و به همین دلیل، به کار ابداع واژه‌های نو روی آورد. مثلاً به جای واژه الکترومغناطیس، واژه کاهنربایی را پیشنهاد کرد که البته جا نیفتاد. کارهای او در این زمینه علمی نبود؛ بیشتر ذوقی بود. یک نفر دلش خواسته معادلی فارسی برای فلان واژه پیشنهاد کند. حالا چرا من گریبانش را بگیرم؟





دکتر حسابی با اینشتین حشر و نشر عمیق داشت و شاگرد خاص اینشتین بود؟



این مدعا هم تا جایی که من می‌دانم، دروغ است ولی احتمال اینکه حسابی از اینشتین وقت ملاقات خواسته باشد و اینشتین هم وقت ملاقات به او داده باشد، خیلی زیاد است. این چیز‌ها زمانی افسانه بود اما الان دیگر این چیز‌ها افسانه نیستند.



زمانی علامه جعفری با انشای دکتر حسابی، برای راسل ‌نامه می‌نوشت و در ایران چه سر و صدا‌ها که نمی‌شد. اما الان ایمیل هر دانشجوی ایرانی را نگاه کنید، ممکن است چنین نامه‌هایی را در آن بیابید. یعنی در ایمیل دانشجویان ایرانی، نامه‌هایی از چامسکی و هابرماس و دریدا را می‌بینید.



شما به هر آدم فرهنگی جهان غرب نامه بنویسید، منشی او جواب شما را می‌دهد. ادب حکم می‌کند که او به شما جواب بدهد. این اصلاً واقعه مهمی نیست. اهمیت نامه راسل در ایران، ناشی از این محیط عقب‌مانده بدبخت ارتجاعی ماست. تفاخر به نامه‌نگاری با فلان اندیشمند غربی، محصول عقب‌ماندگی ماست.



هر ایرانی‌ای که انگلیسی را در حد متوسط بلد باشد، می‌تواند از یک اندیشمند غربی وقت بگیرد و به دیدن او برود و گپ و گفت مختصری با او داشته باشد. تازه می‌تواند عکاس هم با خودش ببرد و با آن متفکر، عکس هم بگیرد! اینکه چیز مهمی نیست. قضیه عقب‌ماندگی فرهنگی است. بگذریم!





منبع: عصر ایران

mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

فرهنگ و تمدن ماد را می توان پیشگام سبک های هنری دانست، با تشکیل امپراطوری عظیم هخامنشی، روند نزدیکی فرهنگ ها و تمدن های شرق باستان به نقطه عطف خود رسید. هنر فلزکاری ماد و هخامنشی، به دلیل پیوستگی فرهنگی، به صورت دقیق قابل تفکیک نیست. شکوفایی و توسعه اقتصادی، سیاسی به خصوص در دوران هخامنشی، به خلق آثار بسیار با ارزش هنری در تمامی زمینه ها به خصوص در فلزکاری انجامید که نمونه های شاخص آن، از تخت جمشید، پاسارگاد، شوش و همدان، به دست آمده است.

دستبند طلای هخامنشی
دستبند طلای هخامنشی

همچنین باید اشاره کرد که در دوره هخامنشیان برای اولین بار در جهان سکه طلا توسط داریوش کبیر در ایران ضرب گردید که به آن داریک گفته می شود. تا آن دوره در دنیای آن روز هنوز سکه های طلا ضرب نشده بود. سکه های رایج از مس، مفرغ و نقره بود و پس از داریوش در کشورهای دیگر هم سکه ی طلا ضرب شده است.

سکه هخامنشی داریک
سکه هخامنشی داریک

در عصر ساسانیان نیز مصرف طلا در ایران فراوان بود. براساس نوشته های مورخین سرشناسی نظیر ویل دورانت، گیرشمن، شاردن و دیگران، در ادوار مختلف تاریخی فعالیت های تولیدی وبازرگانی مصنوعات طلا و جواهر و سنگ ها و مواد طبیعی قیمتی رونق فراوانی داشته است و طبقه اشراف و ثروت مندان جامعه عموما از وسایل و اشیاء زینتی گرانبهائی که از طلا وجواهرات ساخته شده بود استفاده می کردند. از شکوه و عظمت دست ساخته های هنری ایرانیان در روزگاران هخامنشی و ساسانی هرچه گفته شود کم است. پادشاهان این سلسله نظیر هرمز اول، خسرو دوم چنان به ساخت زیور آلات اشرافی و به ویژه تاج و تخت پادشاهی توجه داشتند که حیرت مورخین را برانگیخته است. تئوفیلاکتوس مورخ بیزانسی و ثعالبی مورخ عرب در وصف تاج و تخت پادشاهان مذکور مطالبی نگاشته اند و اعتراف کرده اند که طلا و جواهر سازان ایرانی در عصر خود همواره شهره آفاق بوده اند.

گوشواره دوره ساسانی
گوشواره دوره ساسانی

با گام نهادن به قرن بیستم صنعت طلا جواهر سازی ایران وارد عصر جدیدی شد. زیرا به تدریج لباس های ایرانیان از حالت سنتی گذشته خارج گردید و در اثر افزایش رفت و آمد های مردم ایران به ویژه با اروپائیان تاحدود زیادی صنعت طلا وجواهر سازی هم تحت تأثیر قرار گرفت و سبک های جدیدی در تولید مصنوعات مردم پسند به کار گرفته شد از جمله جورجیایی، ویکتوریایی و ادواردی. البته در تاریخ ایران پس از استقرار سلسله پهلوی نیز تزئینات شاهی نظیر تاج جدید، چوگان جدید، جامه های جدید و غیره ساخته شد که هم اکنون در موزه جواهرات بانک مرکزی نگهداری می شود.

تاج کیانی قاجاریه تاج پهلوی
تاج کیانی (قاجاریه)                                     تاج پهلوی

به هر صورت تاریخ طلا و جواهرات ایران سرشار از غرور و افتخارات فراوان برای سازندگان و هنرمندان این صنف و صنعت است و نشان می دهد که همواره در طول تاریخ این کشور طلا و جواهر سازان هنرمند ایرانی باخلق آفرینش های بی نظیر و بی همتا، توانسته اند توجه جهانیان را به خود جلب کنند.

به امید آنکه صنعت جواهرسازی ایران همیشه بتواند در سطح بین المللی مطرح باشد و کارنامه این صنعت و هنر اصیل ایرانی در خشان تر از گذشته باقی بماند.

mehdi098 بازدید : 12 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

سپندارمذگان ایرانی

 

سلام به همه ی دوستان عزیز و گرامی

این وبلاگ فقط برای بالا بردن اطلاعات شما هموطنان عزیز در مبحث تاریخی میباشد

خواهشا هر گونه کم و کاستی رو با مدیر در میان بگذارید تا سریعا  رفع شود


نظرات شما باعث پیشرفت خواهد شد

ما وقتی از » قوم «سخن می گوئیم یک زندگی دور و دراز در یک سرزمینِ مشخص را در

ذهنمان مجسم می کنیم که در یک سفرِ طولانی چندین هزار ساله تاریخی داستانی شگفت از

تحولات و فرازها و نشیب ها و افت و خیزها و کامیابی ها و ناکامیهای گونه گونی را برای ما

بازمی گوید؛ و علاقه میابیم که این داستان شگفت که

چیزی جز سرگذشتهای دیرینۀ

خودمان نیست را

مطالعه کنیم.

 

mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

بلاش سوم (اشک بیست و ششم) بیست و ششمین شاه ایران از خاندان اشکانی است که پس از خسرو به شاهی رسید. نسبت بلاش سوم با اشکانیان روشن نیست. وی در حدود ۲ سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد. در زمان وی آلان‌ها برای بار دوم به ایران تاختند. بلاش به خاطر مشکلات فراوان و اینکه سپاه اشکانی از توان پیشین برخوردار نبود از پس رفع این تاخت و تاز بر نیامد و مجبور شد تا با دادن باجی سنگین آنان را راضی به ترک کردن مناطق اشغال شده کند. دادن چنین باجی پیش از این در تاریخ اشکانیان گزارش نشده است و این نشانهٔ سستسی و ناتوانی اشکانیان در این دوران می‌باشد.دورهٔ پادشاهی بلاش سوم به جزاین مورد پیشامد خاص دیگری نداشت و چنین به نظر می‌رسد که وی مدعی خاصی نداشته‌است . روم نیز در آن زمان ترجیح می‌داد تا به جای جنگهای پرهزینه و دشوار از به نزاع انداختن همسایگان با یکدیگر و یا ایجاد نبردهای داخلی خواسته‌های خود را عملی سازد. پادشاهی بلاش سوم از سال ۱۲۹ تا سال ۱۴۷ میلادی بود .



 

بلاش دوم یا وَلَگش دوم یکی از مدعیان سلطنت شاهنشاهی اشکانی است که از سال ۷۷ تا ۸۰ میلادی حکومت کرد. زمان حکومت او مقارن با پاکور دوم بود.حدس زده می‌شود که وی در حدود دو سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد. از سکه‌های او پیداست که مرکز فرمانروایی او شهر سلوکیه بوده است. در زمان وی آلان‌ها برای بار دوم به ایران تاخته بودند با دریافت باجی سنگین از اشکانیان راضی به ترک کردن مناطق اشغال شده شدند. وی به به دست پاکور از فرمانروایی کنار زده شد. از سرانجام او اطلاع دقیقی در دست نیست.

 

سلف:
خسرو
شاهنشاه ایران

۷۷ - ۸۰ میلادی

جانشین:
بلاش سوم


خسرو یا اشک بیست و چهارم یکی از شاهان ایران از خاندان اشکانی بود. وی بیست‌وچهارمین شاه اشکانی بود و از حدود سال ۱۱۰ تا ۱۲۹ میلادی پادشاهی کرد. وی را برادر پاکور دوم دانسته‌اند. اگرچه پاکور دو پسر داشت اما مجلس مهستان رأی به جانشینی خسرو داد .

پایان صلح میان ایران و روم

مدتی پس از به شاهی رسیدن خسرو صلحی که از زمان پادشاهی بلاش یکم میان دو دولت ایران و روم حاکم بود با نبردی که درگرفت پس از پنجاه سال پایان یافت. این نبرد نیز مانند بیشتر نبردهایی که میان دو کشور درگرفته بود بر سر ارمنستان بود.این نبرد هنگامی اتفاق افتاد که تراژان قیصر روم بود. او در تاریخ یکی از برجسته‌ترین سرداران روم به شمار می‌آید. وی با تربیت کردن لژیون‌های منظم و مشق‌دیده ارتش روم را بازسازی کرد. آغاز نبرد به خاطر این بود که پس از فوت تیرداد پسر بلاش یکم که پادشاه ارمنستان بود خسرو برادرزادهٔ خود اکزدارس را بر تخت شاهی ارمنستان نشاند. تراژان با این کار به مخالفت پرداخت چون بر طبق پیمانی که نزدیک پنجاه سال پیش از این میان بلاش یکم پادشاه آن زمان ایران و نرون قیصر روم بسته شده بود اشکانیان باید شاه ارمنستان را با رضایت خاطر دولت روم انتخاب می‌کردند وهمچنین شاه ارمنستان می‌بایست تاج شاهی را در روم و از دست قیصر بگیرد. تراژان با سپاهی گسترده به نبرد با اشکانیان شتافت. هنگامی که رومیان به مقدونیه رسیدند نمایندۀ خسرو با پیشکش‌های بسیار به نزد تراژان رفته و پیام خسرو را مبنی بر اینکه وی آماده است تا اکزدارس را از پادشاهی ارمنستان برکنار کرده و پارتاماریز پسر تیرداد را با صلاحدید تراژان به آن مقام بگمارد اعلام نمود. تراژان هدایا و پیشنهاد خسرو را نپذیرفت و پاسخ داد که "پس از ورود به سوریه آنچه صلاح باشد انجام خواهیم داد".تراژان با شتاب به سوریه رسید و در انتظاز پارتامیز ماند. پارتامیز پس از رسیدن تاج شاهی را به تراژان داد تا وی خود تاج پاهی ارمنستان را بر سر او گذارد و فرمانروایی او را به رسمیت شناسد. او نه تنها این کار را نکرد بلکه پس از گریختن پارتامیز او را تعقیب کرده و کشت.تراژان قیصر روم توانست ارمنستان و بین‌النهرین را از چنگ ایرانیان خارج کند . ارتش روم همچنین تیسفون پایتخت اشکانیان را نیز تصرف کرده و تراژان یک شاهزادهٔ اشکانی را بر تخت نشاند. رومیان سپس روانهٔ خلیج فارس شدند و پرچم روم را در آنجا به اهتزاز درآوردند. رومیان در مسیر لشکرکشی خود در همه جا دست به غارت و چپاول و کشتار زدند. خسرو که خود را آمادهٔ نبرد با رومیان نمی‌دید سرزمین‌های در تصرف آنان را تحریک به شورش کرد. این تدبیر خسرو و همچنین ناراضی بودن مردم مناطق تصرف شده از رفتار رومیان باعث شد تا تراژان به سوی روم عقب‌نشینی کند. دلیل اینکه اشکانیان خود به مقابله با رومیان نپرداختند این بود که بر اثر پنجاه سال جنگ داخلی بسیار ضعیف شده بودند.تراژان در سال ۱۱۷ میلادی مرد و هادریان به جای او قیصر روم شد. قیصر جدید علاقه‌مند به نبرد در شرق نبود و به همین خاطر ارمنستان و بین‌النهرین را از ارتش روم خالی کرد. هادریان چندی بعد با خسرو در مرز دو کشور ملاقات کرده و دختر خسرو را که در زمان تراژان به همراه تخت زرین به چنگ رومیها افتاده بود به او بازگردانید و وعده داد که تخت زرین را نیز به زودی پس دهد .خسرو اندکی پس از آزادی دخترش و دیدن او درگذشت.


پاکور دوم(اشک بیست و سوم) یکی از کسانی است که پس از مرگ بلاش یکم در بخشی از ایران فرمانروایی می‌کرد.به طور دقیق روشن نیست که پس از بلاش یکم چه کسی به قدرت رسیده‌است. چنین به نظر می‌رسد که منازعاتی بر سر قدرت وجود داشته و چند نفر هم‌زمان ادعای حکومت داشته‌اند و هر یک زمام امور بخشی از ایران را در دست داشته‌اند. به جز پاکور دو مدعی دیگر پادشاهی به نامهای اردوان چهارم و بلاش دوم نیز بوده‌اند که این خود باعث بروز جنگهای خانگی بسیاری شد. پیشینهٔ دودمانی و تعلق آنها به خاندان اشکانی و طول زمان پادشاهی آنها روشن نیست ولی احتمال داده می‌شود که پاکور از سال ۷۸ تا ۱۰۸ یا ۱۱۰ میلادی فرمانروایی کرده است. برخی پاکور را پسر بلاش یکم دانسته‌اند.از دورهٔ فرمانروایی پاکور اطلاعات زیادی در دست نیست. گفته شده است که او تیسفون پایتخت اشکانیان را توسعه داد. در زمان پاکور شخصی در روم قیام نمود و خود را نرون نامید ولی موفقیتی به دست نیاورد و به ایران گریخت و پاکور او را به درخواست رومیان به آنها تحویل داد.



بَلاش یکم یا وَلَگش یکم (اشک بیست ودوم) بیست و دومین شاه ایران از خاندان اشکانی است. او در سال ۵۱ میلادی پس از مرگ پدرش ونن دوم بر تخت شاهی نشست و تا سال ۷۸ میلادی سلطنت کرد. وی در دوران زمام‌داری خود با مشکلات و نابسامانی‌های بسیاری مواجه شد. در تاریخ از او به عنوان آخرین شاه بزرگ اشکانی یاد می‌کنند. پس از وی دولت اشکانی رو به ضعف نهاد و سرانجام به دست ساسانیان منحط شد.

 

 

مشکلات داخلی

همزمان با روی کار آمدن بلاش یکم ایران دچار بلایای طبیعی گسترده و بیماری‌های گوناگون از جمله طاعون و وبا و قحطی ناشی از خشکسالی ایران را فرا گرفته بود. بلاش در صدد بود تا ارمنستان را که در دوران شاهی اردوان سوم به خاطر نبردهای داخلی بر سر قدرت میان اشکانیان به رومیان واگذار شده بود بازپس گیرد ولی به دلایلی که نام برده شد و همچنین به خاطر شورش‌هایی بسیاری که با آنها مواجه گردید ناگزیر از میدان نبرد با رومیان بازگشت. از جملهٔ شورش‌ها شورش حاکم آدیابن بود که دست نشاندهٔ شاهنشاهی اشکانی بود. افزون بر این قوم داهه و پاره‌ای اقوام بیابان‌نشین از مشکلات داخل ایران سود جسته و به مرزهای کشور تجاوز کردند. بلاش برای مقابله با آنها روانهٔ گرگان شد و آنها را وادار به عقب‌نشینی کرد. وی در بازگشت به موضوع آدیابن نیز خاتمه داد و شخصی به نام بازوس را به حکومت آن گماشت. بلاش دوم توانست به این ترتیب در سال‌های نخستین زمامداری‌اش بر بسیاری از مشکلات کشور چیره شود.

بازپس گرفتن ارمنستان

بلاش پس از از میان برداشتن مشگلات داخلی کشور دوباره موضوع ارمنستان را به خاطر آورد و با سپاهی بزرگ و مجهز عازم آن دیار شد. فرمانروای ارمنستان که از حمایت رومیان برخوردار بود پس از ورود سپاه ایران گریخت و بلاش پسر خود تیرداد را بر تخت شاهی ارمنستان نشاند. رومیان از این کار او خشمگین شده و نرون قیصر وقت روم کربلو سپهسالار خود را برای پاسخگویی به این اهانت ایرانیان به ارمنستان فرستاد. در این اثنا بلاش دوباره دچار مشکلات داخلی شد که مهمترین آنها شورش اردوان یکی از پسران بلاش و همجنین شورش مردم گرگان بودند. بلاش به سر و سامان دادن اوضاع کشور پرداخت و تیرداد که زمام امور ارمنستان را در دست داشت به امید بهره‌مندی از پشتیبانی پدر با رومیان وارد پیکار شد ولی شکست خورد و ارمنستان دوباره در دست رومیان افتاد. بلاش یکم پس از برگرداندن آرامش در داخل کشور برای رومیان پیامی فرستاد و به آنها گفت که ارمستان به ایران تعلق دارد و اشکانیان از آن صرف نظر نخواهند کرد. او دوباره سپاهی فراهم آورد و روانهٔ ارمنستان شد. رومیان مذاکره با ایرانیان را تنها راه حل یافتند و با ایرانیان به تفاهم رسیدند که هر دو سپاه ارمنستان را ترک کرده و از راه گفتگو بین دو دولت این مسأله را پایان دهند. نمایندهٔ ایران که برای مذاکره به روم رفته بود با نارضایتی و بدون هیچ دستاورد مثبتی بازگشت و نبرد میان ایران و روم اجتناب ناپذیر شد. رومیان سپاهی را روانهٔ منطقه کردند. آنها در ساحل رو دفرات اردو زدند و چون ارمنستان را بی دفاع دیدند به آنجا رفته و بدون روبرو شدن با هیچ مقاومنی به چپاول و غارت در آن سرزمین پرداختند. سپاه روم که با هیچ مقاومتی روبرو نشده بود و هیچ سپاهی از ایرانیان را نیز مشاهده نکرد این را حمل بر انصراف ایرانیان از ارمنستان دانست و اقدام به بازگشت کرد. این در حالی بود که سپاه بلاش در سوی دیگر رود فرات سرگرم نگهداری آن منطقه بود. بلاش از این فرصت استفاده کرده و ناگهان به فلب سپاه رومیان زد و شکستی سهمگین بر رومیان وارد کرد. لوسیوس پتوس سردار رومی راهی جز پذیرفتن شرایط ایرانیان نداشت و ارمنستان را از سربازان رومی خالی کرد ولی کربولو دیگر سردار رومی که از او نامبرده شد با سپاهی دیگر روانهٔ میدان نبرد شد تا انتقام شکست همکارش را از ایرانیان بگیرد. در این حین گفتگوی دوباره میان ایران و روم آغاز شد و دو دولت به تفاهم رسیدند که تیرداد پسر بلاش کماکان زمامدار امور ارمنستان بماند ولی تاج شاهی ارمنستان را در روم از دست قیصر بگیرد. تاریخ این رویداد را سال ۶۹ میلادی گزارش کرده‌اند. تیرداد سه سال پس از این توافق به همراه سه هزار سوار پارتی در طی سفری طولانی به روم رفت و تاج شاهی ارمنستان را از دست نردن قیصر روم گرفت. پس از بسته شدن این پیمان به مدت پنجاه سال هیچ نبردی میان ایران و روم درنگرفت.

یورش آلانها

پس از حل مسألهٔ ارمنستان قوم آلان که قومی سکایی و با اصالت آریایی بودند و سرزمینهای پهناوری از کرانهٔ دریای مازندران تا سرچشمهٔ رود ولگا را در تسخیر داشتند با همدستی گرجی‌ها به ارمنستان و آذربایجان یورش بردند. بلاش یکم برای دفع این یورش به ناچار از وسپازیان قیصر وقت روم درخواست کمک کرد ولی وسپازیان از کمک کردن خودداری کرد و این یورشگران توانستند بدون روبرو شدن با مقاومتی جدی به تاخت و تاز گسترده‌ای پرداختند و غنایم فراوانی با خود بردند. آلانها و گرجیان در سال ۷۵ میلادی خود ایران را ترک کردند.

اقدامات فرهنگی بلاش یکم

بلاش یکم به آیین و روش‌های ایرانی بسیار علاقه‌مند بود. در احیای فرهنگ و آینهای ایرانی تلاش بسیاری کردو بازماندهٔ گرایش‌های یونانی را در ایران از میان برد. در این زمان الفبای ایرانی که از خط آرامی منشعب شده بود جای الفبای یونانی را گرفت و برای اولین بار بر روی سکه‌های بلاش یکم پدیدار گشت. بر یک روی این سکه‌ها نقش شاه و بر روی دیگر آن تصویر آتشدانی نقش شد. این سنت تا زمان انحطاط ساسانیان کم و بیش حفظ شد. بنا به روایات زرتشتی در زمان بلاش متون کهن اوستایی از نو گردآوری شد و نام یونانی شدهٔ شهرها نیز دوباره نام ایرانی خود را بازیافت.

مرگ بلاش یکم

بلاش یکم مدتی پس از بیرون رفتن آلانها از ایران در سال ۷۷ میلادی درگذشت. پس از مرگ او نبردهای خانگی برای نشتن بر تخت شاهی اشکانی میان اشکانیان آغاز شد و سه تن خود را شاهنشاه خواندند. این سه مدعی به نامهای پاکور(دوم)٬ اردوان چهارم و بلاش دوم که پیشینهٔ دودمانی و مدت پادشاهی آنها به درستی روشن نیست هر کدام در بخشی از ایران زمام امور را در دست داشتند.

 




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اشک بیست و یکم

پنجشنبه 14 مرداد 1389 10:12 ب.ظ

نویسنده : محمد

ونُن دوم (اشک بیست و یکم) بیست و یکمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. وی در سال ۵۱ میلادی پس از مرگ گودرز دوم بر تخت شاهی نشست و پس از کمتر از یک سال پادشاهی را به پسرش بلاش سپرد.


گودرز دوم (اشک بیستم) بیستمین شاه ایران از سلسلۀ اشکانی است. این شاه از خاندان اصلی اشکانی نبود، بلکه پسر گیو پادشاه گرگان بود که خویشاوند و وابسته به خاندان اشکانی بود. دلاوری‌های این دو در شاهنامۀ فردوسی منعکس شده است.گودرز دوم پس از مرگ اردوان سوم که هجدهمین شاه اشکانی بود با وردان پسر او برای رسیدن به شاهی به مبارزه پرداخت. او پس از چیره شدن و دستگیر کردن وردان بر تخت شاهی نشست. برخی تاریخ نویسان بر این باورند که گودرز پس از پیروزی با وردان از در آشتی در آمد و برخی دیگر معتقدند که او را کشت.گودرز در تاریخ اشکانیان به سخت‌گیری و خشونت معروف است. از این روی مجلس مهستان وی را شایستۀ شاهی ندانست و با فرستادن نمایندگانی به روم از رومیان خواستند که یکی از پسران(احتمالاً نوادگان)) فرهاد چهارم به نام مهرداد را به ایران بفرستند تا زمام ادارۀ امور کشور را در دست گیرد. رومیان این درخواست را پذیرفتند ولی در نبردی که بین گودرز دوم و مهرداد درگرفت مهرداد شکست خورد و گودرز گوشهای او را برید تا وی را به نقص عضو که موجب جرمان وی از پادشاهی می‌شد دچار کند. کوتاه زمانی پس از این گودرز در سال ۵۱ میلادی درگذشت.

کتیبۀ گودرز

در دامنۀ کوه بیستون به فرمان گودرز دوم کتیبه و نقش‌هایی حجاری شده است که در آن پیروزی گودرز بر رقیبانش بویژه بر مهرداد نگاشته شده است.



وَردان یا بردان (اشک نوزدهم) نوزدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی بود. او پسر اردوان سوم بود و پس از مرگ او بین وردان و برادرش اردوان(احتمالاً بزرگترین پسر اردوان سوم) نبرد برای رسیدن به شاهی درگرفت. وردان بر برادر خود چیره شد ولی پیش از رسیدن به پایتخت به دست گودرز که رقیب او بود دستگیر شد. گودرز مصلحت دید که با وردان آشتی کند و چنین نیز کرد و خود بر تخت شاهی نشست. برخی منابع تاریخی بر این باورند که گودرز وردان را کشت و سپس به شاهی رسید.




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اَردَوان سوم (اشک هجدهم) هجدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۱۲م - ۳۹یا۴۰م). او پیش از رسیدن به شاهی فرمانروای آذربایجان و دست نشاندۀ دولت مرکزی اشکانی بود. نسب او از طرف مادر به اشکانیان می‌رسید. اردوان در سال ۱۲ میلادی تاج و تخت شاهی را از دست ونون که تا آن زمان شاه ایران بود به در آورد. پیش از به تخت نشستن اردوان سوم اوضاع داخلی ایران آشفته بود. اردوان به سامان دادن اوضاع کشور پرداخت و شورشهایی را که به وقوع پیوسته بود سرکوب کرد.

 

 

رسیدن به شاهی

بزرگان ایران از ونن یکم از سال ۷ یا ۸ میلادی شاه ایران بود ناراضی بودند. ونن به خاطر اقامت در روم تربیتی رومی داشت و از عهدۀ کارها آنچنان که انتظار می‌رفت برنیامد. در سال ۱۲ میلادی بزرگان کشور اردوان سوم را به شاهی برگزیدتد و وی با برانداختن ونن بر تخت شاهی نشست. ونن به ارمنستان رفت و آنجا را تصرف کرد ولی اردوان او را از آنجا راند. ونن سپس به سوریه فرار کرد و تحت حمایت رومیان قرار گرفت.

نبرد با رومیان و برکنار شدن از شاهی

رومیان از اتفاقات پیش آمده در ایران سود برده و بر خلاف پیمانی که با ایران بر سر مسائل ارمنستان داشتند شخصی به نام آرتاکسیس را به شاهی بر ارمنستان منصوب کردند. اردوان سوم از این کار رنجیده‌خاطر گشت و نامه‌ای توهین آمیز به تیبریوس قیصر روم نوشت و سپس ارشک پسر خود را بر تخت شاهی ارمنستان نشاند. تیبریوس از این اقدام خشمگین شد و یکی از پسران فرهاد چهارم را که در نزد او بود به سوریه روانه کرد تا جنگ خانگی در ایران به راه اندازد. تیبریوس همچنین مردمان شمالی از جمله گرجیان را به حمله به ارمنستان تحریک کرد. این مهاجمان ارشک را به قتل رساندندو به این ترتیب اردوان با آنان و رومیان وارد جنگ شد و شکست خورد. این شکست و رویدادهای دیگری که در آن زمان اتفاق افتاد موجب شد که او را از سلطنت برکنار کنند و شخصی به نام تیرداد را به جای او به تخت نشانند.

رسیدن دوباره به شاهی

پس از اینکه اردوان سوم از شاهی برکنار شد از پای ننشست و به گرگان رفت. وی در آنجا پیروان زیادی یافت و با همراهی آنان به تیسفون برگشت و دوباره به تخت نشست. این نبردهای خانگی و آشفتگی‌های داخل ایران این فرصت را به رومیان داد تا تلاش برای گرفتن ارمنستان از ایران را از سر بگیرند. رومیان با شتاب فراوان علاقه‌مندی خود را برای آشتی با دولت اشکانی و مذاکره بر سر مسألۀ ارمنستان را اعلام کردند. اردوان از آنجایی که نبرد با رومیان را صلاح نمی‌دید پذیرفت که از ارمنستان چشم بپوشد و این سرزمین دیگر زیر نفوذ و فرمانروایی ایران نباشد. این کار او بزرگان کشور را دوباره آزرده خاطر کرد و او که شاهی را با سختی‌های بسیار دوباره به دست آورده بود یکبار دیگر توسط آنها برکنار شد. اندکی پس ار این اردوان سوم برای سومین بار بر تخت شاهی ایران نشست و در سال چهل میلادی درگذشت. پس از مرگ او نبرد خانگی با شدت بیشتری ادامه یافت و در زمان کوتاهی سه شاه بر تخت نشستند و این وضع تا زمان به شاهی رسیدن بلاش یکم ادامه داشت.

 

سلف:
ونون نخست
شاهنشاه ایران

۱۲ - ۳۹یا۴۰ میلادی

جانشین:
وردان






وُنُن نخست یا اُنن نخست (اشک هفدهم) هفدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۷یا۸م - ۱۲م). وی پس از ارد سوم به شاهی رسید. مجلس مهستان بالاترین مرجع تصمیم‌گیری اشکانیان پس از کشته شدن ارد از آگوستوس قیصر روم خواست که یکی از پسران فرهاد چهارم را که پیشتر در روم مقیم بود برای نشستن بر تخت شاهی به ایران روانه کند. قیصر ونون را به ایران فرستاد ولی او به دلیل تربیت رومی که در زمان اقامتش در روم فراگرفته بود از عهدۀ انجام کارها برنیامد. بزرگان و نجبا نیز از رفتار او ناراضی بودند و حدود سال ۱۲ میلادی اردوان سوم به جای او بر تخت شاهی نشست. ونن به ارمنستان گریخت و زمام امور آنجا را در دست گرفت ولی اردوان او را از آنجا نیز براند. ونون دوباره فرار کرد و اینبار به سوریه رفت و تحت حمایت رومیان قرار گرفت.

اُرُد سوم یا ورُد سوم (اشک شانزدهم) شانزدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. وی از سال ۴ تا ۷ میلادی سلطنت کرد. اُرد سوم شاهزاده‌ای اشکانی بود و روشن نیست که پدر او چه کسی بوده‌است. در زمان کوتاه شاهی او اتفاق قابل ذکری صورت نگرفته‌است. وی در سال ۷ (میلادی) در حین شکار در شکارگاه کشته شد. پس از او ونون نخست به شاهی رسید.

فرهاد پنجم یا فرهادک (اشک پانزدهم) (۲پ.م تا ۴م) پانزدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. او پس از مسموم کردن پدرش فرهاد چهارم به کمک مادر ایتالیایی خود ملکه موزا بر تخت نشست و امور کشور را به همراه مادرش اداره می‌کردند.

 
سکۀ فرهاد پنجم با تصویر مادرش ملکه موزا بر یک روی سکه

در سکه‌های فرهاد پنجم صورت وی و مادرش هر دو دیده می‌شود. از سکه‌های مزبور چنین استنباط می‌شود که سلطنت او از ۲ ق. م. تا ۴ م. بود و مورخان هم غالباً همین سالها را یاد کرده‌اند. اشکانیان از فرهادک ناراضی بودند و یکی از جهات نارضایتی مزبور این بود که او از ارمنستان صرف‌نظر کرد، در صورتی که از زمان مهرداد دوم دولت پارت نظر خاصی به این کشور داشت و میخواست آن را مانند سنگری در مقابل روم در تحت نفوذ خود نگاه دارد. به جهات گوناگون وضع فرهادک در ایران مشکل شد و سرانجام شورشی برضد وی روی داد و پس از زدوخورد مختصری بزرگان و نجبای کشور او را از شاهی برداشته و سپس کشتند. وی روی هم‌رفته پادشاهی نالایق و شخصاً عنصری فاسد بود. از لحاظ سیاست هم نخستین شاه این دورهٔ تاریخ بود که در برابر رومیها از ابهت دولت پارت کاست و از مسالهٔ ارمنستان نیز صرف‌نظر کرد. واقعهٔ مهم زمان او تولد عیسی مسیح بود.

فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) چهاردهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. پدر وی ارد دوم از سلطنت کناره‌گیری کرد و مقام شاهی را به او واگذار کرد. فرهاد چهارم همین که به تخت نشست برادران خود را نابود کرد. پدر وی که هنوز در قید حیات بود او را مورد سرزنش قرار داد و فرهاد او را نیز به قتل رسانید.

 

جنگ با روم

فرهاد به قدری با نجبا سختی می‌کرد که بعضی از آنها جلای وطن کردند و مُنِزس – یکی از سردارن نامی او – نزد مارک آنتوان که یکی از سه زمامدار حکومت سه نفره روم و والی مصر بود رفته و به او گفت که حاضر است وی را برای نبرد با ایران جهت گرفتن انتقام شکست کراسوس یاری دهد و او را برای حمله به ایران تحریک نمود. فرهاد وقتی که خبر را شنید سردار مزبور را به دربار خویش فراخواند و از او عمیقاً دلجویی کرد. آنتوان توسط او از فرهاد خواهش کرد که پرچم‌های رومی و اسرایی را در زمان پدر او ارد دوم به دست ایرانیان اسیر شده بودند را به رومیان بازگرداند. ولی این ظاهر کار بود و در خفا آنتوان خود را برای نبرد آماده می‌کرد. وقتی که تجهیزات او کامل شد با لژیون‌هایی که عدۀ نفراتشان به صدهزار می‌رسید راهی ایران شد و پادشاه ارمنستان آرتاوارد(Artavardes) شش‌هزار پیاده و همان قدر سوار به او داد . آنتوان می‌خواست از طرف فرات وارد خاک ایران شود ولی چون همهٔ راه‌ها را توسط پارتیان بسته یافت به طرف ارمنستان رفت. پادشاه ارمنستان به او گفت که تمام قشون ایران در نواحی فرات است و بنابراین به سهولت می‌تواند به آذربایجان حمله برده پایتخت آن را که پْرَاَسْپا نام داشت تسخیر کند.او به طرف این شهر روانه شد و چون به آنجا رسید دید که شهر محکم است و ساخلوی کافی دارد. این بود که منتظر ورود بار و بنهٔ قشون و ادوات محاصره گردید. به زودی پارتی‌ها با اسلوب جنگی خودشان بنای تعرض نسبت به رومی‌ها گذارده و ده‌هزار نفر از آنها را کشتند. متعاقب این حمله قشون اَرتاواردِس نیز از پارتیها شکست فاحشی خورد و کار آنتوان سخت گردید.در این بین اشکانیان از فرصت استفاده کرده و به ساز و برگ نظامیان رومی دست یافته و غنایم زیادی برگرفتند. زمامدار رومی چاره را منحصراً در این دید که عقب‌نشینی کند و راه‌های کوهستانی را پیش گرفت تا از سواره نظام اشکانی در امان باشد. راه کوهستانی دو روز بیش نبود و روز سوم همین که وارد جلگه شد پارتی‌ها که در کمین آنان بودند پدیدار شده و بنای تعرض را گذاشتند. سپس در مدت ۱۹ روز که او در خاک ایران بود هشت هزار نفر دیگر از رومی‌ها کشته شدند و پس از عبور از ارس اگر چه پارتی‌ها دیگر او را تعقیب نکردند ولیکن از سرمای زمستان و فقدان آذوقه و مشقات راه هشت هزار رومی دیگر نیز مردند و باقی قشون روم خسته و فلاکت‌زده جان بدر بردند. خط عقب‌نشینی رومی‌ها از کنارهٔ شرقی دریاچه ارومیه و محل‌هایی بوده که در حوالی تبریز امروزی واقع است.پلوتارک نوشته که آنتوان در این سفر وقتی که مشقات و صدمات عقب نشینی را میدید همواره می‌گفت : "آی ده هزار نفر" و منظورش آن ده هزار نفر یونانی بود که در زمان اردشیر دوم بعد از کشته شدن کورش کوچک از کوناکسا عقب نشینی کرده ، تمام این صدمات را متحمل شدند.تمجید آنتوان از یونانی‌های مذکور بجاست ، ولیکن اگر تفاوت اوضاع این زمان و زمان اردشیر دوم را در نظر آریم رنج و محن رومی‌ها به مراتب بیشتر بوده ، چه در آن زمان از کوناکسا تا طرابوزان متعرض ده هزار نفر یونانی مذکور نشد و در این جنگ ، هشتاد هزار نفر رومی وقتی که از ایران خارج می‌شدند شکر می‌کردند که از دست تیر اندازان ایرانی برستند.آنتوان برای گرفتن انتقام از ایرانیان بی‌درنگ سپاهی گرد آورد و به ارمنستان تاخت. وی ارمنستان را تصرف کرد و سپس به مصر که مقر فرمانروایی او بود بازگشت. وی در سال ۳۳ پیش از میلاد به سوی رود ارس بازگشت و با فرمانروای ماد پیمانی بست. در پی این پیمان بخش‌هایی از ارمنستان به همراه شماری از سپاهیان رومی به فرمانروای ماد واگذار شد. در این هنگام در روم نبرد سیاسی برای قدرت بین مارک آنتوان و رقیبش آگوستوس بالا گرفت. فرهاد چهارم از این پیش‌آمد استفاده کرده و برای بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته با سپاهی راهی ماد شد. در نبردی که بین او و فرمانروای ماد درگرفت فرمانروای ماد شکست خورد و به اسارت در آمد. فرهاد سپس به ارمنستان رفت و آن دیار را از وجود نیروهای رومی پاک کرد و پس از آن آن دسته از سپاهیان رومی که زیر فرمان ستاسیانوس افسر رومی بودند را به کلی نابود کرد. مارک آنتوان که عرصه را چنان تنگ دید با دادن تلفات سنگین ارمنستان را رها کرده و بازگشت.

زمامداری کوتاه تیرداد

فرهاد چهارم به خاطر پیروزی بر رومیان مغرور و بسیار خشن شد. تغییر رفتار او نابسامانی‌های بسیاری را موجب شد و ارتشیان و بزرگان کشور از او ناراضی شدند. در سال ۳۲ پیش از میلاد شخصی به نام تیرداد بر فرهاد خروج کرد و وی را به آسیای میانه فراری داد. مردم و بزرگان که از فرهاد به خاطر تندروی‌هایش ناراضی بودند با بر تخت نشستن تیرداد هیچ مخالفتی نکردند. در سال ۳۰ میلادی فرهاد چهارم به کمک سکاها تیرداد را شکست داده و به سوریه فراری داد و دوباره بر تخت شاهی نشست. تیرداد یکی از پسران فرهاد را به عنوان گروگان با خود برده و به نزد اکتاویوس فرمانروای سوریه رفت و پسر فرهاد را به رومیان داد. او از اکتاویوس که در آن زمان آگوستوس نامیده می‌شد درخواست یاری کرد ولی آگوستوس از این کار خودداری کرد. پس از گذشت هفت سال از این واقعه مذاکراتی میان آگوستوس و فرهاد صورت گرفت. اکتاویوس پسر فرهاد را به ایران فرستاد و خواستار بازپس دادن پرچم‌های روم بود که ایرانیان در نبردهایشان با رومیان به غنیمت گرفته بودند. آگوستوس برخلاف کراسوس و مار آنتوان از درگیر شدن در جنگ با ایرانیان خودداری کرد و به بازپس گرفتن پرچم‌ها اکتفا نمود. رومیان پس از دریافت پرچم‌هایشان جشنهای گسترده‌ای را برپا کردند. آگوستوس با فرهاد مناسبات دوستانه‌ای برقرار کرد و در جهت تحکیم این روابط کنیزکی ایتالیایی به نام موزا را برای فرهاد فرستاد.

تاثیر ملکه موزا بر فرهاد پنجم و مرگ او

موزا برای اینکه بتواند پسری را که از فرهاد داشت به شاهی برساند فرهاد را تحریک کرد تا دیگر پسرانش را به روم فرستاد تا در آنجا اقامت گزینند. فرهاد چهارم نیز بنابر میل موزا پسرش فرهاد را که از او بود به جانشینی برگزید. در سال ۲ پیش از میلاد فرهاد به دست فرزند خود فرهاد که پس از او به عنوان فرهاد پنجم به قدرت رسید مسموم شد. پس از مرگ فرهاد چهارم استحکام و ثبات در شاهنشاهی اشکانی و به ویژه در خاندان شاهی به تدریج کمتر و کمتر شد و موجبات نبردهایی خانگی بسیاری را فراهم کرد که تنها به ضعیف شدن و سپس از میان رفتن شاهنشاهی اشکانی کمک کرد.



اُرُد نخست (اشک سیزدهم) یا وِرُد نخست (به لاتین:Orodes I) شاهزاده‌ای از تبار اشکانی و احتمالاً پسر مهرداد دوم است. او پس از برانداختن گودرز نخست از حکومت برای مدت کوتاهی بر تخت شاهی نشست. پیرامون این دوره از پادشاهی اشکانی اطلاعات کمی در دسترس است و نمی‌توان دقیقاً زمان پادشاهی او را تعیین کرد. گمان می‌رود که ارد در سال ۷۸ پ.م به شاهی رسید. پس از وی سیناتروک شاه ایران شد.برادر او مهرداد بعد از یاس از والی سوریه باز از پای ننشست، و بر ضد برادر اقداماتی کرد، ولیکن بزودی در بابل گرفتار و کشته شد.جنگ اول ایران با روم در زمان اُرُد روی داد و به غلبه ایران خاتمه یافت. توضیح آنکه کراسوس یکی از روسای سه‌گانه (دونفر دیگر یولیوس سزار و پومپه بودند) مملکت وسیع روم، حکمران سوریه و متصرفات روم در آسیای پیشین شد. این شخص که تسخیر ایران و هند را جدا جزو نقشه خود قرار داده بود، با این مقصود در دفعه اولی با لژیون‌های رومی به بین‌النهرین تاخت و پیشرفتی یافته بعد به شام برگشت در این حال اَرْتاوارْدِس پادشاه ارمنستان او را ملاقات نموده وعده داد که شانزده‌هزار سوار و سی‌هزار پیاده به او بدهد و نیز به کراسوس گفت که اگر در ارمنستان با ایران جنگ نماید، سواره نظام ایران نخواهد توانست عملیاتی کند و پیاده نظام روم که به کوهستان عادت کرده، بهره‌مندی تام خواهد یافت. ولیکن کراسوس که بین‌النهرین را به واسطه سفر قبل بهتر می‌شناخت ترجیح داد که از این راه به ایران حمله کند در این موقع اُرُد سفیری پیش کراسوس فرستاد که این پیغام را برساند:اگر مردم روم می‌خواستند با من جنگ کنند من جنگ می‌کردم و از بدترین عواقب آن بیمی نداشتم ولیکن اگر چنانچه فهمیده‌ام شما برای منافع شخصی به خاک ایران دست اندازی می‌کنید حاضرم به سفارت شمت رحم کرده، اسرای رومی را پس بدهیم.کراسوس به سفیر گفت: جواب پادشاه شما را در سلوکیه خواهم داد. سفیر خندیده و جواب داد: اگر از کف دست من مویی بروید شما هم سلوکیه را خواهید دید.پس از آن کراسوس با سپاهی جرار که مرکب از لژیون‌های ورزیده و عده نفراتشان جمعا به چهل و دو هزار بالغ بود عازم بین‌النهرین گردید، اما اُرُد با پیاده نظام خود با نهایت سرعت داخل ارمنستان شده این مملکت را اشغال نموده تا پادشاه آن نتواند سواره نظام خود را به کمک کراسوس بفرستد. بعد از انجام این کار رستم سورن پهلو معروف به سورنا را که یکی از سردارن رشید و قابل بود، با تمام سواره نظام پارتی به جنگ کراسوس فرستاد، اما کراسوس که در ابتدا می‌خواست متابعت ساحل فرات را کرده، در مقابل سلوکیه جنگ کند به اغوای یکی از مشایخ عرب که از متحدین اُرُد بود نقشه خود را تغییر داده وارد جلگه‌های بین‌النهرین گردید و تا نزدیکی حران (در بین‌النهرین در میان اِدِسْ (اورفا) و راس‌العین واقع بود و از زمان قدیم مرکز صائبین محسوب می‌شد. این شهر در عهد قدیم به واسطه موقع تجارتی و فضلا و دانشمندان بسیار که به وجود آورده بود اهمیت زیاد داشت. اکنون قریه‌ای بیش نیست) پیش رفت.در اینجا نا گهان قشون سورنا پیدا شد و سردار ایرانی حیله‌ای به کار برد. توضیح آنکه برای اغفال رومی‌ها قسمتی از سواره نظام ایران را از حیث عده کم و از جهت اسلحه ناتوان جلو نگه داشت و سایرین را پنهان کرد و کراسوس که وضع را چنین دید پنداشت که فتح خیلی آسان است و قبل از اینکه به قشون خود برای رفع خستگی و عطش فرصت دهد جنگ را شروع کرد.لژیون‌های رومی به طرف دشمن حرکت کردند که اول زوبین‌های خود را به کار برده، بعد با شمشیر جنگ تن به تن نمایند. صفوف مزبوره مرکب بود از سربازان ورزیده که تنگ به هم چسبیده بودند، همین که صفوف رومی به حرکت در آمد، صدای طبل از سپاه ایران برآمد و سواره‌های ایرانی که پنهان شده بودند از هر طرف جمع شده و لباس رویی را کنده، شروع به جنگ نمودند. تیرهای رومی به سواره نظام ایران کارگر نبود زیرا پارتی‌ها از جهت مهارتی که در تیر اندازی داشتند از دور چنگ می‌کردند، بعد که پیاده نظام رومی نزدیک شد، سواره نظام پارتی اسلوب جنگ و گریز (جنگ پارتیزانی) را به کار برد، یعنی قدری جنگ کرده و بعد از هر طرف فرار نموده، قیقاج تیر انداخت تا آنکه رومی‌ها را به جاهای بی آب و علف کشانید. پس از آن به هر طرف بر گشته، حمله به لژیون‌های رومی کرد و تلفات زیاد به آنها وارد نمود.در این احوال فابیوس پسر کراسوس که زیر دست بزرگ‌ترین سردار روم یولیوس سزار در مملکت گل (فرانسه امروزی) فنون جنگی را آموخته بود با هزار و چهار صد نفر سرباز سر رسید و به کمک کراسوس شتافت، ولی سواره نظام گل با وجود رشادت غریبی که ابراز کرد نتوانست از عهده سواران پارتی بر آید، آنها از پیش روی فابیوس باز فرار کرده و بعد برگشته از هر طرف به او تاختند و در حینی که کراسوس می‌خواست فرمان حمله به قشون خود بده ناگاه دید که سر پسرش بر سر نیزه در میان پارتی‌ها بلند است.سواران پارتی همین که سر را دیدند بر جرات و جلادتشان افزود و عرصه را چنان بر رومی‌ها تنگ کردند که اوکتاویوس یکی از صاحب منصبان ارکان حرب و قیصر زمان بعد در روم تصمیم به عقب نشینی گرفت. قشون رومی می‌خواست به کوهستان رود تا از حملات سواره نظام ایران در امان باشند، ولیکن به واسطه اشتباه بلدی که قشون را هدایت می‌کرد، این مقصود حاصل نشد، زیرا محلی که قشون رومی اشغال کرد مانع از عملیات سواره نظام ایران نبود پس از آن سورنا تکلیف متارکه به کراسوس نمود و او را متقاعد کرد که به طرف رودخانه رفته متارکه را امضا نماید. کراسوس مطمئن شده، تنها با سورنا به طرف رودخانه عازم شد.پس از حرکت کراسوس صاحب منصبان نگران شدند که مبادا نسبت به او خیانتی شود و دنبال او رفتند. به این دلیل جنگی میان سواران پارتی و رومی در گرفت و کراسوس کشته شد. همین که سپاه رومی خبر کشته شدن او را شنیدند سخت متوحش شدند و به استثنای دو هزار نفر که موفق به فرار شدند، باقی اسیر پارتی‌ها شدند یا به دست اعراب افتادند.تلفات قشون کراسوس در این جنگ را بیست هزار نفر نوشتند. عده‌ای اسرایی که پارتی‌ها گرفتند و به مرو فرستادند نیز قریب بیست هزار نفر قلمداد شده‌است.سر کراسوس را برای اُرُد وقتی در ارمنستان بود برده، به پای او انداختند. در این موقع نمایشی که از تصنیفات اِوْرپید مصنف مشهور یونانی به متاسبت عروسی پاکُرُ پسر اُرُد با دختر پادشاه ارمنستان در دربار می‌دادند و یکی از بازیگرهای یونانی سر را بلند کرد و شعری از اوریپید به مناسبت احوال بخواند.سورنا چنانکه از نوشته‌های مورخین رومی استنباط می‌شود اثر غریبی در رومی‌ها گذارده و چالب توجه مخصوص شده بود. این سردار ده هزار نفر سوار از املاک و علاقجات خود برای این جنگ تجهیز کرده، به دشت نبرد برد.بعد از فتح حران، اُرُد عزم تسخیر سوریه را کرده، با کاسْیوس که باقی مانده قشون رومی را به آن مملکت فرستاده بود جنگ نمود. اینجا رومی‌ها به اسلوب پارتی‌ها عمل کرده قشون ایران را به کمین‌گاهی کشانده و شکست دادند.پس ازآن متارکه ممتدی بین ایران و روم وقوع یافت اما باز اُرُد پس از مدتی پاکُر را با سپاهیان زیاد و لابی‌نیوس سردار رومی که در خدمت شاه ایران بود برای تسخیر سوریه فرستاد در ابتدا او موفق شد ولیکن بعد از آمدن وینْتیدیوس باسوس به سوریه بهره‌مندی با رومی‌ها گردید. توضیح آنکه پاکُر در این جنگ کشته شد و اُرُد از تسخیر سوریه منصرف شد و بعد به واسطه فوت پسرش از سلطنت بیزار شده آن را به پسر ارشد خود فرهاد واگذارد.

مهرداد سوم (اشک دوازدهم)(به لاتین:Mithridates III) دوازدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۵۸ یا ۵۷- ۵۶ پ.م). او فرزند فرهاد سوم بود و پس از اینکه به همراه برادر کوچکتر خود اُرد پدر خود را مسوم کرد به جای او بر تخت شاهی نشست. فرمانروایی او دوام چندانی نیافت. به خاطر سخت‌گیری و سفاكی او نجبا و مردم بر او شوریدند و اُرُد را بر تخت نشاندند. مهرداد نزد گابی‌‎نیوس والی روم در سوریه رفت و در ابتدا والی مزبور این موقع را بهانه مناسبی برای دخالت در امور ایران پنداشت، ولی به زودی متوجه امور مصر شده و از خیال همراهی با مهرداد که بهانه‌ای برای دخالت در مسایل ایران بود منصرف گردید.

mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

شاپور سوم یا شاهپور سوم از ۳۸۳ تا سال ۳۸۸ میلادی، شاه ساسانی و پسر شاپور دوم بود. در زمان پادشاهی او اعیان قدرت را در اختیار داشتند و اردشیر در واقع دست نشاندهٔ همین نجبا بود و چون بررغم تمایلات تعصب آمیز و ضد مسیحی موبدان کوشید تا مگر با امپراتور روم روابط دوستانه برقرار کند ناخرسندی نجبا را برانگیخت و به تحریک آنها کشته شد.جانشینان شاپور دوم یعنی برادرش اردشیر دوم و دو پسرش شاپور سوم و بهرام چهارم شاهزادگان ضعیف النفسی بودند و در زمان آنها اعیان دولت به آسانی اقتداری را که در عهد شاپور از دست داده بودند، به چنگ آوردند. پادشاه نخستین یعنی اردشیر دوم را اعیان خلع کردند و آن دو نفر دیگر هم به مرگی ناگهانی وفات یافتند.


تقسیم ارمنستان بین ایران و روم

 

در سال ۳۸۴ ایران و روم، ارمنستان را بین خود تقسیم کردند که بخش شرقی آن سهم ایران شد و بخش غربی که کوچکتر بود، نصیب روم گشت اما در هر دو بخش شاهزادگان اشکانی همچنان فرمانروایان دست نشانده بودند. کشمکشها در باب ارمنستان بین ایران و بیزانس از این پس هم، بارها پدید آمد اما این تقسیم بندی تا پایان عهد ساسانیان، بیش و کم، همچنان معتبر باقی ماند.

شاپور سوم در تاق بستان

 

کتیبهٔ پهلوی ساسانی، که به امر شاپور دوم، در غار کوچک طاق بستان، در کنار نقش دو شاپور، ساخته شده و حاکی از اسامی و القاب شاپور دوم و پدر و جد اوست. در سمت چپ کتیبهٔ فوق، کتیبهٔ شاپور سوم است که نام والقاب شاپور سوم و پدر و جد او آورده شده‌است.


پیشین:
اردشیر دوم
شاهنشاه ساسانی

۳۸۳ - ۳۸۸ میلادی

پسین:
بهرام چهارم




دیدگاه ها : 1 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اردشیر دوم

پنجشنبه 13 آبان 1389 07:15 ب.ظ

نویسنده : محمد
ارسال شده در: ساسانیان ،

اردشیر دوم از۳۷۹ تا سال ۳۸۳ میلادی، پادشاه ساسانی بود. برادر شاپور کبیر یا شاپور دوم بود که بعد از او به تخت نشست.

نقش اردشیر دوم ساسانی ، طاق بستان
درهنگام جلوس بیش از هفتاد سال از عمرش می گذشت.اردشیر شاهی بود بسیار سست ولی نیک فطرت از وقایع سلطنت او این است که تمام عوارض را موقوف کرد و از اینجهت موسوم به اردشیر خیر گردید. در سال چهارم او را خلع کردند.در روی سکه‌های این پادشاه عبارت کَرپ کَرتار دیده می‌شود که به معنی نیکو کردار است.در نقش اردشیر دوم که در طاق بستان است، اهورامزدا حلقه سلطنت به پادشاه عطا می‌کند. در پشت سر شاه مهر ایستاده‌است و از انوار اشعه که بر گرد سرش هاله بسته شناخته می‌شود.



پیشین:
شاپور دوم
شاهنشاه ساسانی

۳۷۹ - ۳۸۳ میلادی

پسین:
شاپور سوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

شاپور دوم (شاپور کبیر)

سه شنبه 27 مهر 1389 10:08 ب.ظ

نویسنده : محمد

شاپور دوم یا شاپور کبیر یا شاپور ذوالاکتاف از ۳۰۹ تا سال ۳۷۹ میلادی، پادشاه ساسانی بود. بعد از برادر آذرنرسی برتخت نشست. او پسر هرمز دوم بود. مدت سلطنت او هفتاد سال بود.

فهرست مندرجات

[نهفتن]

حوادث بعد از مرگ هرمز دوم

بعد از هرمز دوم قساوت و بی‌رحمی آذرنرسی، بهانه‌ای به دست بزرگان کشور داد تا او را از میان بردارند. یک برادر او را هم که لایق سلطنت نمی‌دانستند، کور کردند و برادر دیگرش را که مثل پدر، هرمزد نام داشت، به زندان افکندند که چندی بعد فرار کرد و به روم پناه برد.بزرگان کشور که درین هنگام قدرت واقعی را در دست داشتند چون ظاهراً از خاندان نرسی دیگر کسی که شایستهٔ سلطنت باشد، باقی نمانده بود، یک کودک نوزاد هرمز دوم را که بعد از مرگ پدر در همین ایام هرج و مرج به دنیا آمده بود، را شاهنشاه خواندند. این کودک نوزاد شاپور نامیده می شد. مادر وی برخلاف مادر نرسی و برادرانش ملکهٔ رسمی محسوب نمی‌شد. داستانی دربارهٔ او هست که می‌گوید درباریان، زمانی که مادر وی، باردار بود بر زهدان مادر، تاج شاهی نهادند و او پیش از زایش، شاه شده بود.شاپور خردسال به زودی رشد کرد و با ابراز هوش و لیاقت تدریجاً خیلی زودتر از آنچه انتظار می‌رفت، خود را برای در دست گرفتن سلطنت آماده نشان داد. وی در حدود شانزده سالگی خویش، توانست هرج و مرج ناشی از غلبهٔ اعیان را رفع کند و آنها را که عادت به مداخله در امور کرده بودند، به سر جای خویش بنشاند.

جنگ با اعراب

شاپور اولین تکلیف عمده‌ای که پیش روی خود یافت تنبیه اعراب بحرین بود. نه فقط بدان سبب که پدر شاهپور، هرمز دوم در جنگ با اعراب مهاجم کشته شده بود بلکه مخصوصاً از آنجهت که این اعراب در دورهٔ خردسالی شاپور، در سواحل خلیج فارس تاخت و تازهای بسیار کرده بودند و امنیت آن حدود را به شدت مختل ساخته بودند. با کشتی‌هایی که شاه جوان در خلیج فارس به آب انداخت، اعراب احساء به شدت قلع و قمع شدند و امنیت آن حدود تأمین گشت.

شاپور ذوالاکتاف

 
شاپور دوم

از این رو بدو لقب شانه سُنب یا ذوالاکتاف ، (سوراخ کنندهٔ شانه ها)»،  دادند که شاپور، سزای کارهای عرب‌ها را، با سوراخ کردن شانه‌هایشان می‌داد. حمزه اصفهانی عقیده این لقب معنی سوراخ کنندهٔ شانه‌ها را دارد و کریستن سن، ایرانشناس دانمارکی نیز همین عقیده را دارد.این احتمال هم هست که در اخبار و روایات مربوط به تجاوز اعراب احساء و تنبیه آنها مبالغه‌هایی هم از جانب شعوبیان ضد عرب، در دوران اسلامی انجام شده باشد. مخصوصاً که در این روایات، شهرت شاپور دوم را به لقب ذوالاکتاف، مربوط به همین ماجراها شمرده‌اند و صحت این لقب مورد تردید است. نولدکه عقیده دارد که اصل این لفظ، یک لقبی است، به معنی چهار شانه، یعنی کسیکه بارهای فوق‌العاده دولت را می‌کشد و بعد از دوران اسلامی معنی آن خوب دریافته نشده‌است.


ضمیمه کردن کوشان به ایران

بعد از حل مسایل داخلی و تنبیه اعراب، شاپور ناچار بود به مسئلهٔ روم و ارمنستان و دشواری‌های ناشی از عهد نامه نصیبین که بین جدش نرسی با امپراتور دیو کلیسیان امضاء شده بود و طی سالها یک دغدغهٔ بزرگ و یک لکهٔ ننگ خاندان او شده بود، توجه کند. اما پیش از آنکه به این مسایل بپردازد، لازم دید که از جانب حدود شرقی کشور نیز تکلیف خود را با کوشانیان که مداخلات آنها ممکن بود مانع از توفیق در کار روم باشد، روشن کند . در اینجا نیز بخت با وی یار شد، چرا که ضعف کوشانیان، سرزمین آنها را که یک بار نیز در مقابل پدرش هرمز دوم، تسلیم شده بود، ۳۷۵ میلادی به کلی به قلمرو شاپور در آورد و کوشان از آن پس تا دوران بهرام که هیاطله (هفتالیان) در آن حدود غلبه یافتند یک ایالت ایران گشت. این کامیابی شاپور را در توجه عاجل به حل مسئله روم کمک کرد.


مسیحیان ایران

 
شاپور دوم و شاپور سوم، در طاق بستان نزدیک کرمانشاه.

در قلمرو روم در مدت کودکی شاپور دگرگونیهایی پیش آمده بود که سبب می شد، تا امپراتور روم، در داخل سرزمین ایران نیز برای خود، هواخواهانی داشته باشد. قضیه عبارت بود، از اینکه کنستانتین امپراتور روم در سال ۳۱۳ طبق فرمانی موسوم به، فرمان میلان، رسماً به آیین مسیح گروید و مسیحیت آیین رسمی رومیان شد که طبعاً وی را حامی مسیحی‌های ایران نیز می کرد. یولیانوس امپراتور روم به مخالفت دین عیسی برخاست و از این روی او را مرتد لقب داده‌اند ولی کار او موقت بود و در اوضاع تغییری نداد. این امر موجب می‌شد که وقتی شاپور در صدد جنگ با روم برآید، مسیحی هایی که در این اوقات در قلمرو شاهنشاهی ایران تعدادشان، تدریجاً زیاد هم شده بود، نسبت به روم علاقه و احساسات موافق نشان دهند و چنانکه از قول خود شاپور نقل شده است در سرزمین وی سکونت ورزند و در عین حال دوستدار دشمن وی قیصر روم باشند.این اوضاع آیین مسیحیت را که پیش از آن جز به عنوان یک آیین غیر مجاز قلمداد نشده بود به آیین دشمن تبدیل کرد این احوال سیاست تعقیب و تعصب را که از زمان کرتیر موبد، تقریباً فراموش شده بود، دوباره در ایران احیاء کرد. با شروع جنگ با روم تعقیب و آزار مسیحی‌های ایران هم که شاه ایران به آنها به چشم یک دشمن خانگی می‌نگریست، شروع شد. شاپور برخلاف موبدان عصر، ظاهراً مسیحی‌ها را بیشتر به عنوان یک مسئلهٔ سیاسی تلقی می‌کرد و با یهودیان ایران که از نظر سیاسی، بی‌طرف بودند، شاپور با تسامح رفتار می‌کرد.

جنگ اول با روم

تیرداد پادشاه ارمنستان مذهب مسیحی را قبول کرده، آنرا ترویج می‌نمود وی در سال ۳۱۴ فوت کرد و جانشینهای او اشخاص لایقی نبودند. ارمنستان همیشه دستخوش نزاع بین بزرگان کشور بود. پی در پی شاهزادگاه را می‌کشتند و توطئه‌ها می‌کردند و خیانت‌ها مرتکب می‌شدند پس ارمنستان کمافی السابق کانون جنگ‌های ایران و روم بود. این دفعه نیز منازعات داخلی ارمنستان بهانه به دست شاپور داد تا جنگ را تجدید کند.کنستانتین کبیر امپراتور روم که شخصی بود، جدی و فعال و بهترین سردار زمان خود بود در سال ۳۳۷ فوت کرد و کنستانتین دوم جایگزین او شد.از نظر شاپور، شرایط لازم برای شروع جنگ مساعد بود و او جنگ را با روم در سال ۳۳۸ آغاز کرد.در این سال شاپور نصیبین را که قلعهٔ محکم رومیان در بین النهرین بود، محاصره کرد ولیکن موفق نشد که آنرا تسخیر کند این بود که به تاخت و تاز، سواره نظام ایرانی در بین النهرین پرداخت که گاهی با پیروزی همراه بود ولی موفق نشد قلعه‌های آنها را بگیرد. محاصرهٔ مجدد نصیبین در سال ۳۵۰ هم بعد از دادن تلفات سنگین قشون ایرانی، به شکست انجامید.

جنگ با هون‌ها یا خیانیان

واقعه‌ای که حضور شاپور را در ممالک شرق ایران اقتضا می‌کرد، هجوم قبایل هون‌ها (خیانیان)، به حدود ایران بود. جنگ‌های شاپور با هون‌ها هفت سال طول کشید از سال ۳۵۰ تا سال ۳۵۷ میلادی و او از این جنگ‌ها، فاتح بیرون آمد و این دفعه باز متوجه روم گردید. سرانجام با جنگ و با مذاکره هر طور بود با مهاجمان قرار گذاشت، در اراضی کوشان به عنوان متحد ایران مستقر گردند و در مقابل متعهد شوند تا در جنگ با روم به شاپور کمک کنند.

جنگ دوم شاپور با روم

 
پیشروی و عقب نشینی رومیان، در سال ۳۶۳ میلادی.

همچنین وی در سال ۳۵۹ به جنگ با رومیان پرداخت و شهر «آمد» (دیاربکر کنونی) را گشود.یولیانوس (یولیانوس مرتد) پس از مرگ کنستانتین دوم، امپراتور تمام رومیان شد و لشگرهای روم را به جنگ ایران برد. یکی از سرداران او هرمزد شاهزادهٔ ایرانی و برادر پادشاه بود که به روم گریخته بود و حال امید داشت که به یاری روم به تخت سلطنت ایران جلوس کند متحد دیگر ارشک سوم پادشاه ارمنستان بود. قوای روم و متحدین آنان به جانب تیسفون پیش رفتند و همه جا با خشونت بدوی گونه اهالی شهرها را با تمام حیواناتشان هلاک کردند. شاپور ظاهراً به عمد و با تمهید قبلی سپاه روم را به داخل خاک ایران، کشانده بود و ارتباطشان را با روم قطع کرده بود. راه پیشرفت آنها را یک لشگر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از خاندان مهران، فرو بست و در خلال جنگ‌هایی که رخ داد، یولیانوس در سال ۳۶۳ کشته شد و سپاهش نیز به روم بازگردانده شدند. به زودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت. به موجب این معاهده:. ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان صغیر (روم) را که مورد اختلاف بود پس گرفتند.. ممالک قفقاز مثل ایبری (گرجستان) و آلبانی به موجب شرائط صلح از تصرف روم خارج شد و به قیمومت ایران قرار گرفت.. به علاوه امپراتور روم متعهد شد که از ارشک سوم حمایت نکند.بدین وسیله شاپور دوم توانست انتقام شکست جدش نرسی را از رومیان بگیرد.برای تفضیل جنگ‌های شاپور دوم با رومیان منبع عمدهٔ تاریخ آمیانوس مارسلینوس است چون آمیانوس شخصاً در لشگر کشی‌های روم به آسیا در سال ۳۶۳ میلادی حاضر بوده است. آمیانوس، مؤرخ رومی، با اینکه به طور طبیعی از این دشمن خطرناک دولت روم، متنفر بوده، در روایت خود نتوانسته است که از ذکر جلال و شکوه و دلیری شخص شاپور خودداری کند. «شاه قدی بلند داشت و از ملتزمین خود یک سر و گردن بلندتر بود. در لشکر شاپور انتظام کامل حکمفرما بود و معمولاً در موقع فتح شهرهای دشمن، بیهوده قتل عام نمی‌کرد.» از روایات وی بر می‌آید که شاپور دارای صفات جوانمردانه و مروت و انصاف بوده‌است. آمیانوس این رحم و انصاف را به مکر و حیلهٔ پادشاه نسبت داده است.شاپور در سال ۳۷۹ میلادی، پس از ۷۰ سال شاهنشاهی درگذشت.

 

پیشین:
آذرنرسی
شاهنشاه ساسانی

۳۰۹ - ۳۷۹ میلادی

پسین:
اردشیر دوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

آذر نرسی

سه شنبه 27 مهر 1389 10:06 ب.ظ

نویسنده : محمد

آذرنرسی یا آذرنرسه در سال ۳۰۹ میلادی، پادشاه ساسانی بود. بعد از پدر هرمز دوم برتخت نشست.  بعد از مرگش در سال ۳۰۹ میلادی شورش و جنگ داخلی در گرفت.  آذر نرسه که یکی از پسران هرمز دوم از زن اول او بود، به سلطنت رسید. ولی چون اعیان و نجبای مملکت را ناراضی نمود، پس از چند ماه از سلطنت خلع شد. سپس او را کشتند. بنابر این منتظر بودند، زن هرمز دوم بزاید و تاج پادشاهی را در خوابگاه زن هرمز دوم که آبستن بود، آویختند و بچه‌ای را که در شکم داشت، پادشاه نامیدند. این فرزند همان شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف بود.

پیشین:
هرمز دوم
شاهنشاه ساسانی

۳۰۹ میلادی

پسین:
شاپور دوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

هرمز دوم

سه شنبه 27 مهر 1389 09:55 ب.ظ

نویسنده : محمد

هرمز دوم از ۳۰۲ تا سال ۳۰۹ میلادی، پادشاه ساسانی بود. او پسر نرسی بود که پس از کناره‌گیری پدر از سلطنت به پادشاهی رسید.

 
هرمز دوم، بر روی سکه
در مشرق درگیریهایی با کوشانیان یافت اما با ضعف و فترتی که در کارها می دید از عهدهٔ مقابله با آنها برنیامد. ناچار از راه صلح درآمد. از شاهان ساسانی هرمز دوم یگانه شاهی است که در سکه‌های او، صورت شاه و ملکه که از حیث وجاهت معروف بود، با یکدیگر نقش شده اند. این شاه به عدالت خواهی موصوف بود و به بسط دادگستری کوشید و بر آبادی ایران افزود ولی مدت سلطنت او کوتاه بود. وی در جنگ با اعراب کشته شد.
 
پیروزی هرمز دوم، در نقش رستم
پس از هرمز دوم پسرش آذرنرسه بر تخت نشست.




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

نرسی

یکشنبه 28 شهریور 1389 11:41 ب.ظ

نویسنده : محمد

نرسی یا نرسه رومیها او را نارسس نامیده‌اند، از ۲۹۳ تا سال ۳۰۲ میلادی، پادشاه ساسانی بود. پدر او شاپور یکم بود. وی بجای بهرام سوم برتخت نشست.

پیشینه

قدرت و نفوذ کرتیر موبد متعصب زرتشتی، در دوران سلطنت بهرام دوم افزوده شد و به جایی رسید که شاه وی را، عنوان نجات دهندهٔ روحانی بهرام (بخت روان ورهران) لقب داد و دستش را به کلی، در قلع و قمع مخالفان آتشگاه و حتی در تعقیب پیروان ادیان دیگر گشاده کرد. به علاوه وی نه تنها نگهبان معبد آناهیتا در استخر گشت بلکه در زمرهٔ بزرگان کشور هم درآمد و رئیس دادگاه عالی مملکت گردید.

نرسی عموی پدر بهرام دوم که فرمانروای ارمنستان بود و از زمان بهرام یکم، داعیهٔ پادشاهی داشت، تدریجاً کسانی از نجبا را که از دار و دستهٔ کرتیر و از سیاست بهرام دوم، ناراضی بودند، گرد خود جمع آورد. بهرام دوم در پایان سلطنت خود، با شورش نرسی مواجه گشت و وقتی نرسی به اتکاء عده‌ای از بزرگان که تحمل سختگیری‌های مذهبی، بهرام و کرتیر برایشان مشکل بود، به نام خود سکه زد و ادعای شاهنشاهی خود را علنی نمود، بهرام دوم، زندگی را بدرود گفته بود. کرتیر موبد، پسر بهرام دوم، یعنی بهرام سوم (سکانشاه) را به جای او بر تخت سلطنت نشاند اما این بهرام نتوانست سلطنت را برای خود نگهدارد و حتی فرصت نیافت، سکه‌هایی را که به مناسبت تاجگذاری خویش ضرب کرده بود، رواج بدهد چون سلطنت او، مخالفانی را که از حکومت پدرش، ناراضی بودند را قانع نکرد و نظر ها، متوجه مدعی دیگر نرسی پادشاه بزرگ ارمنستان، شد که سلطنت را از مدتها پیش حق خود میدانست. بدینگونه بهرام سوماز سلطنت برکنار شد اما او جان سالم بدر برده، در شرق ایران فرمانروای محلی شد.

 

کتیبه‌های مربوط به تاجگذاری نرسی

 

نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خداداد خود را، بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است و این همان نقش معروف است یعنی پادشاه، حلقه نواردار را، که علامت پادشاهی است، از دست خداوند میگیرد. خداوند در اینجا، زنی است و تصور می‌رود که آناهیتا باشد.تاجگذاری باشکوه نرسی به فرمان او در سنگ‌نوشته‌ای در پایکولی در شمال قصر شیرین و در محلی که اکنون در نزدیک سلیمانیه خاک عراق است، بر کتیبه‌ای معروف نقش کردند.

کشورداری در زمان نرسی

قیام نرسی در واقع به قدرت کرتیر موبد متعصب و پر نفوذ دربار پایان داد. نرسی با پایان دادن به نفوذ ناخجستهٔ موبدان متعصب، در واقع دوران پدرش شاپور یکم را که در آن هم نسبت به آیین مزدیسنان اظهار علاقه می شد و هم آیین مانی حق اظهار وجود داشت، زنده کرد و شاید با این دلجویی از مانویان، می خواست تا در پشت جبههٔ جنگ با روم، کسانی را که احیاناً در آن حدود به آیین تازه، گرویده بودند، نسبت به دولت خویش علاقمند و وفادار سازد. نرسی در دنبال از بین بردن نفوذ موبدان، قدرت بلامنازع خاندانهای بزرگ را نیز متزلزل کرد و با احیاء سلطنت مقتدر، هم روحانیان را بر سر جای خود نشاند و هم قدرت تهدید کنندهٔ دودمان‌های بزرگ و نجبا را محدود نمود.

جنگ با روم

 

نرسه پس از تحکیم بنیان فرمانروایی، به روم پرداخت و درصدد تهدید روم برآمد و مسئله ارمنستان را هم برای کشمکش بهانه ساخت. نرسی در آغاز کار، تیرداد سوم، پادشاه اشکانی ارمنستان را که برنشاندهٔ روم بود و در زمان بهرام دوم بر بخشی از ارمنستان تحمیل شده بود، از آنجا بیرون کرد. روم برای حمایت تیرداد افواجی گسیل کرد که در بین النهرین شمالی از سپاه نرسه، شکست خوردند. یک سال بعد نرسه با موکب و حرمسرای شاهانه،عازم ارمنستان گشت، به علت دورویی یا تزلزل نجبای ارمنی که با دشمن تبانی کرده بودند، در محلی نزدیک به ارزروم کنونی، نرسه، از سپاه رومی شکست خورد چون تعدادی از خویشان و کسان وی، از جمله زنش، ارسانه نام، با خزاین سلطنتی، به دست دشمن افتاد، نرسی ناچار شد، برای نجات آنها شرایط سنگینی را که روم برای صلح پیشنهاد می‌کرد، بپذیرد. سرانجام به استرداد اسیران رضایت دادند.نرسی جهت استرداد اسرا و درخواست صلح فرستادگانی نزد سردار فاتح رومی گالریوس فرستاد. سفیر نرسی برای خوش آمد رومی‌ها ایران و روم را تشبیه به دو چشم انسان کرده، گفت «چنانکه دو چشم انسان باهمند و قدر یکدیگر را میدانند، این دو دولت هم، باید همینطور باشند.» سردار رومی گالریوس چون رفتار توهین آمیز شاپور یکم پدر نرسی، با والرین،امپراتوری که به اسارت شاپور یکم درآمد، را در نظر داشت پرخاش کرده و سفیر را براند. فرستادگان مجبور شدند، رفتار پرخاش آمیز و انتقام جویانهٔ سردار رومی را تحمل کنند.صلحی بین ایران و روم واقع شد و این صلح قریب چهل سال دوام یافت.

عهد نامهٔ نصیبین

به موجب این عهد نامه که در در سال ۲۹۸ میلادی بسته شد و چون منافع روم را در شرق، به قدر کافی تأمین می‌کرد تا چهل سال دیگر از جانب رومیان همچنان معتبر ماند.
  • واگذاری پنج ولایتی که در ساحل رود دجله واقع بود.
  • دجله سرحد دولتین شد.
  • عدم دخالت ایران در امور ارمنستان و واگذاری قلعه زنتا، واقع در آذربایجان به روم.
  • تسلیم بر اینکه مملکت ایبری (گرجستان) تحت‌الحمایه روم است.
  • نصیبین یگانه محلی برای مبادلهٔ مال التجاره مابین ایران و روم خواهد بود. (این شرط را مینویسند که به خواهش نرسه حذف شده است.) 

این شرایط آذربایجان و حتی تیسفون را بلاواسطه در مجاورت متصرفات روم قرار می‌داد و از این حیث نیز برای ایران یک تهدید مستمر به شمار می آمد. تیرداد سوم نیز مجدداً بر ارمنستان تسلط یافت. عهدنامه نصیبین که در واقع پیروزی سیاسی دیوکلتیان، امپراتور روم به شمار می‌آمد برای نرسی که هنگام به تخت نشستن، رؤیای تجدید دوران شاپور یکم پدرش را داشت، چنان مایهٔ ننگ و خفت شد که وی بعد از امضاء آن، دیگر نتوانست سلطنت کند، چندی بعد استعفا کرد و ظاهراً از شدت ناراحتی و اندوه در سال ۳۰۲ میلادی درگذشت.



پیشین:
بهرام سوم
شاهنشاه ساسانی

۲۹۳ - ۳۰۲ میلادی

پسین:
هرمز دوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

بهرام سوم

یکشنبه 28 شهریور 1389 11:39 ب.ظ

نویسنده : محمد

بهرام سوم یا وهرام سوم از ۲۹۳ تا سال ۲۹۳ میلادی، پادشاه ساسانی بود. پدر او بهرام دوم بود که وی بجای او بر تخت نشست.بهرام سوم بیش از چند ماه سلطنت نکرد. سلطنت او، مخالفانی را که از زمان پدرش، ناراضی بودند، را قانع نکرد و نظرها متوجه مدعی دیگر، نرسی پادشاه بزرگ ارمنستان شد که سلطنت را از مدتها پیش، حق خود می دانست. بدینگونه بهرام سوم، از سلطنت برکنار شد اما به جان او لطمه ای وارد نشد و او بعدها تا مدتی، در نواحی شرق ایران فرمانروایی می کرد.این شاه معروف به به سکانشاه بود زیرا در حیات پدرش بعد از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب شده بود.در زمان پدر بهرام یعنی بهرام دوم، سگستان (نام قدیم سیستان) مسخر گردید، سگانشاه به معنی پادشاه سک‌ها است. رسم چنان بود که ولیعهد ایران را به حکومت مهمترین ایالت یا ایالتی که بعد از سایرین تسخیر شده بود، نصب می نمودند.


پیشین:
بهرام دوم
شاهنشاه ساسانی

۲۹۳ - ۲۹۳ میلادی

پسین:
نرسی




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

بهرام دوم

یکشنبه 28 شهریور 1389 11:35 ب.ظ

نویسنده : محمد

بهرام دوم از سال ۲۷۶ تا ۲۹۳ (میلادی)، پادشاه ساسانی بود. بعد از پدر خود، بهرام یکم، به عنوان شاهنشاه ایران پادشاهی کرد.

نفوذ کرتیر و سختگیری‌های مذهبی

دربارهٔ هویت واقعی کرتیرهنوز البته بعضی نکات تاریک هست. از جمله بعضی از محققان پنداشته‌اند وی را با تنسر موبد معروف عصر اردشیر یکم و شاپور یکم می توان تطبیق داد. اما این احتمال اشکال‌های متعددی دارد. کریستن سن، ایرانشناس نامدار دانمارکی، دربارهٔ کرتیر می‌نویسد، راجع به کرتیر نمی‌توانم با قاطعیت نظر بدهم که آیا لقبی محسوب می‌شده یا نام صاحبمنصب عالیمرتبه‌ای بوده است.تسلط کرتیر در دورهٔ او افزود و به جایی رسید که شاه وی را، عنوان نجات دهندهٔ روحانی بهرام (بخت روان ورهران) لقب داد و دستش را به کلی، در قلع و قمع مخالفان آتشگاه و حتی در تعقیب پیروان ادیان دیگر گشاده کرد. به علاوه وی نه تنها نگهبان معبد آناهیتا در استخر گشت بلکه در زمرهٔ بزرگان کشور هم درآمد و رئیس دادگاه عالی مملکت گردید.بهرام دوم با تسلیم به نفوذ کرتیر، حکومت ساسانی را به نوعی تئوکراسی خشن ( تئوکراسی، نوعی ادارهٔ امور دولتی است که در آن حاکمیت سیاسی، در دست روحانیون است.) و تعصب آمیز تبدیل کرد. سلطنت بهرام بیش از شانزده سال طول کشید. برادر بهرام دوم، هرمزد سکانشاه توانست عناصر ناراضی سکائی، گیل، و کوشان را برای مخالفت با وی، با خویش یار کند. در هر حال پیروان مانی هم که خلیفهٔ پیامبر آنها سی سینوس چندی بعد حدود سال ۲۸۶ میلادی، به امر بهرام دوم مصلوب گشت، به این نهضت سکانشاه، علاقه نشان دادند و این ناخرسندی‌ها سبب شد که بهرام در دفع مخالفان، بیشتر بر سیاست دینی تکیه کند. نرسی عموی پدر بهرام دوم، نیز که فرمانروای ارمنستان بود و از زمان بهرام یکم، داعیهٔ سلطنت داشت، تدریجاً کسانی از نجبا را که از دار و دستهٔ کرتیر و از سیاست بهرام دوم، ناراضی بودند، گرد خود جمع آورد.

حملهٔ روم به ایران

این احوال سبب شد که در سال ۲۸۳ میلادی، امپراتور روم کاروس فرصت را برای حمله‌ای به بین النهرین ایران مناسب بیابد. بهرام که درگیر منازعات داخلی بود، فرستاده‌ای نزد وی، فرستاد تا با وی درباب صلح مذاکره کند. کاروس که سربازی آزموده اما امپراتوری کم تجربه بود، پنداشت که می تواند بهرام را وادارد، تا جریمهٔ فتوحات جدش شاپور یکم را به بهای گرانی بپردازد، از این رو از قبول پیشنهاد صلح، امتناع ورزید و تهدید نمود که تمام ایران را مثل سر خویش که به کلی طاس و بیمو بود، از هر چه رستنی است، خالی خواهد کرد. بهرام از عهدهٔ مقابله با او برنیامد و سپاه روم از فرات گذشت و سلوکیه و تیسفون را گرفت و خود را فاتح بزرگ پارت خواند. فاتح بزرگ پارت، اندکی بعد از تسلط بر تیسفون، پایتخت ساسانی، در نزدیک تختگاه ساسانی، به طور مرموزی هلاک شد. مرگ او را به یک بیماری ناگهانی و همچنین صاعقه آسمانی، نسبت دادند و بیشتر محتمل است توطئه‌ای موجب هلاک او شده باشد. درهر حال قشون رومی این واقعه را علامت خشم خدا دانسته و شورش کرده و عقب نشینی را خواستار شدند. بدین ترتیب با مرگ او جنگ خاتمه یافت اما با اینکه بهرام توانست چشم زخمی هم به سپاه او وارد کند، بین النهرین همچنان در دست روم باقی ماند. بهرام فرصت آنرا یافت تا عقب نشینی اجباری روم را به حساب پیروزی خویش بگذارد و در نقش رستم خاطرهٔ این پیروزی نابرده رنج را جاودان کند.

شورش نرسی

بهرام دوم در پایان سلطنت خود با شورش نرسی عموی پدرش مواجه گشت و وقتی نرسی به اتکاء عده‌ای از بزرگان که تحمل سختگیری‌های بهرام و کرتیر برایشان مشکل بود به نام خود سکه زد و ادعای شاهنشاهی خود را علنی نمود، بهرام دوم زندگی را بدرود گفته بود.کرتیر پسر بهرام دوم بهرام سوم را به جای او بر تخت سلطنت نشاند اما این بهرام نتوانست سلطنت را برای خود نگهدارد و حتی فرصت نیافت، سکه‌هایی را که به مناسبت تاجگذاری خویش ضرب کرده بود، رواج بدهد. نرسی مدعی بزرگ دیگر بعد از پسر او به سلطنت رسید.


سلف:
بهرام یکم
شاهنشاه ساسانی

۲۷۶ – ۲۹۳ میلادی

جانشین:
بهرام سوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

بهرام یکم

جمعه 26 شهریور 1389 11:16 ب.ظ

نویسنده : محمد

بهرام یکم یا وهرام یکم چهارمین شاه ساسانی و فرزند شاپور یکم است. از ۲۷۳ تا سال ۲۷۶ میلادی، بعد از برادر خود، هرمز یکم، به عنوان شاهنشاه ایران سلطنت کرد.او برای به پادشاهی رسیدن، از پشتیبانی کرتیر موبد، سود برده بود. عجز و ضعف بهرام یکم که او را، در دست موبد کرتیر، دشمن مانی و اغوانش، چون بازیچه ای کرده بود، می بایست سبب شده باشد که مانی برای نجات جان خویش از بابل بیرون آمده باشد. معهذا چنانکه از روایات مانویان بر می آید در نیمهٔ راه وی را از ادامهٔ سفر بازداشته اند و به بابل عودت داده اند. اگر روایت منقول از نوح زاتگ که مترجم مانی بود و تا آخرین لحظهٔ حیات در کنار او قرار داشت درست باشد شاه، مانی را پیش خواند با او سخنان تند گفت و به حبس او فرمان داد. از همین روایت بر می آید که درین ملاقات کرتیر مؤبد هم، با شاه همراه بوده است و پیداست که کرتیر در مجالس خصوصی شاه نیز غالباً در کنار وی بوده است. بدینگونه، پادشاه سست عنصر، سرانجام مانی را به دست مخالفان سپرده است. به دستور این شاه، مانی را گرفتند. و بعد از رفتارهای خشونت آمیز در زندان کشتند و سرش را در گندی‌شاپور برای تماشای مردم، به تیری آویختند.در روزگار او زنوبیا (زینب)، شاهبانوی تدمر (پالمیرا، واقع در سوریه کنونی)، برای فرار از فشار روم از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم آئورلیان (اورلیان)، امپراتور روم از مداخلهٔ ایران رنجید و بقصد کینه‌جوئی، مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران بتازند ولی آئورلیان در سال (۲۷۴ میلادی)، در اثر شورش سربازان خویش کشته شد و بلایی که همراه او رسیده بود، به خیر گذشت. اندکی بعد بهرام نیز در گذشت.

 

سلف:
هرمز یکم
شاهنشاه ساسانی

۲۷۱ – ۲۷۴ میلادی

جانشین:
بهرام دوم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

هرمز یکم

جمعه 26 شهریور 1389 11:10 ب.ظ

نویسنده : محمد

هرمز یکم یا هرمزداردشیر از سال۲۷۲ تا ۲۷۳ (میلادی)، پادشاه ساسانی بود. بعد از پدر خود، شاپور یکم، به عنوان شاهنشاه ایران سلطنت کرد. وی که در هنگام حیات پدر در جنگهای روم و ارمنستان شجاعت بسیار از خود نشان داده بود، به خاطر شجاعتهای خویش دلیر (جری، بطل) خوانده می شد و شاپور یک چند فرمانروایی پارت و سرانجام فرمانروایی ارمنستان را با عنوان ورزگ شاه ارمنشهر به او داده بود. به نظر میاید صفات جنگی بیش از تدبیر و درایت، وی را در نظر پدر لایق جانشینی او کرده باشد.اگر روایت طبری در باب آنکه وی یک دست داشت، درست باشد ممکن است، همین نکته بهانه ای شده باشد که بزرگان ناراضی او را خیلی زود از سلطنت برکنار کرده باشند. از روایات مانوی هم بر می آید که وی نسبت به مانی همچنان نظر تأیید و مساعدت داشته است و این نکته حاکی از سیاست تسامح جویی اوست.مانی پیامبر در زمان او آزادانه اندیشه‌اش را رواج می‌داد. همچنین کرتیر موبد نامدار زرتشتی و دشمن مانی، در زمان او ارج بسیار یافت.فرجام کار هرمزداردشیر، روشن نیست و درست معلوم نیست، به مرگ طبیعی درگذشته یا از سلطنت خلع گشته است.

سلف:
شاپور یکم
شاهنشاه ساسانی

۲۷۲ – ۲۷۳ میلادی

جانشین:
بهرام یکم




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

شاپور اول

جمعه 15 مرداد 1389 10:28 ب.ظ

نویسنده : محمد

 

شاپور یکم (با املای پهلوی کتیبه‌ای: و تلفظ:شَهپُهْر) دومین شاهنشاه ساسانی و فرزند اردشیر بابکان است. از۲۴۱ تا سال ۲۷۱ میلادی، به عنوان شاهنشاه ایران سلطنت کرد.

 

در سکه‌های اردشیر، تصویر شاپور، به عنوان نایب‌السلطنه، درج شده‌است. وی از شاهان بزرگ ساسانی محسوب می‌شود. او بیشاپور کازرون را به عنوان پایتخت خود انتخاب کرد.

 

 

 

جنگ اول با روم

این جنگ، از ۲۴۱ تا سال ۲۴۴ میلادی بطول انجامید. در عرصهٔ نظامی شاپور، چنانکه که خود در کتیبهٔ کعبه زرتشت تصریح کرده‌است، در سال ۲۴۴ میلادی گردیانوس سوم امپراتور روم را که به ایران تاخته بود، شکست داد و کشت. فیلیپ عرب (امپراتور بعدی) را مجبور به پرداخت غرامتی هنگفت و واگذاری زمین‌های زیادی به ایران کرد.

آنچه در کتیبهٔ شاپور، بدان اشاره نرفته است، این است که گوردیانوس سوم، در ضمن جنگ با شاپور، در طی شورشی که فرماندهٔ گارد خود او، فیلیپ معروف به عرب، بر ضد او ترتیب داد، کشته شد. فیلیپ بلافاصله خود را امپراتور خواند و باعجله از شاپور، درخواست صلح کرد و حتی غرامت پرداخت تا بتواند اساس حکومت خود را در روم، استوار سازد. بموجب این معاهده قیصر روم ارمنستان را به ایرانیان واگذار کرد. تعهدی که وی در باب عدم مداخله در ارمنستان کرد، برخلاف منافع واقعی روم بود.

جنگ دوم با روم

این جنگ، از ۲۵۸ تا سال ۲۴۴ میلادی بطول انجامید. مسئلهٔ ارمنستان شاپور را دوباره با روم، درگیر کرد چرا که روم با وجود تعهد در عدم مداخله، نمی توانست با خونسردی شاهد الحاق این سرزمین به قلمرو حریف دیرینهٔ خویش باشد. خسرو بزرگ پادشاه ارمنستان که در ماجرای گوردیانوس بر ضد ایران با روم همکاری کرده بود، بر اثر یک توطئه داخلی که ظاهراً شاپور هم در آن دستی نامرئی داشت، کشته شد. بعد از وی شاهزادگان و بزرگان ارمنستان خود را فرمانبردار شاپور خواندند و شاپور پسر خویش هرمز اردشیر را به نام ارمن شاه، فرمانروای ارمنستان کرد اما اقدام رومیان، در پناه دادن به تیرداد، پسر خردسال خسرو، مایهٔ ناخرسندی شاپور شد و امپراتور روم گالوس نیز از پرداخت باقیماندهٔ غرامت یا در واقع باجی که فیلیپ، آن را تعهد کرده بود، نیز خودداری کرد، بنابراین بهانه ای به دست شاپور افتاد تا جنگ را شروع کند.

پس از غلبه کردن شاپور اول بر کاپادوکیه(ارمنستان روم)، وی به انتاکیه یورش برده و آنجا را تصرف می‌کند.

اسارت والرین

بالاخره لزوم مقابله با این تاخت و تازها، والرین امپراتور سالخوردهٔ روم، را واداشت تا با نجات دادن نتاکیه، روم را از تهدید شاپور برهاند. والرین مثل امپراتور قبلی خود داکیوس (دقیانوس) در تعقیب و آزار مسیحی ها اهتمام زیادی داشت.والرین، امپراتور روم، پسرش را به غرب فرستاده و خود برای مقابله با ایرانیان راهی شرق می‌شود. وی به سال ۲۵۷ میلادی موفق به باز پس گیری انتاکیه شده ولی دو سال بعد پیش از مواجهه با شاپور در اثر طاعون بسیاری از لژیون‌های خود را از دست می‌دهد و در نهایت چندی بعد، در اواخر سال ۲۵۹ یا اوایل ۲۶۰ در جنگ اِدِسا، در ترکیه فعلی و شمال انتاکیه در کشور خود، از شاپور شکست خورده، اسیر شد. به دنبال اسارت او تعداد زیادی از همراهانش که به قول شاپور، شامل صاحبمنصبان، سناتورها و سرداران روم می شد نیز به اسارت افتادند. روایتهای به جا مانده که از استفادهٔ مهندسان رومی، در بنای شهرها و ساختن بندها در کارون حکایت دارد.

شاپور به افتخار این پیروزی دستور حک پیکره‌ای عظیم، در دل کوه رحمت، در نقش رستم داد که وی را پیروزمندانه نشسته بر اسب، نشان می‌دهد، در حالی که امپراتور فروتنانه، در برابر وی، زانو زده‌است. اسیر شدن والرین اثر غریبی در دنیای آن روز کرده و در انظار عالم، بر عظمت و ابهت خاندان ساسانی فوق العاده افزود. این واقعه بی نظیر، افسانهٔ آسیب ناپذیری روم را بک بار دیگر بی بنیان نشان داد.مسیحیان این اسارت را عقوبت الهی در حق دشمن ستمکار خویش خواندند و راجع به رفتار اهانت آمیز شاپور در حق او مبالغه کردند تا سرنوشت او را بیشتر عبرت انگیز نشان بدهند.

تشبیه شاپور به داریوش بزرگ

بعضی شاپور یکم، را داریوش بزرگ، سلسلهٔ ساسانی، میدانند ولیکن این تشبیه صحیح نیست. شاپور سرزمینهای زیادی را متصرف شد ولیکن فقط به قتل و غارت پرداخت و هزاران کشته، از زن و بچه، در پشت سر خود گذاشته، به ایران مراجعت کرد. از این حیث شاپور به پادشاهان آسوری، شبیه است زیرا پادشاهان هخامنشی وقتی که مملکتی را می گرفتند، ساتراپی آنجا گذارده و تشکیلاتی برای اداره کردن آن، داده، مملکت تازه تسخیر شده را حفظ می کردند و چون آن مملکت را از آن خود میدانستند، غارت یا کشتاری در آنجا نمینمودند، غیر از مواردی که طغیان و شورش در جایی تکرار می شد ولیکن شاپور نه در شامات تشکیلاتی داد و نه در کاپادوکیه و فقط به قتل و غارت پرداخت با وجود این خوش بختی سلسلهٔ ساسانی بود که دو نفر از نخستین شاهان آن، اشخاصی بودند مثل اردشیر یکم و شاهپور که این سلسله را، در انظار عالم، بزرگ و مبانی دولت ساسانی را محکم نمودند.


پدید آمدن مانی

از وقایع مهم سلطنت شاپور، پدید آمدن مانی است که مذهبی آورد و در سال ۲۴۲ میلادی، موقع تاجگزاری شاپور، اصول آن را در ملأ عام بیان کرد. این مذهب که مرکب از اصول مذاهب مختلفه بود، بعد ها خیلی گسترش پیدا کرد و در شرق و غرب منتشر شد. شاپور در ابتدا به مانی گروید و مذهب او را قبول کرد ولیکن بعد به دین زرتشت برگشت.

از شاپور کتیبه‌هایی به سه زبان پارسی میانه، پارتی و یونانی باقی مانده‌است.

کشورداری شاپور

شاپور سد شادروان را که از سنگ خارا ساخته شده، در رود کارون در شوشتر بنا کرد و مهندسین و اسرای رومی را به ساختن آن واداشت. شهر شاپور را در نزدیکی کازرون در فارس بنا کرد که خرابه های آن باقی مانده است. بنای نیشابور را در خراسان و گندی شاپور را در خوزستان نیز به او نسبت می دهند.

مؤرخین گرجستان می نویسند که شاپور، مهران پسر خود را، به سلطنت گرجستان فرستاد. مهران، سلسلهٔ سلاطین خسروی را، در آنجا تأسیس کرد و بعد میسحی شد.

به فرمان شاپور رونوشتی از اوستا در آتشکده آذرگشسپ در شیز نهادند.در زمان اردشیر یکم آتشدان روی سکه ها بر روی یک سه پایه فلزی واقع شده و آتش مقدس در حال اشتعال، در بالای سه پایه نمودار است اما در زمان شاپور آن سه پایه از بین رفته و آتشدان بصورت ستونی بزرگ و چهار ضلعی ساخته شده که در دو طرف آتشدان دو تن با عصا یا نیزهٔ بلند ایستاده اند و این نوع سکه در شاهان ساسانی، بعد از شاپور نیز بدون تغییر دیده می شود.

تندیس مومی

 

در موزه تاریخ فارس در شهر شیراز تندیس‌هایی مومی از پادشاهان هخامنشی و ساسانی قرار داده شده است. تصویر روبرو تندیس مومی شاپور اول پادشاه ساسانی است.




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 28 مرداد 1389 11:33 ب.ظ

نویسنده : محمد

 

 

 

 

اردشیر بابکان یا پاپکان بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی است. اردشیر پاپکان در ۲۳ ژوئن سال ۲۲۶ میلادی در نیایشگاه ناهید تاجگذاری کرد و شاه ایران شد و ملی گرایی ایرانی را بر محور آموزشهای زرتشت احیاء کرد. با پیروی از روش اردشیر، دیلمیان و صفویان بعدا ملی گرایی ایرانی را بر محور ایراندوستی و مذهب شیعه زنده کردند. اردشیر که قبلا حکمران پارس (عمدتا فارس و کرمان) و نگهبان آتشکده آن بود پیش از تاجگذاری، به حکومت اشکانیان که بر اثر فساد داخلی رو به ضعف گذارده بودند و در برابر رومیان کوتاه می آمدند برانداخته بود.

اردشیر که بعدا رومیان را هم شکست سخت داد و از شرق واپس راند در مراسم تاجگذاری، همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان می شود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمی گویند. مردم کرمان که اردشیر قبلا در نظر داشت آنجا را پایتخت ایران کند به منظور نشان دادن خرسندی خود از پیروزی او بر اردوان و به شاهی رسیدنش، شهری را که در آن استان ساخته بود به «اردشیر» نامگذاری کردند. این شهر که نام آن از زمان چیرگی عرب ها بردسیر تلفظ می شود پیشتر روستای کوچکی بود که توسط اردشیر عمران و توسعه داده شده و به صورت شهر درآمده بود.

روی کار آمدن اردشیر ساسانی

ساسان ، موبدی از دودمان نجبا بود بر آتشکده ی آناهیتا در شهر استخر ریاست داشت . پسرش بابک در شهر خیر در کنار دریاجه ی بختگان حکومت می کرد . بابک پس از ساسان جانشین پدر شد و خود را شاه خواند (208 م)
در این تاریخ شهر استخر به دست گوچیهر شاه بازرنگی بود . بازرنگیان در نیسایه که در جهت دیوار های سفیدش در دوره ی اسلامی بیضا نام گرفت ، سلطنت داشتند.
چون گوچیهر پادشاه بازرنگی در آن نواحی امیر بزرگ بود ، بابک برای پسرش اردشیر از وی منصب ارگبدی دارابگرد را بگرفت.
در سال ( 212م) اردشیر بر گوجهیر قیام کرد و شهر نسا ( بیضا ) را به تصرف در آورد و او را کته و به جای وی نشست.
جون بابک درگذشت شاهپور جانشین او شد . میان دو برادر یعنی شاهپور و اردشیر نزاع درگرفت. اردشیر به برادر مهتر خود حسد می برد، اما شاهپور بر اثر اتفاق بمرد و اردشیر در سال 212 میلادر به آسانی جای او نشست سپس اردشیر بر کرمان دست یافت و تا سواحل خلیج فارس پیش رفت. پس از آن شادشاهپور اصفهان را بکشت و روانه ی اهواز شد و سرانجام در جنگ سختی که بین او و اردوان پنجم در هرمزگان درگرفت ، اردوان را شکست داد و با مرگ او سلسله ی اشکانی بر افتاد ( 28 آوریل سال 224م)
پس از این نبرد پیروزمندانه به تیسفون آمد و بر تخت نشست.


نطام اداری


در رأس ادارات ساسانی بزرگفرمذار یا صدر اعظم قرار گرفته بود و عملا زمام قدرت و ادارة کشور در دست او بود . وی قراردادها و پیمانها را امضا می کرد . گاهی در جنگها فرماندهی کل را به عهده می گرفت . همة دیوانها و یا وزارتخانه ها با دبیران آنها تحت نظر وی بودند . شاید کلمة بزرگمهر تصحیف عنوان بزرگفرمذار باشد که مورخان عرب عنوان بزرگفرمذار عهد انوشیروان را به بوذرجمهر تبدیل کرده اند .
در زمان انوشیروان،کشور ایران راکه تا آن زمان مرزبانان اداره می کردند به چهار قسمت تقسیم شد و هر قسمتی را پاذگس نامیده شد و به آنها نام جهت های چهارگانه داده شد : اپاختر (شمال) خراسان (مشرق) نیمروز (جنوب) خوروران (مغرب) داد و برای هر کدام از این پاذگسها فرمانروایی تعیین کرد که او را پاذگسبان می نامیدند .
امور لشکری نیز تحت نظر سپهبدان اداره می شد و به تعداد پاذگسبانان چهارگانه ، چهار سپاهبد نیز در ایران وجود داشت . ایالات و پاذگسها را به بخشهای کوچکتری تقسیم کرده و هر قسمت را ایستان می گفتند و حاکم آن را ایستاندار می خواندند و سپس هر ایستان را به چند شهر یا ولایت تقسیم می نمودند و مرکز آن را شهرستان می گفتند .
قریه را دیه و رئیس آن را دیهسـالار می خواندند . مزارع تابع دیـه را روستـاک (روستا)می گفتند . 





 

فرهنگ و تمدن


 

دین رسمی

اردشیر بابکان چون پادشاهی از خاندان موبدان بود پس از نشستن بر تخت سلطنت دین زرتشتی را آیین رسمی ایران قرار داد و اعتقاد به ادیان دیگر را ممنوع داشت .
از دانشمندان زرتشتی که به پادشاهان ساسانی در تقویت و گسترش آن دین خدمت کرده اند ، نخست باید تنسر موبد زمان اردشیر بابکان و دیگر آذربد مهراسپندان،موبد زمان شاپور اول و کرتیر موبد زمان هرمزد و بهرام اول را نام برد .
در زمان ساسانیان به همت این موبدان بیست ویک نسک اوستای قدیم را به زبان پهلوی ترجمه کردند و آن ترجمه را زند نامیدند که به معنی تفسیر است .
چون فهم کتاب زند به سبب وجود لغات آرامی در آن مشکل می نمود سپس شرحی به زبان پارسی ساده بر زند نوشتند و آن را پازند خواندند .
اساس سیاست داخلی ساسانیان هماهنگی دین و دولت بود . چنانکه فردوسی می گوید :

چنان دین و دولت به یکدیگرند       توگویی که از بن ز یک مادرند

چو دین را بود پادشـه پاسبــان       تو این هر دو را جز برادر مخوان
 

دینهای منشعب از دین زرتشت


اصولاً همه ادیان ایرانی پیش از اسلام مبتی بر دو اصل خیر و شر یا هرمزد و اهریمن است . منتهی فرقی که با هم دارند در کیفیت و مدت آمیختگی شر با خیر است . در دین زرتشتی سرانجام خیر بر شر و هرمزد بر اهریمن غلبه خواهد کرد ولی در ادیان دوگانه پرستی دیگر چنین نیست .
هر دینی برای رهایی از شر ، فلسفه ای دارد . بعضی از متفکران دورة ساسانی که راه آسانتری برای رستگاری بشر می جستند ، چون دین مزدیسنی را جوابگوی پرسشهای خود ندیدند به بدعت در آن دین پرداخته و ادیان نوینی را بنیاد نهادند که مبنای همة آنها بر دوگانه پرستی است ، مهمترین این ادیان عبارتند از :  


 

ادیان دیگر

بجز دینهایی که ذکر آنها در پیش گذشت ، ادیان دیگری نیز مانند دین یهود و مسیحی . بودایی در بعضی از نواحی ایران رواج داشت . دین یهود بیشتر در بابـل و همدان و اصفهان ، دین مسیحی در ارمنستان و خوزستان و بین النهرین و دین بودایی در ماوراءالنهر و خراسان و بلخ رایج بود .

زبان و خط


زبان ایرانیان در دورة ساسانیان زبان پارسیک یا پهلوی ساسانی بود .
این زبان لهجه ای از زبان پهلوی اشکانی به شمار می رفت که در جنوب ایران رواج داشت .
خط ایران در این دوره مأخوذ از خط آرامی بود و به دو نوع خط پهلوی ، کتیبه ای یا گشته دبیره و خط پهلوی کتابی یا عام دبیره تقسیم می شد .
در این قرن تعدادی زیادی کلمات آرامی که شمار آنها به هزار کلمه می رسید وارد زبان پهلوی ساسانی شده بود .
برخلاف زبان فارسی که لغات دخیله عربی را به خط عربی نوشته و به همان صورت خودش می خوانند، در زبان پهلوی چنین نبود ، دبیران ساسانی لغات آرامی را که در نوشته های خود به کار می بردند ، به آرامی تلفظ نمی کردند بلکه به تلفظ پهلوی قرائت می نمودند .
مثلاً : "ملکا" می نوشتند و "شاه" می خواندند و یا "گملا" که همان جمل عربی باشد می نوشتند و "اشتر" می خواندند . یا "کدبا" می نوشتند و "دروج" یعنی دروغ می خواندند .
این شیوة نگارش را در اصطلاح هزوارش می نامند .
خط پهلوی کتابی تا سه قرن پس از اسلام در ایران ادامه داشت و در آن دوره کتابهایی به زبان پهلوی از طرف موبدان زرتشتی نوشته شده است .


هنر


از انواع هنر دورة ساسانی می توان به معماری ، مجسمه سازی و نقاشی اشاره کرد که همه ساله مقدار زیادی از آنها توسط باستان شناسان کشف می شود .

معماری
در دورة ساسانی هنر معماری نسبت به مجسمه سازی و نقاشی در درجة اول قرار داشت . آثار اولیة معماری ساسانی شباهت بسیاری به معماری دورة پارتی دارد . از بناهای ساسانی در قرن سوم میلادی ، کاخ اردشیر در فیروزآباد است .
یکی از آثار دورة ساسانی طاق کسری است که بقایای دربار معروف خسرو اول و دوم در تیسفون می باشد . این طاق اکنون در کناردجله در نزدیکی بغداد در جایی به نام سلمان پاک قرار دارد .
در فاصلة یکصد کیلومتری تیسفون قصر دستگرد قرار داشته خسرو دوم پرویز بوده است . دیگر کاخ شیرین است که خسرو دوم آن را برای زن محبوب خود شیرین بنا کرده است و هنوز آثار آن در شهری به نام قصر شیرین باقی است .
یکی از جالبترین آثار تاریخی ، غاری است که در صخره ای در طاق بستان کنده اند و شکارگاه خسرو دوم را نشان می دهد . این آثار در مدخل شهر کرمانشاهان هنوز باقی است . یکی از آنها شاپور اول را نشان می دهد که والرین در جلوی او به زانو درآمده و سیریادیس امپراتور جدید روم در حال احترام به پیش شاپور ایستاده است . در غار شاپور نیز مجسمة بزرگی از شاپور اول پیدا شده که اکنون در آن غار برپا است.

شعر و موسیقی
در ایران پیش از اسلام شعر به معنی امروزی و وزنهای عروضی عرب وجود نداشته بلکه چامه و چکامه یا اشعار ایرانی ، ترانه هایی بوده که مانند اشعار اروپایی هجایی بوده و هجاهای آنها کوتاه و بلند می شده است .
در زمان ساسانیان بویژه در عصر خسرو پرویز ، موسیقی پیشرفت بسیاری کرد و موسیقیدانـان بزرگی مانند : باربد ، نکیسا ،سرکب ، بامشاد و رامتین در آن روزگار می زیسته اند.




دیدگاه ها : 2 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اشک بیست و نهم

جمعه 15 مرداد 1389 08:58 ب.ظ

نویسنده : محمد

اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) بیست و هشتمین و آخرین شاه ایران از خاندان اشکانی است که از سال ۲۱۳ تا ۲۲۴ یا ۲۲۶ میلادی شاهی کرد. با کشته شدن او دولت اشکانی منقرض شد و جای خود را به ساسانیان داد.

رسیدن به شاهی

پس از مرگ بلاش پنجم میان دو پسر او به نام‌های بلاش ششم و اردوان پنجم برای رسیدن به شاهی نزاع درگرفت. در ابتدا بلاش به شاهی رسید ولی در سال ۲۱۳ میلادی اردوان قیام کرد و توانست نفوذ خود را افزایش دهد، تا جایی که برای بلاش ششم فقط بخشی از بابل باقی ماند. از این زمان به بعد می‌توان با اطمینان اردوان پنجم را شاه ایران دانست.

نبرد با روم

پس از این که اردوان پنجم قدرت خود را تثبیت کرد کاراکالا قیصر وقت روم سفیری را به همراه هدایای زیاد به دربار اردوان فرستاد و خواستار ازدواج با دختر او شد و وانمود کرد که با این کار قصد دوستی و صلح با دولت اشگانی را دارد. اردوان به خاطر وضع ناآرام داخلی که از زمان مرگ بلاش یکم در داخل کشور بود و نبردهای بسیاری که در این دوران میان دو کشور درگرفته بود و ویرانی‌هایی را که به خاطر شکست ایرانیان در این نبردها در بخش غربی ایران به وجود آمده بود خواهان صلح و آرامش بود و با این درخواست موافقت کرد.

اردوان شاد از اینکه نبرهای ویرانگر میان ایران و روم می‌رفت تا با این پیوند پایان پذیرد جشنی بزرگ را تدارک دید و از همهٔ بزرگان دعوت کرد و آمادهٔ پذیرایی از کاراکالا و همراهانش شد. کاراکالا که توطیهٔ گسترده‌ای را سازمان داده بود با سپاهی گران روانهٔ ایران شد. هنگامی که اردوان و همراهانش به جهت خوش آمد گویی به محل استقرار رومیان رفتند رومیان آنان را غافلگیر کرده و و به آنها یورش بردند و بسیاری از از ایرانیان را که عاری از هر گونه سلاح بودند از بین بردند ولی اردوان توانست جان سالم بدر برد. کاراکالا پس از این کار زشت و ناجوانمردانه در سال ۲۱۷ میلادی در نزدیکی حران کشته شد.اردوان برای انتقام‌گیری سپاهی گرد آورد ولی پیش از رسیدن به مرز ایران و روم نمایندگان مارکرینوس جانشین کاراکالا به آنها رسیده و خواستار آشتی میان دو دولت شدند. در این گفتگوها اردوان خواستار ترک میان‌رودان توسط رومیان و پرداخت غرامت از طرف ایشان به دولت ایران شد. رومیان این پیشنهاذها را نپذیرفتند و به دنبال آن نبردی دیگر میان ایران و روم درگرفت. اشکانیان در این پیکار پر اهمیت از روش جنگ و گریزی که مخصوص آنها بود و به کمک آن در نبرهای بزرگی مانند نبرد حران پیروز شده بودند استفاده کردند. دو روز آغازین نبرد هیج یک از دو سپاه بر دیگری چیره نشد ولی در روز سوم سپاه ایران کاملاً پیروز شد. رومیان در پی این شکست درخواست صلح نموده و حاضر به پرداخت غرامتی سنگین به اشکانیان شدند. رومیان درخواست دیگر اردوان مبنی بر نخلیهٔ میان‌رودان را رد کردند و دولت اشکانی چون با بهران‌های بسیاری روبه‌رو بود از این درخواست چشم‌پوشی کرد.

انحطاط اشکانیان و کشته شدن اردوان پنجم

اشکانیان پس از مرگ بلاش یکم یعنی از سال ۷۸ میلادی همواره دچار نبردهای داخلی بودند که برخی میان اعضای خاندان اشکانی برای رسیدن به شاهی و برخی دیگر بر اثر شورش‌های فرمانروایان محلی بود. این مشکلات داخلی اشکانیان را به مرور زمان ضعیف کرد. در این دوران رومیان که اشکانیان را دچار آشوب‌های داخلی می‌دیدند از فرصت استفاده کرد و پیاپی دست به تهاجم به مرزهای ایران می‌زدند. به غیر از نبردی که اردوان پنجم با رومیان کرد در همهٔ نبردهایی که در این دوره میان ایران و روم درگرفت برتری با رومیان و آنان در همهٔ این نبردها خرابی‌هایی زیادی را باعث شدند. این مشکلات بحران‌های اقتصادی را نیز در بر داشت ارزش پول اشکانیان به شدت پایین آمد. به این ترتیب در زمان پادشاهی اردوان پنجم دولت اشکانی از همه نظر آمادهٔ سقوط بود.اردوان تلاش بسیاری برای نجات دولت اشکانی کرد ولی سرانجام این تلاش‌ها بی‌نتیجه ماند. وی پس از این مشکل رومیان را همانطور که گفته شد از میان برداشت دچار شورش‌های گوناگونی در مناطق مختلف ایران شد. او بر بیشتر این شورش‌ها و شورشگران را از میان برداشت ولی شورشی که در پارس صورت گرفت سرانجام به شاهنشاهی اشکانی پایان داد. این شورش در سال ۲۲۰ میلادی و به دست اردشیر بابکان آغاز شد. مصاف اردشیر و یارانش با اردوان پنجم و فرمانروایان ایالت‌ها چندین سال به درازا کشید. اردشیر ابتدا مناطقی در شرق ایران مانند کرمان را مورد تاخت قرار داد و سپس به ماد و آدیابن حمله کرد و آنجا را نیز به زیر پرچم خود آورد. هنگامی که اردشیر و یارانش آغاز به درنوردیدن میان‌رودان کردند اردوان پنجم به مقابله با آنان پرداخت ولی در سه نبرد پشت سر هم شکست خورد. اردوان احتمالاً از زمان اعلام حکومت خودمختار اردشیر در سال۲۲۴ دیگر پادشاه ایران به شمار نمی‌آمد. مرگ و یا به روایتی کشته شدن اردوان پنجم بین سال‌های ۲۲۴ و ۲۲۶ میلادی در تاریخ ثبت شده است و با مرگ او شاهنشاهی اشکانی رسماً پایان یافت. به این ترتیب شاهنشاهی اشکانی جای خود را به ساسانیان داد.

مقاومت‌های پس از اردوان

پس از مرگ اردوان و سقوط شاهنشاهی اشکانی به دست اردشیر ساسانی هنوز هم مقاومتهای باقی اشکانیان فروکش نکرده بود. مهمترین این مقاومت‌ها از سوی بلاش ششم و ارتوازد بود. ارتوازد در بلندی‌های غرب و مرکز ایران به مبارزه ادامه می‌داد. اردشیر توانست بر تمامی این مقاومت‌ها چیره شود و اشکانیان را به طور کامل براندازد.




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اشک بیست و هشتم

جمعه 15 مرداد 1389 08:12 ب.ظ

نویسنده : محمد

بَلاش پنجم یا وَلَخش پنجم (اشک بیست و هفتم) بیست و هفتمین شاه ایران از خاندان اشکانی است که از سال ۱۹۱ تا ۲۰۹ میلادی شاهی کرد. وی جانشین و پسر بلاش چهارم بود.بلاش پنجم در سه سال ابتدای زمامداریش دچار مشکلات داخلی بود و توانست در سه سال اوضاع کشور را سر و سامان دهد. پس از آن جنگ میان ایران و روم دوباره آغاز شد. این جنگ از سال ۱۹۴ تا ۱۹۷ میلادی به دارازا کشید و دلیل آغاز آن شورش مردم غرب میان‌رودان بود که در زمان شاهی بلاش چهارم به دست کاسیوس سردار رومی ضمیمهٔ قلمرو روم شده بود. سپتیموس سوروس قیصر وقت روم سپاه خود را آرایش داده و سلوکیه و همچنین آدیابن را تسخیر کرد. تیسفون پایتخت اشکانیان نیز به دست رومیان افتاد و آنان در آنجا کشتار وسیعی کردند و این شهر بزرگ و مهم را ویران کردند. وضعیت دولت اشکانی در این زمان به صورتی نبود که بتواند با پیشروی رومیان مقابله کند. سپتیموس سوروس پس از این پیشروی‌ها دچار مشکلاتی شد که قیصران پیش از او نیز به آن دچار شده بودند. بزرگترین این مشکلات شورش مردم سرزمین‌های تسخیر شده بود که بر طبق مستندات تاریخی اشکانیان در این شورش‌ها دست داشته‌اند. این شورش‌ها قیصر را بر آن داشت تا به روم بازگردد و به پیشروی ادامه ندهد ولی رومیان توانستند آدیابن را حفظ کنند و ارمنستان را نیز در دست خود نگهدارند. در این اثنا بلاش پنجم در سال ۲۰۹ به مرگ طبیعی درگذشت. پس از وی پسرانش اردوان پنجم و بلاش ششم برای رسیدن به شاهی با یکدیگر به نزاع پرداختند.




دیدگاه ها : 0 نظرات
آخرین ویرایش: - -

اشک بیست و هفتم

جمعه 15 مرداد 1389 01:39 ب.ظ

نویسنده : محمد

بَلاش چهارم یا وَلَگش چهارم (اشک بیست و هفتم) بیست و هفتمین شاه ایران از خاندان اشکانی است که از سال ۱۴۷ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت کرد. بلاش چهارم را با اندکی تردید پسر بلاش سوم دانسته‌اند که پس از او به شاهی رسید.

 

 

نبرد با روم

بلاش چهارم در سال ۱۶۱ میلادی به ارمنستان لشکر کشید و فرمانروای آن را که دست نشاندهٔ رومیان بود از آنجا راند. در ادامه نیز با سرداری رومی به نام الیوس سوریانوس جنگید و او را شکست داد. وی پس از این پیروزی روانهٔ سوریه شد و در آنجا سردار دیگر رومی به نام کاسیوس به جلوگیری از پیشروی سپاه اشکانی پرداخت. نبردهایی که میان بلاش چهارم و کاسیوس درگرفت در ابتدا برای رومیان هدف تدافعی داشت ولی پس از اینکه آنها در سوریه پیروز شدند نبردها حالت تهاجمی به خود گرفت و اشکانیان که تاب مقاومت در برابر سپاه کاسیوس نیاوردند به آن سوی رود فرات عقب‌نشینی کردند. کاسیوس توانست ارمنستان را تسخیر کرده و پادشاه پیشین آن سرزمین را که سرسپردهٔ رومیان بود و به روم پناهنده شده بود بر تخت شاهی بازگرداند. وی سپس سرزمین‌های دیگری را نیز در میان‌رودان تسخیر کرد و توانستن قلمرو رومیان را همانند تراژان گسترش دهد. او شهر سلوکیه را نیز تسخیر کرد و آن را به آتش کشید و این کار را با چند شهر دیگر در میان‌رودان و از جمله با کاخ شاهی در تیسفون پایتخت اشکانیان نیز کرد. در این هنگام بیماری طاعون بروز کرد تلفات سنگینی را بر سپاه رومیان وارد نمود و رومیان را وادار به عقب‌‎‌نشینی کرد. نتیجهٔ این نبردها ضمیمه شدن بخش غربی میان‌رودان و نصیبین به روم بود.


mehdi098 بازدید : 22 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
بابک

نگاره‌ای منسوب به بابک
زادروز نامشخص
کلیبر(بلال آباد)[۱]
درگذشت ۶ صفر ۲۲۳ (قمری)
۷ ژانویه ۸۳۸ (میلادی)[۲]
کنیسه بابک
علت مرگ بریده شدن دست و پاهایش
آرامگاه ندارد
ملیت ایرانی[۳][۴][۵]
نام‌های دیگر حسن
شناخته‌شده برای مبارزه برضد اشغالگری اعراب
پس از حملهٔ اعراب به ایران

شهر خانگی بلال آباد
لقب خرمدین
جنبش رهبر انقلابی جنبش سرخ جامگان
مخالفان ۲ خلیفه عباسی: مامون و معتصم و سرداران سپاه خلافت
دین خرمیه و مزدک
والدین مادر: ماه‌رو[۲][۶]
پدر: عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد[۷]
گفتاورد «یک روز شاهی به از 40 سال بردگی... مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم، هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من آنجا پادشاهم.»[۸]

بابک خرمدین (مرگ ۶ صفر ۲۲۳ (قمری)/۷ ژانویه ۸۳۸ (میلادی)[۲])رهبر اصلی شورشیان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند. خرمدینان مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید.[۳] واقعه‌ای مانند قیام بابک نشان داد که آذربایجانی‌ها ادامه دهندهٔ حس اجداد ایرانی خود هستند. در دوران خلافت عباسیان شمال آذربایجان کانون شورش طولانی مدت و خطرناک برعلیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین رهبری می‌شده‌است و بر شمال غرب ایران تاثیر گذاشت و بیش از ۲۰ سال - از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶-۸۱۷ م تا ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م - طول کشید. از نگاه باسورث این شورش قطعاً پایه‌های دینی داشته ولی ممکن است که پایه‌های سیاسی-اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره می‌برده‌است.[۹] تعداد نیروهای لشکر بابک را در ابولمعالی ۱۰۰ هزار نفر[۲][۱۰]، در تنبیه الاشراف مسعودی ۲۰۰ هزار نفر[۲]، در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفر[۱۰]یا بیشمار[۲] و در تبصرة العوام بیشمار ذکر کرده‌اند[۲] که بی شک مبالغه آمیز است ولی حداقل دلالت بر بزرگ بودن آن دارد.[۲][۱۰]

او زندگی گمنامی در آذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر خرمی‌ها که مدت کوتاهی بعد درگذشت، قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنین بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روش‌های خشونت‌آمیز ویژه‌ای بهره گرفت. به نظر می‌رسد که قیام او از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶ م آغاز و با نقشهٔ حاتم پسر هرمثه، حاکم ارمنستان یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استان‌های شرقی که به دنبال آن مامون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود.[۱۱]

در ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹-۸۲۰ م مامون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بی نتیجه در موقعیت‌های مختلف (جنگی) همراه بود؛ همان طور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند. در پایان خلافت مامون شورش تا جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشه کن کند. در ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مامور سرکوب بابک کرد. این فرمانده قلعه‌های جادهٔ بذ را که بابک ویران کرده‌بود را تعمیر کرد و علی رغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیده‌بانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شده‌بود) بعد از حملهٔ ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانه‌ای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی - سهل بن سنباط - که به او پناه داده‌بود، دستگیر شد و به افشین تحویل داده‌شد. او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بی‌رحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقی ماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد.[۱۱]

دستگیری و اعدام بابک پایان جنبش خرمدینان نبود، آنها ادامه حیات دادند تا مدرکی گواه بر حیاتشان در قرن ۳ ه. ق/۹ م باشند. داوطلبان شورش گذشته، که خود را بابکیه نام نهادند، در بذ تا قرن ۵ ه. ق/۱۱ م ادامه حیات دادند و به انتظار مهدی ماندند و آئین خاصی انجام می‌دادند.[۱۱]

محتویات

منابع برای تاریخ نگاری زندگی بابک

منظرهٔ قلعه بابک، از بالای قلعه

نخستین گزارش زندگانی بابک توسط واقدی، در «اخبار بابک» نوشته شده‌بود که اکنون در دست نیست. این نوشتار توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست هم نقل شده‌است و احتمالاً توسط مقدسی مورد استفاده قرار گرفته‌است.[۲][۱۲][۱۳] بقیهٔ منابع کمتر در این باره توضیح داده‌اند و میانشان اختلافی وجود دارد.[۲]

جدای از ملل و نحل نویسان، متونی که بیش از همه جنبش خرمدینی را یاد می‌کند آثار ابن ندیم، طبری —به ویژه در مورد قیام بابک— و خواجه نظام الملک است. اخباری که نظام الملک و طبری —مخصوصاً در مورد دستگیری و اعدام بابک— روایت می‌کنند، اختلاف کمی با یکدیگر دارند.[۱۴].

علی بهرامیان معتقد است که با وجود شهرت بابک، آنچه به خانواده و تبار و عقاید و اهداف او مربوط می‌شود، در مأخذ کهن بسیار اندک است و در مجموع نمی‌توان به نتیجه قانع کننده‌ای دست یافت. گو اینکه هر یک از روایت‌ها به نحوی بخشی باور عمومی را از موضوع باز می‌تاباند.[۱۲]

جزئیات جنگ‌های بیشماری که بین مردان بابک و نیروهای افشین پیش از سقوط «بذ» توسط طبری و ابن اثیر نقل شده‌اند، توسط نفیسی در کتابش گردآوری شده‌است.[۲] غلامحسین صدیقی در کتاب خود زیر عنوان «جنبش‌های مذهبی ایران در قرن دوم و سوم هجری» در مورد تاریخ خرمیان و شورش‌های آنان نیز سخن به میان آورده‌است.[۱۵]

صدیقی تعدادی از منابعی که زندگانی بابک را ذکر کرده‌اند را شرح می‌دهد:

  1. ابن قتیبه (ابومحمد عبدالله متولد به سال ۲۱۳ ه. ق/ ۸۲۸ م و متوفی به سال ۲۷۶ ه. ق / ۸۸۹ م) در کتاب المعارف که سبب خروج بابک را آن طور که در میان بعض مردم رایج بوده نقل کرده‌است و از اولین جنگ‌های بابک با سرهنگان مامون نام برده‌است.[۱۶]
  2. بلاذری در فتوح البلدان در فصل راجع به فتح آذربایجان که دربارهٔ شهرهای این ایالت ذکر مختصری کرده، محل‌هایی که در ایام جنگ میان بابک و افشین، مراکز معاندان بوده را نام برده‌است.[۱۷]
  3. دینوری (ابوحنیفه احمد متوفی به سال ۲۸۲ ه. ق/ ۸۹۸ م) شرح این شورش را در اخبارالطوال ضبط کرده و در بعض مسائل اطلاعاتی بدست می‌دهد که در جاهای دیگر یافت نمی‌شود.[۱۷]
  4. یعقوبی (متوفی به سال ۲۸۴ ه. ق/ ۸۹۷ م) در تاریخ خود به ذکر این واقعه پرداخته و گفته‌های او حاوی جزئیاتی است که در مصادر دیگر موجود نیست.[۱۷]
  5. مفصلترین شرحی که دربازهٔ این شورش داریم، در تاریخ عظیم القدر محمد بن جریر طبری است ولی تقریباً تمام مسطورات این سالنامه مربوط به جنگ‌ها و اعمال لشکرکشی وترتیب لشکر و ترتیب فتوح است.[۱۷]
  6. مسعودی در مروج الذهب، مختصری از شورش بابک سخن رانده و بعد به تفضیل گرفتاری او را بیان کرده‌است و در تنبیه الاشراف، به این حادثه اشارت نمونده و از تقسیمات فرقهٔ خرمدینان و مباحثات ایشان در میان خود و با خارجیان و مساکن ایشان و اصل ایشان، بحث کرده‌است.[۱۷]
  7. بلعمی در ترجمه طبری خود به تفضیل این واقعه را ذکر کرده‌است.[۱۷]
  8. کتاب البدء و التاریخ مقدسی برای آگاهی از عقاید خرمدینان بهترین مأخذ است. همین مولف فصلی نیز در کتاب خود دربارهٔ شورش بابک و دفع او آورده‌است.[۱۸]
  9. ابن ندیم در کتاب الفهرست، تقسیمات فرقهٔ خرمدینی و آراء ایشان و مساکنشان را شرح داده و احوال بابک در کودکی و ریاست یافتن و ابداعات او را در دین خرمی ذکر کرده‌است.[۱۹]
  10. بغدادی در فرق بین الفرق، تقسیمات فرقهٔ خرمدینان و آراء ایشان و شورش بابک و حالت دینی این فرقه را در زمان خود به اختصار روایت کرده و قسمت اخیر بیان‌های این مولف برای آگاهی به تطور عقاید خرمدینان بسیار مفید است.[۱۹]
  11. همین بیان‌های بغدادی را اسفراینی در کتاب التعبیر ضبط نموده‌است.[۱۹]
  12. نظام‌الملک شرحی دربارهٔ شورش خرمدینان از آغاز قرن دوم تا آخر قرن سوم جمع کرده و در کتاب سیاست‌نامه جا داده‌است.[۱۹]
  13. مولف مجمع التواریخ، به اختصار از اصل فرقهٔ خرمدینان سخن گفته و شورش بابک و قتل او را ذکر کرده‌است.[۱۹]
  14. ابن جوزی (متوفی ۵۹۷ ه. ق) در نقد العلم و العلماء، یا تلبیس ابلیس از فرقهٔ بابکیان نام برده و دربارهٔ رئیس ایشان و شورش او و حالت دینی این فرقه در قرون بعد بیاناتی کرده‌است.[۱۹]
  15. ابن‌اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ، شرح حال مبسوطی از حرکت دینی بابک و جنگ‌ها و فتوحات و شکسن و گرفتاری و قتل او ضبط کرده‌است.[۲۰]
  16. عوفی در جوامع الحکایات، سه حالت دربارهٔ اصل بابک و سرکشی و کشتن او آورده‌است.[۲۰]
  17. سبط بن الجوزی (متوفی ۶۵۴ ه. ق/ ۱۲۵۷ م) در مرأت الزمان از اصل بابک و شورش او قتل او و وضع دینی این فرقه در قرن‌های بعد بحث کرده‌است.[۲۰]
  18. ابوالفرج بن العبری در تاریخ مختصرالدول، از شورش خرمدینان و گردنکشان بابک و عاقبت کار و او سخن رانده‌است.[۲۰]
  19. ابن شاکر فخرالدین در عیون التواریخ، از جنبش بابک و دفع او و اصل او و آغاز کارش و عقاید خرمدینان بحث کرده‌است.[۲۰]
  20. در عفیف الدین ابی محمد عبدالله مولف مرآت الجنان، به اختصار از اصل بابک و شورش او و جنگ‌ها و انجام کارش یاد کرده‌است.[۲۰]
  21. ابن‌خلدون در کتاب العبر، شرح نسبتاً مبسوطی دربارهٔ شورش بابک و جنگ‌ها و پایان کارش آورده‌است.[۲۰]

نام و تبار و طول زندگانی بابک

نمایی از قلعه بابک
نوشتار اصلی: ریشه نام بابک

نام بابک معرب نام ایرانی «پاپک» است.[۲۱][۱۱] در تمامی منابع نام بابک یافت می‌شود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کرده‌است.[۲] مورخین ارمنی بابک خرمدین را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده‌اند.[۲۲] پدر بابک مرد مسلمان آرامی تبار به نام عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد از شهر مدائن بود که روغن فروشی می کرد؛[۲۳] و مادرش زنی تک چشم بود که «ماه‌رو» نام داشت و از اهالی آذربایجان بود.[پانویس ۱][۲] نام اصلی که بر بابک گذاشته شده بود، حسن بود؛ و برادران بابک، عبدالله و معاویه (به گزارش طبری) و اسحاق (در فرق بین الفرق بغدادی) بودند که نشان می دهد که نام های آنها اسلامی بود.[۲۴] به اعتقاد کرون، حسن هنگام ورود به دژ بذ، نام بابک را بر خود برگزید.[۲۵] چرا که بابک یا پاپک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان نیز بوده‌است.[۱۲]

تبار و طبقه اجتماعی بابک مبهم و متناقض، گاهی شگفت انگیز و باورنکردنی است. واقدی و طبری بابک را فردی از طبقه پائین جامعه معرفی می‌کنند ولی جواب بابک به نامه پسرش (بعد از فرار) و کلماتی که عبدالله، برادر بابک به ابن شروین طبری - کسی که او را به بغداد منتقل کرده- گفته‌است، نشان می‌دهد که بابک اشرافزاده بوده‌است.[۲] به عقیده زرینکوب، مجرد نام بابک، جاویدان و شهرک نیز به رغم آنچه روایات دشمنان قوم القاء می کنند این تصور را که رهبران نهضت منحصراً از طبقات بی‌مایه و پست یا از طایفه‌های غیر ایرانی بوده‌اند، چندان پذیرفتنی نمی‌دهد.[۲۶]

به عقیدهٔ بهرامیان، بابک به زبان باستان آذربایجان سخن می گفته‌است.[۱۲]

بهرامیان معتقد است، در منابع موجود، روایتی که بتوان با توجه بدان سالزاد بابک را تعیین یا تحدید کرد، وجود ندارد.[۱۲] اما سعید نفیسی تخمین می‌زند، با توجه به اینکه از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ هجری قمری مشغول درگیری با نیروهای خلیفه بوده و اگر سن بابک در زمان شروع قیامش را ۲۰ سال در نظر بگیریم، بایستی ۴۲ سال زیسته باشد.[۲۷]

تولد و جوانی

قلعه بابک از سمت کمپ.
نمایی از قلعه بابک

به گفته واقدی عبدالله پدر بابک روغن فروش دوره گردی بود که زادگاهش مدائن را به قصد مرز آذربایجان ترک کرده بود و در روستای بلال آباد در استان میمذ ساکن شده بود. پدر بابک بعد از تولد بابک در سفری که به ناحیه سبلان داشت زخمی شد و از دنیا رفت. همسر بیوه اش برای کار دایگی بچه‌های مردم را به عهده گرفته بود در حالی که بابک تا ۱۲ سالگی گاوچرانی می‌کرد. به ما گفته شده که «روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر می‌گشت. بابک در آن زمان گاوهای مردم را به چراگاهی می‌برد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون می‌تراوید. چون بابک از خواب بر آمد دیگر اثری از خون ندید، دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد»[۲].زرین کوب این روایت را هم تراز افسانه دانیال و بخت‌النصر دانسته و آنرا جعل دشمنان بابک می‌داند.[۲۸] واقدی اضافه می‌کند که بابک در دوران جوانی‌اش به عنوان خدمتکار و تیمارگر اسب برای شبل بن منقی در روستای سراب کار می‌کرد و تنبور زدن را یاد گرفت. این (مطلب) باید منبع گزارش ابولمعالی باشد که آورده‌است بابک تنبور می‌زد و آواز می‌خواند درحالی که در روستا میوه‌فروشی می‌کرد. وقتی او بزرگ شد به تبریز رفت و ۲ سال را صرف خدمت به محمد بن رواد ازدی کرد و سپس در ۱۸ سالگی به خانه‌اش در بلال‌آباد بازگشت.[۲]

۲ مرد ثروتمند به نام جاویدان بن شهرک و ابوعمران در بلندی‌های اطراف کوهستان بذ زندگی می‌کردند و برای رهبری خرمدینان ساکن در آن مناطق مرتفع می‌جنگیدند. جاویدان وقتی در مسیر زنجان به بذ در برف گیر کرد به دنبال سرپناهی در بلال‌آباد گشت و به خانه مادر بابک رفت. به دلیل فقر مادر بابک فقط برایشان آتش روشن کرد در حالی که بابک به اسب‌ها و نوکرهای جاویدان رسیدگی می‌کرد و برایشان آب آورد. جاویدان بابک را برای خرید غذا، شراب و علوفه فرستاد و وقتی بابک برگشت و با جاویدان سخن گفت، جاویدان تحت تاثیر زیرکی‌اش (علی‌رغم لکنت زبان‌اش) قرار گرفت. بعد از آن جاویدان از مادر بابک اجازه خواست تا بابک را برای مدیریت زمین‌های کشاورزی و دارائی‌هایش با خود ببرد و پیشنهاد کرد که در عوض ۵۰ درهم ماهانه به عنوان حقوق بابک برای او بفرستد. مادر بابک پذیرفت و اجازه داد بابک برود. از آن موقع است که بابک به خرمدینان ملحق شده‌است.[۲]

بعد از ورود بابک به خدمتگزاری جاویدان، رقیبش ابوعمران از بیرون از قلمروی جاویدان به او شبیخون زد و شکست خورد و کشته شد. ولی جاویدان ۳ روز پس از آن بر اثر جراحت وارد شده از دنیا رفت. زن جاویدان خبر مرگ شوهرش را به بابک داد و اضافه کرد که خبر را فردا در جامعه منتشر خواهد کرد. و همچنین بابک را به عنوان جانشین جاویدان معرفی خواهد کرد و کسی که دین مزدک را برمی‌گرداند و جامعه را به سوی پیروزی و موفقیت رهبری می‌کند. در روز بعد، بابک قبل از پیروان و جنجگویان جاویدان ظاهر شد. آنها پرسیدند «چرا جاویدان آنها را قبل از به زبان راندن وصیت‌نامه خبر نکرده‌است»، همسرش جواب داد «چون شما در مکان‌های مختلف بودید، انتشار پیام منجر به پخش شدن خبر می‌شد که امنیت شما را به خطر می‌انداخت». بعد از بدست آوردن فرمانبرداری آنها به دستورالعمل جاویدان، همسرش گفت بر طبق وصیت شب قبل از مرگ روحش از جسمش خارج شده و به جسم بابک در آمده و با روح بابک درآمیخته‌است و هرکسی که این وصیت را زیر سوال ببرد تکفیر خواهد شد. تمام کسانی که حاضر بودند، فرمان جاویدان را قبول کردند و خودشان را مقید به سوگند خوردن درباره بابک کردند که همان‌گونه که از روح جاویدان پشتیبانی می‌کردند از روح بابک هم بکنند. سپس بابک و بیوه جاویدان در حضور همگان در تشریفات ساده با هم ازدواج کردند.[۲]

برخی مورخین اظهار داشتند زن جاویدان از قبل عاشق بابک شده بوده که گفته شده پسربچه خوش‌صدا داشته‌است. این اتهام ریشه در ازدواج آن دو بعد از مرگ جاویدان دارد. ابولمعالی ادعا می‌کند که زن جاویدان به همسرش زهر خورانیده‌است درحالی که طبری و ابن اثیر ادعا می‌کنند که جاویدان پسری داشت که بدست مسلمان دستگیر و بعد از آن آزاد شد. صدیقی تعجب می‌کند که چرا این پسر جانشین جاویدان نشده‌است.[۲]

قلعه بابک در قلهٔ کوه

پایگاه بابک

نوشتار اصلی: قلعه بابک

شهر بذ، منطقه و قلعه‌ای در شمال آذربایجان، به خاطر قیام بابک معروف شد[۲۹]این شهر مرکز اصلی مقاومت خرمدینان و بابک در برابر خلفای عباسی (به ویژه معتصم) بود.[۳۰] شهر بذ که فاصلهٔ کمی با رود ارس دارد، امروزه فاقد حیات است.[۱۱]

به خاطر غیرقابل دسترس بودن موقعیت جایگاه بابک، قدرت او بسیار زیاد بود، چنان که بُحتُری - شاعر عرب - در شعرهایش به این موضوع اشاره می‌کند. بذ تنها قلعه بابک نبود، قلعه‌های دیگری هم ذکر شده که خرابه‌های آنها امروزه هم قابل شناسایی است. محدوده قلمرو بابک ارتفاعاتی بود که از شرق به دریای کاسپین و ناحیه شروان و شماخی، از غرب تا ناحیه جلفا و نخجوان و مرند، از شمال تا ساحل رود ارس و دشت مغان و از جنوب تا نزدیک اردبیل و مرند کشیده شده‌است. قلعه او - بذ – در کوهستان نفوذناپذیر با گذرگاه باریک و پیچیده واقع شده‌است بطوری که بلعمی می‌گوید یه مشت مرد جنگی می‌توانند هزار نفر از مهاجمین را متوقف کنند. آب و هوای طاقت فرسا زمستان و برف و باران سنگین امکان تسخیر بذ را در زمستان غیرممکن می‌کند. گاهی بابک از فرصت غافلگیری برای شبیخون زدن و کشتن تعداد زیادی از دشمنانش استفاده می‌کرد.[۲]

بابک با پشتوانه زمین کوهستانی، لشگریان خلیفه را یکی پس از دیگری شکست می‌داد. نیروهایش قادر بودند جلوی کاروان‌ها را بگیرند، مامورین مالیات را بکشند، حریفان محلی را نابود کنند و گاه و بی‌گاه به لشگر دشمن شبیخون بزنند، سپس بلافاصله به قلعه غیرقابل دسترسشان و پناهگاه کوهستانی‌شان عقب نشینی کنند.[۲۵]

قیام خرمدینان

قلعه بابک

خرمدینان در آذربایجان، طبرستان، خراسان، بلخ، خراسان، کاشان، قم، قزوین، ری، کرج، همدان، لرستان، خوزستان و بصره و ارمنستان پراکنده بودند و قبل از بابک شورش‌هایی کرده بودند. خرمدینان در گرگان همراه با سرخ‌علمان باطنی در زمان خلافت مهدی در سال ۱۶۲ه. ق/۷۷۸-۷۷۹ م شورش کردند که عمر بن علاء، حکمران طبرستان مامور دفع شورش آنها شد و در زمان حکومت هارون‌الرشید در اصفهان، ری، همدان و... شورش شد که عبدالله بن مالک و ابودلف عجلی از جانب خلافت آنها را سرکوب کردند ولی هیچ کدام از این شورش‌ها شدت و مدت شورش ۲۰ ساله بابک را نداشتند. بعد از ظهور بابک، آذربایجان کانون شورش جنبش خرمدینان شد و از مناطق دیگر داوطلبان به تقویت جنبش آمدند که احتمالاً شامل نوادگان حامیان ابومسلم و سایر دشمنان خلافت عباسی می‌شد.[۲]

آغاز قیام

قلعه بابک
قلعه بابک

در بیشتر منابع شروع شورش بابک از سال ۲۰۱ ه. ق/ ۸۱۶-۸۱۷ م در دوران حکمرانی مامون بوده که خرمدینان شروع به رخنه و ایجاد ناامنی در آذربایجان کرده‌اند. قبل یا همزمان با آن، بر طبق برخی منابع حاتم بن هرمثه حکمران ارمنستان فهمید، که پدرش هرمثه بن اعین علی رقم اینکه به مامون وفادار بود، به دستور مامون زندانی شد و به دستور فضل بن سهل وزیر در زندان به قتل رسید. از اینرو حاتم بن هرمثه نقشه‌ای برای شورش کشید و به فرماندهان محلی نوشت تا آنها را به نافرمانی علیه مامون وادارد. ولی در این لحظه او درگذشت. یکی از مخاطبین نامه نویسی حاتم بن هرمثه، بابک (یا شاید جاویدان) بود که او را بسیار تشویق کرده بود.[۲] نخستین اقدام بابک تهاجم وسیع به یک روستای مسلمان نشین بود که بسیار بی‌رحمانه صورت گرفت. تمامی ناحیه بذ در اختیار بابک بود و اعراب به مراغه عقب نشستند. بابک به دلیل‌های امنیتی روستاها و شهرک‌های اطراف قلعه خود را ویران کرد.[۳۱]

در آغاز مامون به شورش بابک کم توجهی کرد. از قرار معلوم دلیل این امر این بود که او در خراسان حضور داشت که فاصله زیادی با بابک داشت و درگیر موضوع‌های مهمتری مثل انتصاب جانشینی اش، اقدامات فضل بن سهل و شورش بغداد بود. بنابراین شرایط محیط معاصر در همه گیر بودن نفرت از عرب به محبوبیت بابک و پیروانش انجامید.[۲]

قیام در زمان خلافت مامون

در سال ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹-۸۲۰ م مامون به بغداد رفت و بعد از مواجهه با مخالفت سیاسی در بغداد، یحیی بن معاذ را مامور سرکوب شورش کرد. این فرمانده در چندین نبرد خود با بابک هیچ موفقیتی کسب نکرد. پس از آن مامون نگرانی بیشتر خود را با اعزام پیاپی لشکرهای مجهز به آذربایجان نشان داد. در ۲۰۵ ه. ق/۸۲۰-۸۲۱م عیسی بن محمد بن ابی خالد به حکمرانی ارمنستان و آذربایجان با مسئولیت سرکوب بابک منسوب شد اما لشکرش در گذرگاه باریک توسط مردان بابک به دام افتاد و متلاشی شد[۲] و ناگزیر به ارمنستان بازگشت. شکست عیسی از بابک به قول طبری در ۲۰۶ بوده‌است.[۱۳]

در ۲۰۹ ه. ق / ۸۲۴-۸۲۵ م مامون زریق بن علی بن صدقه را به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان و فرماندهی جنگ علیه بابک منصوب کرد و احمد بن جنید اسکافی را به فرماندهی لشکرکشی علیه بابک منصوب کرد. احمد بن جنید بدست بابک اسیر شد درحالی که زریق در ادامه جنگ شکست خورده بود و مامون ابراهیم لیث بن فضل را مسئول سرکوب شورش بابک کرد.[۲]

در ۲۱۲ه. ق/۸۲۷-۸۲۸ م خلیفه لشکری به فرماندهی محمد بن حمید طوسی برای مجازات زریق و همچنین سرکوب بابک فرستاد، چرا که زریق شورش به پا کرده بود. این فرمانده بعد از مدتی تاخیر موفق شد زریق را دستگیر و شورشیانش را پراکنده سازد و بعد از آن، با دریافت نیروهای کمکی برای نبرد با بابک آماده شد. در درگیری بین این ۲ نفر که ۶ ماه طول کشید محمد بن حمید چندین پیروزی به دست آورد ولی در آخرین نبردش در ۲۱۴ه. ق/۸۲۹ م لشکرش که به خاطر پیروی از استراتژی او ۳ فرسنگ داخل کوهستان رفتند با هجوم مردان بابک که در ارتفاعات بالاتر کمین کرده بودند در گذرگاه شیبدار مواجه شدند. لشکر او فرار کرد و تنها محمد بن حمید و چند افسر باقی ماندند، که همگی کشته شدند. مرگ این فرمانده سوگواری شاعران را برانگیخت که برای مثال از قصیده ابوتمام که ۲ شعر از آن توسط دینوری نقل شده‌است.[۲]

مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحه بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت. به گفتهٔ طبری، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید.[۱۳] ولی طبق سیاست نامه او ابتدا به جنگ با بابک رفت که بابک به قلعه اش پناه برد. خلیفه علی بن هشام را همراه با مسئولیت سرکوبی بابک حکمران جبال، قم، اصفهان و آذربایجان کرد.[۲]

علی بن هشام به ساکنین زورگویی می‌کرد، مردان را می‌کشت و اموالشان را مصادره می‌کرد و حتی نقشه قتل فرستاده مامون – عجیف بن عنبسه – و پس از آن پیوستن به بابک را کشید ولی توسط عجیف دستگیر شد و به پیش مامون فرستاده شد که مامون در سال ۲۱۷ ه. ق/۸۳۲ فرمان اعدامش را صادر کرد.[۲]

مامون حکمرانی جبال و ماموریت سرکوب خرمدینان را به طاهر بن ابراهیم سپرد. درگیری بین بیزانس و خلیفه عباسی مانع از برخورد با شورشیان خرمدین شد که باعث شد خرمدینان اراضی بیشتری را تصاحب کنند. مامون در جریان نبرد با بیزانس در سال ۲۱۸ ه ق / ۸۳۳ م درگذشت. فعالیتش در مقابله با خرمدینان با شکست مواجه شد ولی نگرانی او در مورد این مشکل در وصیت نامه اش بروز کرد. در وصیت نامه او به جانشینش معتصم توصیه کرد که از هیچ تلاش و هزینه‌ای برای متلاشی کردن شورش بابک دریغ نکند.[۲]

گرفتاری‌های مأمون در ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۱۸ در جنگ با روم شرقی و مرگ او در ۲۱۸ موجب شد که خرّمیان در قسمت‌های دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده‌است. شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.[۱۳]

قیام در زمان خلافت معتصم

در سال ۲۱۸ ه قمری / ۸۳۳ م بابک بعد از ۴ جنگ، کنترل بیشتر آذربایجان و جبال را به دست گرفت.[۳۲] خطر خرمدینها نگرانی جدی معتصم در آغاز خلافتش در رجب ۲۱۸ ه. ق/آگوست ۸۳۳ بود و در همان سال تعداد زیادی از مردم در جبال، همدان و اصفهان به خرمدین‌ها پیوستند و نزدیک همدان اردو زدند. معتصم برای مقابله با آنها نیروی نظامی تحت فرمان اسحاق بن ابراهیم بم مصعب، فرماندار جبال را فرستاد. در نبرد متعاقب نزدیک همدان، هزاران خرمدینی (به گفته طبری و ابن اثیر ۶۰ هزار نفر) کشته شدند ولی تعداد زیادی از آنها به سرزمین‌های امپراطوری بیزانس فرار کردند. در جمادی الاول ۲۱۹ ه. ق/ می۸۳۴ م خرمدین‌های زندانی توسط اسحاق بن ابراهیم به بغداد فرستاده شدند. شورش بابک، جریان داشت و قتل عام خرمدین‌ها به نظر می‌رسد انگیزه جنگیدن را در آنها شدت بخشید. در سال ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم خیدر بن کاووس فرمانده و پسر شاهزاده باجگذار اشروسنه را مسئول سرکوب بابک کرد. معتصم نه تنها افشین را حکمران آذربایجان کرد و افسرهای عالی‌رتبه را تحت فرمان او کرد، بلکه حقوق و جیره غذایی و مقرری فوق العاده به او داد. افشین ۱۰ هزار درهم برای هر روزی که سوار اسب می‌بود و ۵ هزار درهم برای هر روزی که پیاده می‌بود حقوق می‌گرفت. برای انتقال پیام معتصم دستور داد تا سوارکار با اسب چابک در هر فرسنگ در فاصله سامرا حلوان (امروزه پای‌طاق) قرار دهند و آن سوی حلوان تا آذربایجان بالای هر تپه‌ای یک دیدبان گذاشته شد تا به محض نزدیک شدن پیک فریاد بلندی سر دهد که سوارکاری که در نزدیکی او بود آماده باشد تا خریطه را گرفته و تا ایستگاه بعدی برساند. در این مسیر خریطه ها از کمپ افشین تا سامرا طی ۴ روز یا کمتر حمل می‌شدند.[۲]

نبرد با فرمانده افشین

قبل از حرکت افشین، معتصم ابو سعید محمد بن یوسف مروزی را به اردبیل فرستاد با این دستور که قلعه‌های بین زنجان و اردبیل که به دست بابک ویران شده بودند را بازسازی کند و جاده‌ها را با نگهبانان پست بازرسی امن کند. ابوسعید موجبات این کار را فراهم کرد. یک باند سازماندهی شده خرمدین‌ها که توسط معاویه فرماندهی می‌شوند با هدف غافلگیری ابوسعید محمد به آنها در یک منطقه عملیاتی شبیخون زدند. ولی ابوسعید و سربازانش فهمیدند و راه معاویه را سد کردند. در نبردهای پیاپی برخی از خرمدین‌ها کشته شدند و باقی دستگیر شدند. سرهای بریده همراه با اسیران به بغداد فرستاده شدند. طبری این را اولین شکست بابک روایت می‌کند.[۲]

چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته‌است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچه ارومیه و تبریز در تصرف او بود ودر ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می‌کرد چون از لشکرکشی بی سابقهٔ افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبذان» بابک را بغدر گرفت[۱۳] و او را در غل و زنجیر کرد و سربازانش را فریفت و یکی یکی به داخل قلعه کشانید و اکثر آنها را کشت و تعداد کمی قادر به فرار از آنجا شدند. او عصمت را برای معتصم فرستاده شد و معتصم از او اطلاعات مفیدی درباره سرزمین و تاکتیک بابک و جاده‌های آن منطقه پرسید و سپس او را زندانی کرد.[۲]

افشین عمل‌های احتیاط آمیز مختلفی در این زمان گرفت از جمله کندن خندق، گشت‌زنی، استخدام مرتفع نشینان محلی برای جاسوسی و فرستادن گروه اعزامی نظامی در نقاط استراتژیک. او هر وقت نیاز به پول یا تدارکات داشت با قاصد چابک و تندرو به معتصم خبر می‌داد و خواسته اش را دریافت می‌کرد. خلیفه به طور منظم دستورهای احتیاطی و تاکتیکی به او می‌داد و هیچ گونه کمکی از او دریغ نمی‌کرد. در یکی از مناسبت معتصم جعفر دینار معروف به خیاط و ایتاخ ترک - برده نظامی که بر آشپزخانه نظارت می‌کرد - را همراه با پول و نیروهای کمکی برای افشین و همچنین خارهای آهنی برای پخش کردن در اطراف اردوگاه به منظور جلوگیری از شبیخون فرستاد. وقتی بابک شنید که جعفر خیاط و ایتاخ ترک به آذربایجان رسیدند به تئوفیل پیغام داد که "هیچ کس برای معتصم باقی نمانده، او خیاط و آشپز خود را برای جنگ من فرستاده‌است".[۲]

هنگام رسیدن افشین به آذربایجان، افشین در ۱۵ فرسنگی اردبیل بر روی برزند اردو زد. او قلعه‌هایی بین برزند و اردبیل را تعمیر کرد و حمل و نقل را با فراهم کردن نگهبانان جاده، محافظین کاروان و ایستگاه‌های ایست و بازرسی ممکن ساخت. او یک ماه وقت صرف کرد تا اطلاعاتی در مورد جغرافیا وجاده‌ها از جاسوس‌ها و خبرچین‌ها جمع آوری کند. اگر جاسوسی از بابک دستگیر می‌کرد، او را عفو می‌کرد و ۲ برابر پولی که بابک به او می‌داد، بهش پرداخت می‌کرد. یکی از گزارش‌های زیرکانه‌ای این بود که بابک می‌دانست، که معتصم، بغای کبیر را با مقدار زیادی پول برای دستمزد و هزینه نیروهایش فرستاده و نقشه کشیده تا به این پول دستبرد بزند. افشین از این اطلاعات استفاده کرد تا بابک را وسوسه کند تا بابک را کاملاً درگیر جنگ سازد که در این جنگ تعداد زیادی از یاران بابک کشته شدند و بابک به دشت مغان و سپس به بذ فرار کرد.[۲] گرچه یکی از فرماندهان بابک - آذین یا طرخان- در هشتادسر نیروهای تحت فرماندهی بغای کبیر در ۲۲۱ ه. ق/۸۳۶ م شکست داد.[۳۳]

بابک و مردانش کنترل ارتفاعات را بدست گرفته‌اند و با شبیخون‌های خود نقشه‌های افشین را نقش بر آب کردند. آنها بارها تدارکاتی که به دستور افشین از مراغه و شروان می‌رسید را غارت می‌کردند. تاکتیک‌های افشین این بود که مردان بابک را وسوسه کند تا از پناهگاه‌های کوهستانی خود بیرون بیاییند و در محیط باز درگیر شوند تا با تجسس‌های کارآمد شبیخون‌های آنها را ناکارآمد کند. اما افسرهای زیردست افشین از انفعال و کندی عملیات توسط افشین گله کردند و حتی او را متهم کردند که با بابک همدست شده‌است. درگیری‌های دیگری با تلفات سنگین به دو طرف رخ داد.[۲]

نبرد در قلعهٔ بذ

پس از جنگ‌های سخت که به کندی پیش می‌رفت، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاه‌ها و حفره‌ها کنده بود و پای اسب‌های سپاه افشین در آن‌ها فرو می‌رفت. در این‌جا دستهٔ «گِلْغَریّه» به کمک رسیدند و دیوارهای خانه‌های سر راه را خراب کردند و چاه‌ها را پرکردند. بابک گردونه‌ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان جهاد به درون قلعهٔ بذ راه یافتند.[۱۳] بابک که امیدش را از دست داده بود، به ملاقات افشین رفت و از خلیفه امان خواست. وقتی افشین گروگان خواست، بابک پسرش و دیگر پیروانش را پیشنهاد کرد و از افشین خواست تا جلوی حمله نیروهایش را بگیرد. در همان زمان درگیری شدید بین مدافعین قلعه با نیروهای افشین درگرفت و در نهایت نیروهای افشین از دیوارهای قلعه بذ بالا رفتند و پرچم‌هایشان را بالا کشیدند.[۲] در نهایت قلعه در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م سقوط کرد. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه‌ها و کاخ‌های ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه‌ها و بیشه‌ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راه‌ها و گردنه‌ها و راه‌های خروج از بیشه‌ها را بگیرند.[۱۳] بابک با بعضی از اعضای خانواده و تعداد کمی از جنگجویانش از راه ناهموار کوهستان فرار کردند و به سمت ارمنستان رفتند.[۲]

فرار به ارمنستان

افشین درخواستی برای خلیفه جهت دریافت امان نامه برای بابک ارسال کرده بود. او از طریق جاسوسانش دریافت که بابک و گروهش در دره پوشیده شده از درخت دز مرز آذربایجان-ارمنستان مخفی شده‌است. وقتی امان نامه خلیفه رسید، او ۲ تن از خرمدین‌ها را مسئول حمل امان نامه به همراه نامه پسر بابک - که زندانی افشین بود - به بابک کرد. بابک مدارک را بدون بازکردن آن بازپس فرستاد و بعد از فرستادن پیغامبران با ۴ یا ۵ بادی مرد و یک زن خانواده‌اش به همراه محافظ به ارمنستان گریخت. همگی اطرافیان او جز برادرش عبدالله و محافظش به دست سربازان افشین افتادند. به خاطر گرسنگی بابک محافظ را به روستا فرستاد تا غذا پیدا کند. حکمران آنجا سهل بن سنباط حضور بابک را فهمید و به گرمی از او استقبال کرد. با این حال بابک جانب احتیاط را به عمل آورد و برادرش عبدالله را به سمت عیسی بن یوسف اصطفانوس فرستاد. افشین نامه‌هایی به این ناحیه فرستاد و قول پاداش بزرگ در ازای دستگیری بابک داد و سهل بن سنباط جضور بابک را به افشین اطلاع داد. بعد از اثبات حضور بابک، افشین نیروی بزرگی به سرپرستی ابوسعید محمد بن یوسف برای دستگیری بابک فرستاد. بابک در حالی که به پیشنهاد سهل بن سنباط برای شکار رفته بود دستگیر شد و در غل و زنجیر شد و در ۱۰ شوال ۲۲۲ ه. ق/ ۱۵ سپتامبر ۸۳۷ به کمپ افشین در برزند برده شد.[۲] عیسی بن یوسف هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد.[۱۳] افشین خبر موفقیتش را به معتصم داد که معتصم دستور داد بی درنگ اسیران را به سامرا بیاورند.[۲]

دستگیری و اعدام

تعداد مردان جنگجوی بابک که زندانی شدند را ۳۰۳۹ و تعداد مردان و زنان خانواده وی را ۳۰ تن اعلام کرده‌اند. تعداد زیادی مرد، زن و کودک از طرف بابک به دست افشین افتاد. آمارهایی که داده شده آنها را ۱۳۰۰ تا ۷۶۰۰ نفر ذکر کرده‌اند. افشین مردها را آزاد کرده و زنها را به شوهرانشان یا پدرانشان یا قیم آنها برگردانید و سپس بابک و برادرش و برخی از خرمدین‌های زندانی را به تختگاه معتصم - سامرا - فرستاد. آنها سه‌شنبه یا چهارشنبه شب، ۳ صفر ۲۲۳ ه. ق / ۴ ژانویه ۸۳۸ م رسیدند. الواثق، جانشین معتصم و دیگر خویشاوندان معتصم و مقامات عالی رتبه به دستور خلیفه بیرون آمدند تا افشین را ببینند. بیهقی گزارش می‌دهد که وزیر حسن بن سهل مثل خیلی از مقامات عالی رتبه دیگر از اینکه پائین بیاییند و خوش‌آمد گویی کنند ناراضی بودند ولی جرئت نداشتند از فرمان خلیفه سرپیچی کنند. افشین در مطیره (یا طاثول ۵ فرسنگی سامرا) اردو زد و گفته شده قاضی احمد بن ابی داوود و سپس خود معتصم مخفیانه به داخل اردوگاه رفتند چرا که بی صبرانه منتظر دیدار کوتاه بابک بودند. داستانی که اگر حقیقت داشته باشد، نشان دهنده این است که سقوط بابک چه آرامشی برای دستگاه خلافت آورده‌است.[۲]

رژه‌ای در هفته بعد - به احتمال زیاد در ۶ صفر ۲۲۳ ه. ق / ۷ ژانویه ۸۳۸ - برگزار شد، که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل - که هدیه پادشاه هند به مامون بود - ظاهر گشت، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. ۲ شعر از محمد بن عبدالمالک زیات درباره فیل توسط طبری نقل شده‌است. کل طول خیابان باب العامه در هر دو طرف با سواره نظام و پیاده نظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دست‌ها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکه تکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهرها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعدها مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستان و یاطس رومی، بطریق عموریه - که در زندان درگذشت - به دار آویخته شدند. عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد که در آنجا به طور مشابه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون می‌آلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد، که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت می‌شود، من صورتم را خونین می‌کنم که کسی گمان نکند، که بابک ترسی به دل راه داده‌است. به گفته طبری عبدالله برادر بابک با خونسردی مشابه به استقبال مرگ رفت.[۲]

معتصم دختران بابک را به عنوان کنیزان (همخوابه‌ها) گرفت و برخی از پسران بابک را عضو ارتش خودش کرد.[۲۵]

خواجه نظام الملک در سیاست نامه گوید: «روزی معتصم بمجلس شراب برخاست و در حجره‌ای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجره‌ای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه. گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارت از سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».[۳۴]

یاقوت در معجم الادبا از حمدون بن اسماعیل روایت کرد:«در مجلس معتصم سه کنیزک بودند، مرا پرسید که: ایشان را می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از آن‌ها دختر بابک خرمی و دیگری دختر مازیار و سومی دختر بطریق عموریه است».[۳۵]

سرانجام خرمدین‌ها و مزدکیان

نظام الملک شکست بابک، مازیار و امپراتوری بیزانس را ۳ پیروزی بزرگ برای اسلام در زمان معتصم به حساب آورده‌است. شکست بابک ضربه سختی به خرمدینان زد، اما باعث نابودی شان نشد. نوادگان پیروان بابک، به طور آشکار در بذ به ادامهٔ حیات پرداختد، بگونه‌ای که ابودُلف مسعر بن مهلهل آنها را در نیمه ۴ ه ق / ۱۰ م دیده‌است.[۲] با نابودی بابک امید مزدکیان در براندازی عباسیان و از پیش بردن برنامه انقلابی بر باد رفت. آنها با پشتکار فراوان در راه براندازی امویان کوشیدند، اما هنگامی که چنین می‌نمود که به کام دل رسیده‌اند، دریافتند که عباسیان محافظه‌کار سد استواری در برابر تحقق آرزوهایشان هستند. تعقیب و آزار بی‌رحمانه آنها به نامهای خرمی، رافضی، زندیق و مانند آنها ایشان را ناگزیر ساخت که پیش از گذشته به پنهانکاری روی آورند و ایشان را برانگیخت تا جذب فرقه‌های اسلامی شوند. اما ردپای آنها را به نامهای مزدکی و خرمی تا دوره مغول و پس از آن نیز می‌توان دنبال کرد. نظام‌الملک به شورش پراکندهٔ آنها تا پایان سده سوم هجری/نهم میلادی اشاره می‌کند و مقدسی و مسعودی که هر دو در سده ۴ هجری/۱۰ میلادی می‌زیسته‌اند شخصاً با خرمیان در تماس بوده‌اند. اما جالبتر از آن گزارش حمدالله مستوفی است که می‌گوید در میان مردم رودبار که روزگاری مذهب باطنی می‌ورزیدند و اکنون (سده ۷ هجری/۱۴ میلادی) خود را مسلمان می‌شمارند، جماعتی زندگی می‌کردند که مراغیان نام داشتند و خود را به مزدکیان نسبت می‌دادند... پس از سده سوم هجری بقایای خرمی را بیشتر از همه باید در میان باطنیان و برخی از دیگر غلات شیعه جست.[۳۶]

ابن حوقل و اصطخری اظهار می‌کنند که خرمدینان در مساجد قرآن می‌خواندند، ولی بغدادی می‌گوید این حیلهٔ آنهاست تا وانمود کنند که مسلمانانند تا بی ایمانی شان را بپوشانند. بسیاری از تاریخ نویسان - مخصوصاً سنی مذهب – ادعا کردند که خرمدینان تغییر مذهب داده و به قرمطی‌ها و اسماعیلیه پیوستند. برخی تاریخ‌پژوهان هم با این ادعا هم عقیده هستند در حالی که بقیه تاریخ‌پژوهان محتاطانه به این قضیه می‌نگرند. سوء ظن بدین خاطر است که مدعیان از این اتهام نفع می‌بردند چرا که هر ۳ جنبش دشمنی مشترکی با عباسیان داشته‌اند و گه گاه با هم متحد می‌شدند.[۲]

شخصیت بابک

جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری می‌گوید هیچ یک از خرمدین‌ها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند.[۲] گفته شده‌است که در گیرودار نبردی که به تصرف بذ انجامید، بابک با افشین دیدار و از خلیفه تقاضای امان کرد. اما با توجه به روحیه‌ای که بابک بعدها (هنگام اعدام شدن) از خود نشان داد، می‌توان حدس زد که از جانب او حیله‌ای در کار بوده‌است. بعد از اعدام بابک، سرش را به خراسان فرستادند که خود نشانه‌ای بر وجود هوادارانی از او در آن منطقه‌است.[۱۲] وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شده‌ام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم». این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان می‌دهد.[۲] اما بهرامیان معتقد است که بابک در سودای پادشاهی بوده‌است.[۱۲] همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواسته‌ای دارد یا نه. بابک جواب داد که می‌خواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است. ادعای طبری و ابن اثیر درباره خوشگذرانی همراه با مست کردن حتی در زمان جنگ به عنوان یکی از ویژگی‌های شناخته شده فرقه تائید شده‌است.[۲] به گفته بهرامیان بابک به هنگام قدرت، دختران و خواهران زیباروی بطریقان ارمنستان را به زور به زنی می‌خواست،[۱۲] اما یوسفی داستان هرزگی بابک و ربایش دختران زیبای ارمنی با ادعای دیگر طبری - که در آن زنان هنگامی که بابک را اسیر دیدند گریستند - ناسازگار می‌داند.[۲] روایاتی مبنی بر رفتار شجاعانه بابک به هنگام مرگ نقل شده‌است.[۱۲]

تحلیل وضعیت اجتماعی-سیاسی ایرانیان

آمورتی می‌گوید با وجود ابهامی که درباره خرمدینان هست، اما نسبت به سایر قیام‌ها (به آفرید، راوندیان، سنباد مجوس، مقنع، اسحاق ترک، استاذسیس) اطلاعات بیشتری درباره عنصرهای اجتماعی و اهداف خود به ما می‌دهد.[۳۷]

تحریف هویت بابک و خرمدینان

  • عباس زریاب روایت‌هایی را که در تاریخ الرسل و الملوک طبری و الفهرست ابن ندیم آمده و بابک را زنازاده معرفی می‌کند، ساخته و پرداختهٔ دشمنان بابک می‌داند. او همچنین عدهٔ کسانی را که به دست بابک کشته شده‌اند و زنانی را که اسیر شده‌بودند، مبالغه‌آمیز و جعل دشمنان بابک می‌داند.[۱۳]
  • یوسفی در بیشتر منابع جز نوشته دینوری، آثار طعنه و دشمنی را درباره بابک می‌بیند و می‌گوید که اطلاعات ما درباره بابک و شورش او اکثراً از مخالفانش به ما می‌رسد. آمارهای متفاوتی از جلادهای بابک بدست آمده، در بیشتر منابع از کسانی که در طی این شورش طولانی کشته شده‌اند ۲۵۵۰۰۰ نفر یا بیشتر گزارش شده که به وضوح اغراق آمیز بوده‌است و تردیدی نیست که برنامه ریزی شده‌است تا قساوت و خون آشامی به بابک نسبت داده شود. تمام منابع در مورد زندگانی بابک تعصب ورزیده‌اند و داستان زندگی اش با ناسزاگویی علیه او شروع می‌کنند.[۲]
  • بهرامیان در مورد روایت‌هایی که بابک را حرام‌زاده جلوه می‌دهند می‌گوید: «روشن است که در این روایت قصد تحقیر و طعن بابک در کار در میان بوده‌است».[۱۲]
  • زرینکوب مطالبی را که در منابع موجود دربارهٔ بابک آورده‌اند غرض‌آلود و افسانه‌آمیز می‌داند. به همین خاطر وی معتقد است که به سختی می‌توان از ورای غبار افسانه‌ها، سیمای واقعی بابک را دید. نهضت بابک ظاهراً در بین عامهٔ مردم طرف‌دارانی داشت اما مورد علاقهٔ دهقانان و بزرگان نبود چون بابک در صدد احیای عقاید مزدکی بود. ناچار مسلمانان نیز نمی‌توانستند آن را تحمل کنند. تاریخ‌نویسان مسلمان کوشیده‌اند تا خاطرهٔ او را تیره و تباه کنند و از روی تعصب سعی کرده‌اند سیمای او را زشت و ناپسند جلوه دهند. افسانه‌هایی که در باب او جعل کرده‌اند به خوبی نشان می‌دهد که با غرض و نیت‌هایی سعی داشته‌اند نام بابک را آلوده کنند. بدین گونه قسمت‌های مهم تاریخ بابک و خرمدینان در ظلمت ابهام فرو رفته‌است نکته دیگری که زرینکوب در روایت الفهرست اشاره می‌کند، اصراری است که برای رسوا کردن بابک به کار رفته‌است. مادر او را زنی یک چشم که مدتی با مرد روغن فروش به حرام گرد آمده‌بود معرفی کرده‌است. به اعتقاد زرینکوب آثار غرض و کینه راویان آشکار است.[۳۸]
  • نفیسی هم معتقد است که جزئیات زندگی بابک در پس پردهٔ تعصب و خودخواهی و خویشتن‌بینی مورخان اسلامی پنهان مانده‌است[۳۹] و آنچه دربارهٔ تاریخ دین خرمی نوشته‌اند همه آلوده به غرض و تهمت است.[۴۰]
  • آمورتی می‌گوید: در مورد خرمدین‌ها نوشته‌هایی داریم که اگر چه مثل همیشه تعصب آمیز و جانبدارانه‌است ولی تعدادشان زیاد است.[۴۱]

خشونت خرمدینان

تحت حکومت بابک، خرمیان که تا پیش از زمان بابک کشاورزانی صلحجو توصیف شده بودند و از کشتن و آزار رساندن به دیگران خودداری می‌کردند، به سربازان جنگی تبدیل شدند که مشتاق جنگیدن و کشتن، تخریب آبادیها و حمله به روستاها و غارت آنها و حمله به کاروانها بودند. بابک پیروانش را تحریک می‌کرد که از اعراب متنفر باشند و برای شورش علیه رژیم خلافت قیام کنند. گزارشها حاکی از آن است که بابک به مردانش دستور می‌داد که مسلح شوند و به قلعه‌ها و نقاط استراتژی حمله کنند و به مردان جنگی خود دستور می‌داد تا مردم را بکشند و آبادی‌ها را ویران کنند. بدین وسیله جاده دشمنانشان را مسدود کرده و ترس و وحشت را پراکنده می‌ساختند.[۲]همین برخوردهای خونین سبب تحریک مسلمانان شهرهای برای جنگ با خرمیان که آن را جهاد می‌دانستند شد. چنانکه در منابع آمده‌است، در سپاه افشین عده زیادی از داوطلبان جهاد بوده‌اند.[۱۳]

این تناقض (منع خونریزی در دین مزدک و جنگ‌هایی که بابک و پیروانش می‌کردند) را یارشاطر هم بدان اشاره می‌کند و می‌گوید که پاسخ این تناقض را مقدسی از زبان خرمیانی که می‌شناخته، داده‌است: "هرگاه اوضاع و احوال خیزش را ایجاب کند خونریزی نیز رواست. باید فرض کنیم که چنانکه بیشتر گفته شد، اوضاع روزگار کواد را مزدکیان مردمی رزمنده و پیکارجو ساخت و سنت خیزش را در میان آنها گذاشت.[۴۲]

ماهیت خرمدینان آذربایجان

تاریخ شناسان همانند صدیقی یا گرونبائوم جنبش بابک را دینی-سیاسی به حساب آورده‌اند ولی ذبیح الله صفا و سعید نفیسی و همائی بر جنبه ملی گرایانه آن تاکید دارند.[۲]زریاب دلیل‌هایی برای شورش خرمدینان می‌نویسد[۱۳]:

  1. علت سیاسی: به استناد مقدسی، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفهٔ عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابو مسلم را همچون کسی می‌دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می‌خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند.
  2. علت اقتصادی: به استناد مقدسی اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می‌زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از زورگویی عمّال دولتی و جنگهای امرای محلی با یکدیگر بوده‌است.

بوسفی معتقد است که جنبش بابک ضد خلافت، ضد عرب و تا حد و اندازه‌ای ضد اسلامی بود.[۲] به گفته مادلونگ اگرچه بنابر روایتی بیشتر مردم آذربایجان قبول اسلام کرده بودند و در زمان خلافت علی "قرآن می‌خواندند" اما شکی نیست که این روایت به جای‌های محدودی اشاره دارد و شاید خصوصاً منظور اردبیل بوده باشد، زیرا قدرت جنبش خرمدینان در آذربایجان بقدر کفایت گواه بر دوام احساسات ضد اسلامی و ضد عرب در میان جمعی از مردم آذربایجان است.[۴۳]

قیام بابک که در راس خرمدینهای ناراضی، شورشگر و دست از جان شسته بر ضد دستگاه حکومت و برای سرنگون کردن سازمان دیوانی و اجتماعی موجود برخاست، برای زمینداران و صاحبان اقطاع که در بهره کشی از رعیت هیچ کونه انصاف و شفقت نمی‌شناختند بشدت مایه وحشت شد. دسته‌های روستاییان و شبانکارگان خشمگین و پرخاشگر که طی سالها از پرداخت جزیه و خراج و بیگاری و بهره‌های سنگین به ستوه آمده بودند، برای آنکه از هر جایی به حمع یاران بابک بپیوندند ناچار شدند در سر راه هر گونه مانعی را از پیش بردارند. لاجرم از کشتن زمینداران، غارت دهقانان بزرگ و حتی از قتل زنان و کودکان آنها خودداری نکردند. آوارگان، ستمدیدگان، راهزنان و کسانی که از زندان‌های سخت بیرون آمده بودند نیز همه جا در بین راه به آنها ملحق شدند و با این عناصر ناهمگون درهم آمیخته که نیروی انقلاب از آنها تشکیل می‌شد توقیف مخالفان، مصادره اموال، شکنجه کردن و مثله کردن مالکان و صاحبان اقطاع که ناظر به دستیابی بر اموال آنها بود اجتناب ناپذیر شد. بابک با چنین نیرویی به زودی در تمام آذربایجان موجب وحشت عام شد و وقتی بر بذ دست یافت اکثر مخالفان از بیم آنها به مراغه پناه بردند و آنجا متحصن شدند. بابک برای آنکه لشکر خلیفه به یاران وی به آسانی دسترس نیابد شهرها و دیه‌های اطراف را هم به دست ویرانی سپرد و از آنها جز خرابه‌های سوخته و ویران چیزی باقی نگذاشت.[۴۴]

بلعمی و دیگر مورخین می‌گوید که پیروان بابک از مردم فقیر، روستائیان محلی تشکیل می‌شدند و مورخین مختلفی پیروان بابک را "اسرافکار و ولخرج، مرتد و سارق" خطاب می‌کنند. می‌توان نتیجه گرفت که بابک حمایت گسترده‌ای از کشاورزان و روستائیان فقیر آذربایجان داشته‌است کسانی که امید به آینده بهتری از طریق پیروزی شورش داشته‌اند ولی غیر محتمل است که آنها از روی ترس یا مصلحت اندیشی به شورش پیوسته باشند.[۲]

شورش‌های متعدد در ۲ یا ۳ قرن بعد از حمله اعراب به نارضایتی گسترده در بین عناصر ایرانی و شاید تمایل به برگشت به گذشته اشاره دارد که بابک اینگونه حمایتشان را جذب کرده بود. اهداف بابک با این حال، به طور شفاف با اهداف شاهزادگانی مثل افشین (به جز مازیار) مشترک نبود و با جاه طلبی‌های آنان برای بدست آوردن ثروت و قدرت ناسازگار بود. بیشتر آنان (که افشین یکی از آنان بود) اقدام خلیفه علیه بابک را حمایت می‌کردند.[۲]

جایگاه زن در بین خرمدینان

زرینکوب به این دلیل که خرمدینان که از پیروان مزدک بودند آنها را به اشتراک در دارائی و زن نسبت داده‌است.[۴۵]برخی از تاریخ نویسان گفته‌اند که ریشه اصطلاح خرمدین از آنجاست که همه لذت‌ها را مباح می‌دانستند و از اینرو آنها را «اباحیه» می‌شمردند، اما نفیسی این اتهام را رد می‌کند و آنرا انتساب مخالفان می‌داند[۴۶] آمورتی می‌گوید برای بدگویی از این جنبش آنرا فاقد قیدهای شرعی یا اخلاقی و برای توجیه وابستگی آن به آئین مزدک که تصور می‌شد از نظر اخلاق بسیار سهل‌گیر است معرفی کردند.[۴۷]مقدسی در مورد عقاید خرمدینان می‌نویسد: "در میانشان کسانی به اباحه زنان به شرط رضای ایشان اعتقاد داشتند و هر چه را که نفس از آن لذت گیرد و طبع بدان میل کند به کس ضرر نرساند را مباح می‌شمرند". با وجود این ابن حوقل به اباحه گری آنان اشاره می‌کند ولی بغدادی می‌گوید روایت اباحه گری و آزادی جنسی خرمدینان اعتباری ندارد و دلیل مطمئنی برای آن آرا اقامه نشده‌است.[۱۰] مادلونگ به استناد مطهر بن طاهر مقدسی معتقد است خرمدین‌ها به آزادی رابطه جنسی عقیده داشتند اما به شرطی که زنان با رابطه با آنان راضی باشند و همچنین به لذت بردن از همه خوشی‌ها تا زمانی که به کسی آسیب نرسد را نیز تائید می‌کند، اما انتساب ابتذال افراطی را که درباره رابطه جنسی شان در برخی منابع آمده‌است را باورنکردنی وصف می‌کند.[۴۸] بی بند و باری خرمدینان از نظر یوسفی نیز اغراق آمیز است برای مثال، حضور علنی بابک و بیوه جاویدان در مراسم ازدواجشان به معنی بی توجهی آنها به حرمت ازدواج نیست و یوسفی هیچ کدام از اتهامات بی بند و باری علیه بابک و پیروانش را موثق و معتبر نمی‌داند.[۲]به گفته یارشاطر هم نوبختی و هم مقدسی رواج اباحه در میان مزدکیان را بدیهی دانسته‌اند، اما این گفته با سخن ایشان درباره علاقه‌مندی خرمیان به پاکی، درستی، پرهیز از دیگران و وجود نهادهای زناشویی و نماز در میان آنها آشکارا تناقض دارد. بدیهی است که خرمیان خود را مکلف به انجام فرایض دینی می‌دیدند، اما چیزی که هست فرایض دینی آنها با مسلمانان فرق می‌کرد.[۴۹]

به گفته آمورتی گرایش زن آزادخواهی ظاهراً اساس جنبش خرمدینان است. همسر جاویدان تدبیر انتقال قدرت را اندیشید و کلیه منابع نقش وی را در این زمینه می‌پذیرند. کلیه منابع اگر هم ضد و نقیض، ذکری از پایگاه اجتماعی زنان می‌کنند و به حق زنان در گزینش شوهر دوم اشاره می‌نمایند و نیز می‌گویند کلیه فرزندانی که از این ازدواج دوم بدنیا می‌آمدند از همان حقوق فرزندان شوهر اول برخوردار بودند. از این گذشته بابک قاعده برجسته‌ای نهاد که می‌گفت مرد باید به خانه زن برود. کاملاً محتمل است که این قاعده بر ملاحظات بسیار بنیادی دوره پدرسالاری و کشاورزی متکی بود که روی‌هم رفته نباید برای زنان نامطلوب بوده باشد.[۵۰]

افشین، بابک و مازیار

آخرین تاریخ نویس (کپی نویس) ارمنی گزارش داد که بابک، سربازانش را گارد جاویدان می نامید؛ نامی که هخامنشیان بر سپاه زبده خود گذاشته بودند و ساسانیان نیز از آنها پیروی کردند.[۵۱]

این گفته به مازیار منسوب است که «من و افشین و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت کرده‌ایم و قرار داده بر آنکه دولت از عرب باز ستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان کنیم».[۵۲][۵۳]مازیار هنگامی که در دادگاه افشین، با افشین رو در رو شده بود، مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و من هرچه کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد. زریاب احتمال می‌دهد سخن افشین، اشاره به امان نامه‌ای بوده‌است که هنگام حمله به قلعه بذ برای بابک فرستاده بود. از گزارشهای طبری برمی آید که خود معتصم، دستورهای جنگی صادر می‌کرد و درباره اداره امور جنگ به افشین پیامهایی می‌فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در نبرد با بابک متهم ساختند.[۱۳] این ادعا که افشین بابک را با پیام‌های آشتی‌جویانه فریفت از این شایعه نشئت می‌گیرد که افشین پنهانی با رهبران ضد عباسی مثل بابک و مازیار و شاید با امپراطور بیزانس - تئوفیل - ارتباط داشته‌است.[۲] علت خیانت افشین به بابک از نگاه نفیسی، این بود که معتصم پنداشت افشین از پس بابک بر نمی‌آید و می‌خواست سرکوب بابک را به طاهریان بسپارد، افشین که با طاهریان در بدست آوردن مقام در دربار خلیفه رقابت می‌کرد، ترجیح داد خود به جای طاهریان بابک را دستگیر کند.[۵۴].

از ملاحظه مجموع روایتهای مربوط به آن عهد می‌توان حدس زد که در میان ایرانیان نوعی احساس استقلال‌طلبی از عنصر عرب و حتی برپایی گونه‌ای پادشاهی همچون ساسانیان وجود داشت که در وجوه گوناگون سیاسی و مذهبی مجال ظهور می‌یافت. چنانکه محققان به درستی گفته‌اند، خرمیان و در رأس ایشان بابک در این عهد - دست کم نزد بخشی از مردم - نمایندهٔ چنین احساسی شمرده می‌شدند. شاید درک همین نکته بوده‌است که در همان روزگار نیز بابک و افشین و مازیار را یکسو دانسته، میان ایشان به نحوی باب ارتباط را باز بینگارند.[۱۲]

بعضی نویسندگان کوشیده‌اند افشین و بابک و مازیار را ۳ شاخه یک راه با هدف احیای روزگار باستانی ایران قلمداد کنند. تردید نیست که در آن روزگار کسانی - به ویژه آن‌ها که از خاندانهای نژاده بودند - می‌کوشیدند تا قدرت را از دست عربان بازستانند و دولتی مرکزی، همچون پادشاهی ساسانیان بر پا دارند ؛ یا دست‌کم استقلال ناحیهٔ تحت تسلط خود را که سابقهٔ آن به روزگار کهن باز می‌گشت، حفظ و یا تجدید کنند. با اینهمه، چنانکه دیدیم بابک به دست افشین سرکوب شد و همکاری او با مازیار نیز در پرده ابهام است. بنابراین، نمی‌توان ایشان را نه از حیث شیوه‌ها و نه اهداف، همسو دید. البته این اندازه درست است که این قیام‌ها و تلاش‌ها رنگ ضد عربی داشت و نه لزوماً ضد اسلامی، چنانکه وقتی برادر بابک را برای مجازات به یک ایرانی - از ناحیه طبرستان - سپردند، گفت خدای را سپاس که قتل من به دست دهقان زاده‌ای صورت می‌گیرد. همچنین با توجه به پاره‌ای روایات، از جمله سبب عداوت میان افشین و ابودلف عجلی، دشمنی وی با عنصر عرب آشکار است. با توجه به این قرائن برخی محققان حدس زده‌اند که افشین همچون آل طاهر در اندیشهٔ برپایی یک دولت ایرانی بوده‌است. اگر این روایت طبری درست باشد که افشین قصد داشت پس از فرار از مرکز خلافت، در بلاد شمالی ایران و ماوراءالنهر، در میان اقوام گوناگون به تبلیغ اسلام بپردازد، می‌توان گفت که وی شاید قصد داشته‌است با تمسک به دیانت اسلام، اهداف خود را به پیش ببرد و تفاوت اصلی او با آل طاهر در این بود که ایشان «مشروعیت سیاسی» خود را از «خلافت» می‌گرفتند.[۵۳]

بابک و امپراطور بیزانس

وقتی بابک از طرف افشین مورد هجوم قرار گرفت، گفته شده که به امپراطور بیزانس نامه نوشت[۲] و از او خواست که به آذربایجان[۲] یا دیگر سرزمین‌های اسلامی[۱۲] لشگرکشی کند تا از فشار بر خود بکاهد.[۱۲] ولی هجوم تئوفیل با نیروهای متشکل از خرمدین‌های فراری تا بعد از دستگیری و اعدام بابک در ۲۲۳ ه. ق/۸۳۸ م میلادی اتفاق نیافتاد.[۲] به اعتقاد زرینکوب تئوفیل بابک را حمایت می‌کرد. به همین دلیل مامون برای اینکه نظر روم شرقی را از حمایت بابک به نگرانی‌های نزدیکتر و مهمتری معطوف دارد، به لشکر کشی به روم پرداخت (۲۱۵ و ۲۱۶ ه. ق) که این لشکرکشی‌ها تئوفیل را از حمایت بابک بازداشت.[۵۵]

اعدام بابک و تجلیل از افشین

بابک در جواب سوال معتصم (که چرا صورتش را با خون دستش می‌آلاید) پاسخ داد که فقدان خون باعث رنگ پریدگی می‌شود و من نمی‌خواهم که کسی فکر کند که من از ترس رنگم پریده‌ است. عطار نیشابوری این رفتار را به صوفی حسین بن منصور حلاج هنگام به دارآویختنش نسبت می‌دهد. داستان متفاوتی درباره کلماتی که از بابک به معتصم گفته شده در جوامع الحکایات عوفی ظاهر شده‌است.[۲]

در دربار اسحاق بن خلف و ابوتمام طائی برای شعرهایی که سرودند از معتصم جایزه گرفتند. در اشعار این ۲ نفر افشین به فریدون و بابک به ضحاک مرتبط شده بود. معتصم اترجه دختر اشناس سردار عالی رتبه ترک را به عقد حسن پسر افشین درآورد و مجلس باشکوهی برای عروسی این ۲ نفر تدارک دید و حسن بن سنباط هم ۱۰۰ هزار درهم با کمبربند پر زرق و برق و تاج بطریقی(اشرافزادگی) جایزه گرفت و پسرش معاویه هم ۱۰۰ هزار درهم جایزه گرفت.[۲]

افشین در برابر این خدمت صد هزار درهم به پسر سهل بن سنباط و یک میلیون درهم برای سهل بن سنباط از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان» بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقا یافت.[۱۳]

بابک در ادبیات معاصرش

شور و هیجان در نبرد بابک و شکست وی در ادبیات عربی معاصرش منعکس شده‌است. به عنوان مثال یک شعر توصیفی درباره به دارآویختن بابک توسط راغب اصفهانی نقل شده‌است، شعرهایی توسط ابومحمد اسحاق بن ابراهیم موصلی در تحسین اسحاق بن ابراهیم مصعبی، قصیده‌های دیوان ابوتمام، همچنین علیه افشین بعد از سقوطش و تحسین محمد بن حمید طوسی و نبردش علیه بابک در دیوان بحتری می‌توان نام برد.[۲]

محمد بن عبدالملک الزیات این شعرها را (هنگام نمایش بابک سوار بر فیل) سرود:[۵۶]

قد خضب الفیل کعادتة   یحمل شیطان خراسان
والفیل لا تخضب اعضاؤه   الا لذی شأن من الشأن

خرمدینان و ابومسلم

به نوشتهٔ دینوری، برخی خرمدین‌ها معتقد بودند که بابک پسر مطهر، پسر فاطمه، دختر ابومسلم است.[۴۸] دینوری در اخبارالطوال نوشته‌است:«آنچه بر من درست آمد و ثابت شد این است که بابک پسر فاطمه دخت ابومسلم است - نه دختر پیامبر اسلام - و از اینرو گروهی از خرمی‌ها خود را فاطمیه نامیدند».[۲] اما زریاب این روایت را قبول ندارد و آن را جعل خرم‌دینان می‌داند. از نظر او جعل از آن‌جا نشئت گرفته‌است که خرمدینان انتظار داشتند فردی از نسل ابومسلم ظهور کند و حکومت را از بنی‌عباس پس بگیرد.[۱۳]یوسفی می‌گوید معلوم نیست این انتساب حقیقی است یا اینکه توسط بابک (یا دیگر فرماندهان خرمی) جعل شده باشد تا پشتیبانی دوستداران ابومسلم را به خود جلب کند یا ممکن است که بعدها برای پیوند شورش بابک با شورش ابومسلم ساخته شده باشد یا اینکه در توجیه احترام گذاشتن خرمدینان به ابومسلم بوده باشد.[۲]

به اعتقاد کرون بعد از شکست بابک، پیروان او مسلمان از نوع (ابو)مسلمیه شدند یعنی اینکه امامت به جای عباسیان به ابومسلم رسیده‌است و آنها انتظار داشتند، مهدی از نسل او ظهور کند. در منابع اولیه در مورد زندگانی بابک، هیچ اثری از ابومسلم، امام‌ها، سرخ‌پوشان و سرخ‌علمان وجود ندارد.[۲۵]تقریبا ۵۰ سال بعد از مرگ بابک، وی به عنوان نواده ابومسلم شناخته شد که بیانگر تفکر امامت برای پیروانش است. از آن پس طبیعت مسلمیان خرمدینی در آذربایجان و جای‌های دیگر در غرب ایران یک گواهی به شمار می‌رود.[۵۷]

mehdi098 بازدید : 16 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
 
 

 

در خصوص نامیدن کورش را به ذوالقرنین، گرچه تواریخ از این معنی خالی است لیکن مجسمه سنگی او که اخیراً در مشهد مُرغاب در جنوب ایران بدست آمد تمام دریچه های شک و تردید را بر انسان مسدود می سازد که کورش همان ذوالقرنین است.
این مجسمه بنا بر گفتار دی لافوای نمونه بسیار پرارزش و گرانبهائی از حجاری قدیم است که با بهترین مجسمه های یونانی برابری میکند، و یگانه نمونه از هنر آسیائی ها است. این مجسمه که در زمان اردشیر ساخته و نصب شده است و چندین بار علمای بزرگ آلمان فقط به قصد تماشای آن به ایران آمده اند، در قرن نوزدهم میلادی در مرغاب کشف شد.
این مجسمه به قدر قامت انسان است و کورش را در وضعی نشان میدهد که دو بال بزرگ مانند دو بال عقاب از دو جانبش گشوده شده است، و دو شاخ به صورت شاخ های قوچ روی سر دارد، و شاخ ها در دو طرف سر نیست بلکه در وسط سر و پشت سر هم قرار دارند؛ و با همان لباسی که شاهان بابل می پوشیدند.

این مجسمه بدون تردید ثابت میکند که تصور معنای صاحب دو شاخ بودن (ذوالقرنین) در نزد کورش و در تفکر وی وجود داشته است و بدینجهت در تصویر مجسمه بصورت دو شاخ حکاکی شده است.
دو شاخ در وسط سر روئیده شده و از رستنگاه واحد، یکی از شاخ ها به طرف جلو و دیگری به طرف پشت سر رفته است.
و این تقریب به گفتار بعضی از قدماء که می گفتند: ذوالقرنین را بدین لقب نامیده اند چونکه در سر او تاج یا کلاه خودی بوده که دو شاخ داشته است، نزدیک است.
باری، معنای دو شاخ که در مجسمه کورش است و لقب او به ذوالقرنین، همان تشکیل دولت واحده از فارس و ماد بوده است که تا آن زمان دو حکومت مستقل بود و هر کدام یک حاکمی داشت ولی کورش بر هر دو غلبه کرد و تشکیل حکومت واحدی داد؛ و همین معناست که در رؤیای دانیال پیغمبر آمده است:

رویای دانیال درباره ذی القرنین
در کتاب دانیال (إصحاح هشتم از ص 1 تا ص 9) آمده است که: در سال سوم از سلطنت بیلْشاصر پادشاه، به من که دانیال هستم رؤیائی نمایانده شد، بعد از رؤیائی که اولاً به من نمایانیده شده بود. من در رؤیا دیدم مثل اینکه گوئی من در قصر شوشان که در کشور ایلام است میباشم، و در خواب دیدم که من در کنار نهر اولای هستم.
پس چشمان خود را بلند کردم که ناگهان دیدم قوچی در برابر نهر ایستاده و دو شاخ دارد، و شاخ هایش بلند بود لیکن یکی از دیگری بلندتر بود، و آن شاخ بلندتر عقب تر بر آمده بود.
و دیدم که آن قوچ به جانب مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ حیوانی در برابر او ایستادگی نمی نمود و از دست او راه رهائی نبود، لهذا آن قوچ طبق میل و اراده خود عمل میکرد و بزرگ میشد.
و در این حال که من در تأمل و تفکر بودم ناگهان دیدم یک بُز نَری از جانب مغرب آمد و بر روی تمام زمین استیلا یافت بطوریکه زمین را مس نمی نمود؛ و این بز نر یک شاخ معتبری در پیشانیش و میان دو چشمش بود.
و این بز نر آمد بسوی آن قوچی که دارای شاخ بود و من آن را در کنار نهر، ایستاده دیده بودم؛ و با شدت قوتی که داشت بسوی او میدوید. و دیدم که به آن قوچ رسید و به حال غضب بر او بر آمد و قوچ را زد و دو شاخش را شکست، و برای آن قوچ هیچ قدرتی برای مقاومت در برابر او نماند؛ و لذا او را بر روی زمین انداخته و پایمالش کرد و برای آن قوچ هیچ گریزگاهی از دست آن نبود؛ و بنابراین آن بز نر جداً بزرگ شد.

و سپس دانیال بعد از تمامیت این رؤیا ذکر میکند که جبرائیل به او نمایانیده شد و رؤیای او را تعبیر نموده به تعبیری که در آن، قوچ صاحب دو شاخ، منطبق بر کورش میشد و دو شاخش دو کشور فارس و ماد بود و آن بز نر که صاحب یک شاخ بود اسکندر مقدونی بود.
در رؤیای دانیال آمده است که قوچی که به نظر او آمده، دو شاخ داشته ولی نه مانند شاخ سائر قوچ ها، بلکه یکی از آن دو شاخ در پشت دیگری بوده است و این معنی بعینه همان است که در صورت مجسمه باستانی کورش مشاهده میشود. و اما آن دو بالی که مانند بال های عقاب در مجسمه کورش است، آن تصویر خواب أشعیاء است که کورش را در رؤیا، عقاب شرق خوانده است، و به همین مناسبت مجسمه کورش به مرغ شهرت یافته؛ و رودی که در زیر پای کورش در مجسمه تصویر شده است مرغاب نامیده میشود.

یهود از بشارت دانیال چنین دریافتند که پایان اسارت آنها در بابل منوط به همان پادشاه صاحب دو شاخ است که بر مملکت فارس و ماد استیلا خواهد یافت که بر ملوک بابل چیره میشود و بالنتیجه آنانرا از اسارت بیرون می آورد.
چند سال پس از رؤیای دانیال، کورش که یهود او را خورس و یونانیان سائرس می نامند ظهور نمود و بر دو مملکت فارس و ماد مسلط شد و حکومتی عظیم پیدا کرد. و همانطور که در رؤیای دانیال آمده که به مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد، کورش نیز فارس و ماد را تسخیر کرد و در جنوب که همان بابل بود پیشرفت کرد و یهود را آزاد ساخت. و لذا وقتی یهود کورش را در بابل بعد از تسخیر آن ملاقات کردند و رؤیای دانیال را برای او بیان کردند خوشحال شد و بنا بر مساعدت و مهربانی با یهود گذارد و آنانرا به اورشلیم عودت داد و معبدشان را تعمیر نمود.

باری، اینها همه شواهد صدقی است بر اینکه کورش نیز خود را ذوالقرنین میدانسته (یعنی صاحب دو کشور فارس و ماد، که در رؤیا به صورت دو شاخ متصل به هم بر مغز سرش روئیده بود) و لذا در تاج یا کلاه خودش این دو شاخ را که علامت و نشانه دو کشور است می نهاده و در مجسمه اش نیز منعکس شده است.
و اما سیر و مسافرتش به مغرب برای رفع طغیان لیدیا بوده است. لیدیا علیرغم قرابت و پیمانی که با کورش داشت بدون هیچ مجوزی، از روی ظلم و عدوان به طرف کورش لشکرکشی نمود و سلاطین اروپا را نیز علیه او تحریک کرد. کورش با او جنگ نموده و او را فراری داد و سپس او را تعقیب نمود و پایتختش را محاصره نمود و پس از محاصره فتح کرد و لیدیا را اسیر نموده و پس از اسارت او را عفو کرد و سائر همیارانش را نیز عفو کرد و اکرام نمود و به آنها نیکوئی نمود، با آنکه میتوانست آنها را سیاست نموده و نابود کند؛ و این قصه منطبقٌ علیه این آیه است:

حَتی' إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (و شاید مراد ساحل غربی از آسیای صغیر باشد) وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَـ'ذَاالْقَرْنَیْنِ إِمآ أَن تُعَذبَ وَ إِمآ أَن تَتخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا. (کهف/86)؛ تا آن گاه که به غروب گاه خورشید رسید، به نظرش آمد که خورشید در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند و نزدیک آن قومی را یافت. ما در اینجا به ذوالقرنین گفتیم: نسبت بدین جماعت که ستم کرده و فعلاً در دست تو گرفتارند، اختیار داری آنانرا به پاداش خود عذاب کنی، یا از آنها درگذری و طریقه نیکوئی درباره آنان اتخاذ کنی!
ذوالقرنین گفت: آن کسانی که از این به بعد ستم کنند، آنها را مجازات نموده و عذاب می کنیم؛ و اما کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند گذشته از جزای اخروی آنان، ما به طریق نیکو با آنان رفتار خواهیم نمود.
و پس از سفر مغرب، به سمت صحرای بزرگ در مشرق در حوالای بکتریا برای خوابانیدن غائله قبائل بدوی و بیابانی که پیوسته هجوم نموده و فساد میکردند حرکت کرد: حَتی' إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی' قَوْمٍ لَمْ نَجْعَل لَهُم مِن دُونِهَا سِتْرًا. (کهف/90)؛ تا آن گاه که به طلوعگاه خورشید رسید، آن را دید بر قومی طلوع می کند که برای آنها در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم (و هیچ گونه سایبانی نداشتند).

mehdi098 بازدید : 11 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

http://tradea.org/uploads/p/pandha/1682.jpg

 

کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

 

 

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

 

رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است حکیم ارد بزرگ رهبر اردیست های ORODISM جهان که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون  می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

 

منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :


اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

 


گفتار مشاهیر و نامداران جهان در مورد کورش بزرگ :


کنت دوگوبینو (مورخ فرانسوی):


تا کنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کورش در تاریخ جهان باقی گذاشت، در افکار میلیون ها مردم جهان بوجود آورد. من باور دارم که اسکندر و سزار و کورش که سه مرد اول جهان شده اند کورش در صدر آنها قرار دارد. تا کنون کسی در جهان بوجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتابهای ما آمده است مسیح خداوند است. قوانینی که او صادر کرد در تاریخ آن زمان که انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود.


 

کلمان هوار :

کورش بزرگ در سال ۵۵۰ قبل از میلاد بر اریکه پادشاهی ایران نشست. وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت که تا آن روزگار کسی به دنیا ندیده بود. کورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود. او اقوام مختلف را مطیع خود کرد. او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی کرد. برای احترام به مردمان کشورهای دیگر معابدشان را بازسازی کرد. وی پیرو دین یکتا پرستی مزدیسنا بود. ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود.


 

اخیلوس (آشیل) شاعر نامدار یونانی (در تراژدی پارسه):

کورش یک تن فانی سعادتمند بود. او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید. خدایان او را دوست داشتند. او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.


 

بوسویه(سیاستمدار وشاعر فرانسوی)( ۱۷۶۸ ۱۸۴۸ میلادی):

ایرانیان از دوران حکومت کوروش به بعد عظمت و بزرگواری معنوی خاصی را اساس حکومت خود قرار دادند براستی چیزی عالی تر از آن وحشت فطری نیست که ایشان از دروغ گفتن داشتند و همیشه آن را گناهی شرم آور می دانستند


 

مولانا ابوالکلام احمد آزاد فیلسوف هندی :

کورش همان ذوالقرنین قرآن است. وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و کردار نیک را به مردمان ایران و جهان هدیه داد. سنگ نگاره او با بالهای کشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد.


 

دیودوروس سیسولوس (۱۰۰ پس از میلاد):

کورش پسر کمبوجیه و ماندان در دلاوری و کارآیی خردمندانه حزم و سایر خصایص نیکو سرآمد روزگار خود بود. در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی کم نظیر و در کردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میکرد. پارسیان او را پدر می خواندند.


 

فرانسوا شاتوبراین نویسنده بزرگ فرانسوی :

کوروش بزرگ که تاج پادشاهی ماد و پارس را بر سر نهاده بود بزرگترین امپراتوری دوران کهن را بوجود آورد ولی اداره این امپراتوری را بر اساس حکومت مطلقه قرار نداد،زیرا نیمی از قدرت به شورایی تعلق داشت که قسمتی از مقام سلطنت را تشکیل می داد.از لحاظ عدل و قوانین که او برای حکومت وضع کرد و بعدا قوانین قضایی حکومتی ایران شد ، قوانین بی آلایش بود.




ارد بزرگ (بزرگترین فیلسوف و حکیم معاصر ایرانی) :

کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .




افلاطون (۴۷۷ تا ۳۴۷ پیش از میلاد):

پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند. از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند. در زمان او (کورش بزرگ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند و آنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند. مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت می کردند. از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان را همراهی می کرد و به آنان اندرز می داد. آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام می گرفت.


 

گزنفون (۴۴۵ پیش از میلاد):

مهمترین صفت کورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند می کرد. این رسوم و دینداری آنان هنوز در زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل می شود. از صفت های برجسته دیگر کورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.

ما در این باره فکر کردیم که چرا کورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود. سه دلیل را برایش پیدا کردیم. نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از کودکی بوده است.

کورش نابغه ای بزرگ، انسانی والامنش، صلح طلب و نیک منش بود. او دوست انسانها و طالب علم و حکمت و راستی بود. کورش عقیده داشت پیروزی بر کشوری این حق را به کشور فاتح نمی دهد تا هر تجاوز و کار غیر انسانی را مرتکب شود. او برای دفاع از کشورش که هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار می گرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت که سابقه نداشت. او در نبردها آتش جنگ را متوجه کشاورزان و افراد عام کشور نمی کرد. او ملتهای مغلوب را شیفته خود کرد به صورتی که اقوام شکست خورده که کورش آنان را از دست پادشاهان خودکامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند. او برترین مرد تاریخ، بزرگترین، بخشنده ترین، پاک دل ترین انسان تا این زمان بود.

 


هارولد لمب (دانشمند امریکایی) :

در شاهنشاهی ایران باستان که کورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به پندار نیک گفتار نیک کردار نیک سوگند یاد می کردند که طرفدار ملت و کشورشان باشند و نه خودشان. که این امر در صدها نبرد آنان به وضوح دیده می شود که خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ کیان کشورشان می تاخته است.


 

پاپ کلمنت پنجم(در وصف کورش بزرگ):

برای ما همین قدر که تو جانشین عادل هستی کافی است که ترا با نظر احترام بنگریم.


 

پرفسور ایلیف انگلیسی:

در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان کورش شناخته شده است. زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است. آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و کشورهای مسخر شده که در گذشته نه تنها وجود نداشت بلکه کاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست.


 

دکتر هانری بر( دانشمند فرانسوی) :

این پادشاه بزرگ یعنی کورش هخامنشی برعکس سلاطین بی رحم و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می کردند.




ژنرال سرپرسی سایکس(ژنرال، نویسنده، و جغرافیدان انگلیسی) (پس از دیدار از آرامگاه کورش بزرگ):

من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده ام، و توانسته ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته را یاد آورده شده ام که زیارت آرامگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام که به چنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریایی (هند و اروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیادگذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد.




پرفسور گیریشمن :

کمتر پادشاهی است که پس از خود چنین نام نیکی باقی گذاشته باشد. کورش سرداری بزرگ و نیکوخواه بود. او آنقدر خردمند بود که هر زمانی کشور تازه ای را تسخیر می کرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود. او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و کشتار نمی کرد. ایرانیان کورش را پدر و یونانیان که سرزمینشان بوسیله کورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند می خوانند.




کنت دوگوبینو فرانسوی :

شاهنشاهی کورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت. او به راستی یک مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت که تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد. نیکلای دمشقی کورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر کس دیگر آگاهی داشت. این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود.



 
هرودوت ( ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد):

هیچ پارسی یافت نمی شد که بتواند خود را با کورش مقایسه کند. از اینرو من کتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تا کردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود. کورش سرداری بزرگ بود. در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی که زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش می نمودند. سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال می کردند.


 

ویل دورانت :

کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود. به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند. روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود. او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستانهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسکندر می نامند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزم های آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت.


 

پرفسور کریستن سن( ایران شناس شهیر) :

شاهنشاه کورش بزرگ نمونه یک پادشاه “جوانمرد” بوده است. این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده می شده. در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان کشورهای دیگر وجود داشته است و سر لوحه دولتش بوده. که این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است.


 

آلبر شاندور فرانسوی :

کورش یکسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود. برای کسی که دشمن خودش بود. او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینکه ثابت کند که هدف فتح و جنگ و کشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی که ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود. او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد. در همین حین کتیبه های شاهان همزمان او حاکی از برده داری و تکه تکه کردن انسان های بی گناه و بریدن دست و پای آنان خبر می دهد.



 
ویکتورهوگو:

هم چنان که کوروش در بابل عمل کرده بود ناپلئون نیز آرزو داشت از سراسر جهان یک تاج و تخت بسازد و از همه مردم گیتی یک ملت پدید آورد.


 

 

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴



کلمات کلیدی : کوروش کیست؟ ، کورش کیست ، کورش بزرگ ، کوروش کبیر ، زندگی نامه ، بیوگرافی ، زندگینامه ، کوروش پادشاه ایران کیست؟
 
mehdi098 بازدید : 26 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
کوروش نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.مرگ کورش در سال سی‌ام سلطنت او در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد اتفاق افتاده‌است. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.
پارسینه: اگر این شانس را داشته باشید که وارد آرامگاه کورش شده باشید، به احتمال زیاد اولین چیزی که باعث تعجبتان میشد سقف بسیار کوتاه محفظه داخلی آرامگاه نسبت به ارتفاع بلند بیرونی آن است.

شاید جالب باشد بدانید که آرامگاه واقعی کورش و همسرش (کاسان دان - ملکه وقت) نه در محفظه داخلی، بلکه به صورت مخفی در بالای سقف جاسازی شده بوده است! این محفظه در سال 1338 هنگام کندن درخت انجیر وحشی که بر سقف روییده بود به وسیله باستان شناسان کشف شد و مشخص شد که پیشتر مورد دستبرد قرار گرفته و تخلیه شده است!

کوروش نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.

مرگ کورش در سال سی‌ام سلطنت او در حدود سال ۵۲۹ پیش از میلاد اتفاق افتاده‌است. روایات مختلفی دربارهٔ مرگ کوروش وجود دارد.

هرودوت می‌نویسد، راجع به در گذشت کوروش روایات مختلف است اما من شرحی را که بیشتر در نظرم معتبر می‌نماید نقل می‌کنم. کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ماساگت (ماساژت) قومی از سکاها که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند، به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد، میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می‌کردند.

هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش (تومیریس) ملکهٔ سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه و دایی مادر کوروش که تا پایان عمر، به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد.

کوروش نظر کرزوس را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. نخست عده‌ای از جنگاوران ماساگت‌ها به رهبری سپارگاپیس فرزند ملکه، به دسته‌ای از سربازان لشکر کوروش که از بقیه جدا افتاده‌بودند، حمله کرده و همه را به خاک هلاکت انداختند. بعد از آن پیروزی آنها بر سفرهٔ طعام بازمانده از لشکر کوروش نشسته و با اشتیاق فراوان انقدر خوردند و نوشیدند که مست و بیهوش شدند.

نمای داخلی مقبره کوروش

پارسیان در این هنگام وقت را غنیمت شمرده بر سر آنها ریختند و سپارگاپیس را اسیر کردند. سپارگاپیس وقتی به هوش آمد و خود را اسیر دید، از کوروش استدعا کرد که غل و زنجیر از او بردارند. کوروش این تقاضا را اجابت کرد. وقتی دستان او آزاد شد، از شدت ننگ و عار خود را درجا کشت. بعد از جنگی بین دو سپاه درگرفت که از جهات شدت و خشونت در میان سایر اقوام سابقه نداشت و عاقبت ماساگت‌ها غلبه کردند و خود کوروش نیز کشته‌شد.
mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی می‌خواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند. آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند. من هم بیرون جلسه جداگانه‌ای داشتم.
به گزارش مشرق به نقل از نما، هفتم تیر سالروز عروج تعداد کثیری از خادمین واقعی ملت که مظلومانه در محل حزب جمهوری اسلامی به دست شیاطین سازمان مجاهدين خلق (منافقين) به شهادت رسیدند. به همین مناسبت به بررسی کوتاه به وقوع این حادثه تلخ در سال ۱۳۶۰ میپردازیم.

عامل ترور چه کسی بود؟
محمدرضا كلاهي ، فرزند حسن، متولد ۱۳۳۸ به شماره شناسنامه ۱۲۵۱ دانشجوي سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت(غائله چهاردهم اسفند ۱۳۶۴، ۱۳۵۹،۹۴) عنصر نفوذي سازمان مجاهدين خلق(منافقين) در حزب جمهوري اسلامي، تمام مسئولين نظام را با كارت رسمي براي جلسه روز يكشنبه ۷/۴/۱۳۶۰ بعد از نماز مغرب و عشاء دعوت مي‌نمايد و پس از كارگذاري بمب، داخل ميز سخنران در سالن اجتماعات دفتر حزب، به بهانه خريدن بستني از حزب خارج مي‌شود. (هاشمي، ياسر،۱۳۷۸، ۱۸۱-۱۸۰) تعدادي از مسئولين به دلائل مختلف درجلسه شركتkolahi.jpg نمي‌كنند. بعنوان مثال آيت الله سيد علي خامنه‌اي امام جمعه تهران و نماينده مجلس و نماينده رهبري در شورايعالي دفاع و عضو شوراي مركزي حزب به دليل اينكه روز شنبه ۶/۴/۱۳۶۰ در مسجد اباذر بوسيله انفجار بمب در ضبط صوت مقابلشان، توسط سازمان مجاهدين خلق (منافقين) مجروح شده بود و در بيمارستان قلب تهران بستري بود(همان) آقاي هاشمي رفسنجاني پس از جلسه شوراي مركزي حزب براي ديدار آيت الله خامنه‌اي از حزب خارج مي‌شود. (همان) دكتر محمد جواد باهنر وزير آموزش و پرورش و عضو شوراي مركزي پس از جلسه شوراي مركزي به دليل خستگي و به توصيه يكي از شهدا از حزب خارج مي‌شود.(همان)

آقاي محمد علي رجائي نخست وزير، آيت الله مهدوي كني وزير كشور و رئيس كميته‌هاي انقلاب، آيت الله مهدي رباني املشي دادستان كل كشور، آيت الله علي قدوسي دادستان كل انقلاب و... هر يك به دلائلي موفق به حضور در جلسه نمي‌شوند.

بررسی دقیق مکان بمب در حزب
در خاطرات احمد قدیریان آمده است:«غروب روز ششم تیر جواد قدیری در جایی گفته بود: «فردا (یعنی روز هفتم تیر) همه چیز در جمهوری اسلامی تمام می‌شود.» پشت دفتر حزب جمهوری اسلامی مدرسه‌ای به نام gha200.jpgدرخشان بود. اینها با مدیر مدرسه صحبت کرده و نردبانی گذاشته بودند و از پشت بام مدرسه به پشت بام جایی که قرار بود روز یکشنبه در آنجا تجمع شود، آمده بودند. آنها برنامه‌ریزی کرده و چند کارشناس برده بودند که چنانچه قرار باشد این سقف فرو ریزد می‌بایست چقدر مواد منفجره زیر آن قرار گیرد و کارشناسان در این باره نظر داده بودند. لذا قبلاً کلاهی مواد را پای این ستون‌ها کار گذاشته بود.»

پس از جلسه شوراي مركزي حزب كه در طبقه دوم حزب در منطقه سرچشمه تهران برگزار مي‌شود، نماز جماعت مغرب و عشاء در حياط حزب (زمين واليبال) توسط آيت الله بهشتي برگزار مي‌گردد و سپس تعدادي از مسئولين حزب در جلسه حزبي و داخلي بعدي شركت مي‌كنند و تعدادي به همراه ميهمانان مدعو به سالن اجتماعات حزب كه در ضلع شمال غربي حزب بود وارد مي‌شوند و در ساعت ۸ شب پس از تلاوت قرآن، دستور جلسه كه بحث تورم و مسائل اقتصادي بوده است با رأي حاضرين به موضوع تعيين رئيس جمهور تبديل مي‌شود و پس از صحبتهاي مقدماتي، آيت الله شهيد بهشتي مي‌گويد؛ «من احساس مي‌كنم بوي بهشت مي‌آيد، بچه‌ها شما احساس مي‌كنيد».. (روزنامه رسالت ۴/۴/۱۳۸۳، منشور ضميمه، مصاحبه با آقاي فردوسي پور از مجروحان حادثه،۱۲)

sh1.jpg

ناگهان بمب كار گذاشته شده در ميز تحرير مقابل شهيد بهشتي منفجر شده و از شدت انفجار ديوار غربي سالن و پنجره‌ها و درهاي سالن كه در ضلع شرقي بود كنار رفته و سقف سالن كه بدون ستون بود، يكپارچه فرو مي‌ريزد وكليه كساني كه در سالن بوده‌اند زير آوار مانده و از تركشهاي انفجار يا ضربات ناشي از آوار يا فقدان هوا كشته و مجروح مي‌گردند. با صداي انفجار اعضاء حزب و مردم در محل حادثه حاضر شده و با آوردن ليفتراك و بستن زنجير به آهن‌هاي سقف مي‌خواهند سقف را بلند كرده و اجساد را بيرون كشند كه زنجير پاره شده و ضربه دوم نيز به حادثه ديدگان وارد مي‌شود. تعدادي نيز با بيل و كلنگ سقف را سوراخ و حادثه ديدگان را بيرون مي‌كشند كه مجموعاً ۷۳ نفر شهيد و ۲۶ نفر مجروح از زير آوار خارج مي‌شود و به بيمارستان طرفه واقع در شمال ميدان بهارستان و بيمارستان سوانح و سوختگي (شهيد معيري) واقع در خيابان مجاهدين انقلاب و... منتقل مي‌شوند.

sh2.jpg

اقدام کلاهی برای افزایش تعداد شهدا

همچنین در خاطرات مرحوم قدیریان آمده است:« کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی می‌خواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند. آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند. من هم بیرون جلسه جداگانه‌ای داشتم.

بعد از وقوع انفجار با بی‌سیم به من اطلاع دادند و خودم را به آنجا رساندم. وقتی جلوی در رسیدم همه به سرشان می‌زدند که شهید بهشتی چه شد؟ مرحوم شهید قدوسی سری به آنجا زد. به ایشان گفتند شهید بهشتی را به بیمارستان برده‌اند. آقای قدوسی به بیمارستان رفتند. نتوانستم با ایشان تماس بگیرم.»

(روزها و رويدادها،۱۳۸۱، ۶۹۸ – ۶۸۳ و هاشمي رفسنجاني، ۱۳۷۵ و نشريه شما، ۵/۴/۱۳۷۶ ويژه‌نامه، ناگفته‌هاي بادامچيان از حادثه ۷ تير و روزنامه كيهان ۹/۴/۱۳۶۰ چگونه سقف بر سرمان ريخت و در زير آوار بر ما چه گذشت و مشاهدات مؤلف، گفتگو با احمد قدیریان -ویژ نامه ایران، مدیریت بحران هفتم تير ۱۳۶۰ نویسنده دکتر علیرضا اسلامی)
mehdi098 بازدید : 13 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

rahbari سید على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سید جواد خامنه‌اى هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینى، بسیار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشه‌گیر [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من یادم هست شب‌هایى اتفاق مى‌افتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى‌کرد. [...] آن شام هم نان و کشمش بود.»

امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:

«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه ۶۰ ـ ۷۰ مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»

رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.

درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».

ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.

در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.

در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال ۱۳۴۳، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:

«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!… امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد ۲۵ ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، ۲۵ سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال ۱۳۴۷ در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال ۱۳۴۳ که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال ۳۱ به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)

آیت الله خامنه اى از سال ۱۳۴۱ که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال ۱۳۸۳ از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در ۹ محرّم «۱۲ خرداد ۱۳۴۲» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین ۱۵خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت

در بهمن ۱۳۴۲ – رمضان ۱۳۸۳- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت

کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال ۱۳۴۵ در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ ۱۳۴۶ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال ۱۳۴۹ نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت

حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:

«از سال ۴۸ زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال ۵۰ مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و… گسترش بیشترى پیدا کرد».

بازداشت ششم

در بین سالهاى ۱۳۵۰ـ۱۳۵۳ درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه ۱۳۵۳ ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز ۱۳۵۴ در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان

که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال ۱۳۵۶، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال ۱۳۵۷ با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و… از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

پس از پیروزى

آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:

٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و… دراسفند ۱۳۵۷٫

٭ معاونت وزارت دفاع در سال ۱۳۵۸٫

٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ۱۳۵۸٫

٭ امام جمعه تهران، ۱۳۵۸٫

٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، ۱۳۵۹٫

٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، ۱۳۵۸٫

٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.

٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران.

٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه ۱۳۶۰ با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.

٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، ۱۳۶۰٫

٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، ۱۳۶۶٫

٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، ۱۳۶۸٫

٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال ۱۳۶۸، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
 
 

فاجعه هفتم تير


يک روز پس از سوء قصد به جان حضرت آيت الله خامنه اي در ششم تير ماه 1360، در ساعت 20 و 30 دقيقة شامگاه روز يکشنبه هفتم تير ماه 1360، جلسه اي در سالن اجتماعات دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي واقع در سرچشمه تهران برگزار شد. افراد حاضر در جلسه نمايندگان مجلس، و برخي از اعضاي هيات دولت و... بودند و بحث روز درباره تورم بود اما عده اي از اعضاء خواستند که درباره انتخابات رياست جمهوري نيز صحبت شود. شهيد بهشتي جملاتش را با اين عنوان آغاز کرد: « ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران براي ما مهره سازي کنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند و ..... » اين آخرين کلمات آن بزرگوار بود که از لبانِ حقگوي ايشان بيرون تراويد. ناگهان انفجاري مهيب روي داد و در کمتر از ثانيه اي، از سالن اجتماعات حزب جهموري اسلامي جز تلي از خاک، چيزي نماند. فاجعه انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي در تهران و شهادت مظلومانه هفتاد و دو تن از برجستگان و نيروهاي لايق و کارآمد انقلاب و در رأس آنها شهيد مظلوم آيت الله بهشتي از سوي سازمان جهنمي منافقين، عکس العمل استکبار جهاني و عوامل داخلي آنها در قبال برکناري بني صدر خائن و حذف ضد انقلاب از صحنه سياسي کشور توسط مسئوولين نظام اسلامي بود. عوامل اين جنايت بزرگ معتقد بودند که در اثر کشتار مسئوولان عالي رتبه، اوضاع کشور بهم مي ريزد و انقلاب اسلامي از بين خواهد رفت ولي به کوري چشم دشمنان، انقلاب ما پايدارتر شد و هيچگونه تزلزلي در ارکان نظام به وجود نيامد. در انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي علاوه بر آيت الله بهشتي، تعداد زيادي از وزراي کابينه و نيز نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به شهادت رسيدند. حضرت امام خميني (ره) پس از اين حادثه فرمودند: « ملت ايران در اين واقعه، 72 نفر به عدد شهداي کربلا را از دست داد. بهشتي خار در چشم دشمنان اسلام بود ».


پيام رهبر كبير انقلا ب اسلامي امام خميني در رابطه با فاجعه 7 تير


بسم الله الرحمن الرحيم

 انا لله و انا اليه راجعون


ملتي كه براي اقامه عدل اسلامي و اجراي احكام قرآن مجيد و كوتاه كردن دست جنايتكاران ابرقدرت و زيستن با استقلال و آزادي، قيام نموده است و به خود باكي راه نمي دهد كه دست جنايت ابرقدرتها از آستين مشتي جنايتكار حرفه اي بيرون آيد و بهترين فرزندان راستين او را به شهادت رساند مگر شهادت ارثي نيست كه از مواليان ما كه حيات را عقيده و جهاد مي دانستند و در راه مكتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزيز خود، از آن پاسداري مي كردند به ملت شهيد پرور ما رسيده است، مگر عزت و شرف و ارزشهاي انساني گوهرهاي گرانبهايي نيستند كه اسلام صالح اين مكتب عمر خود و ياران خود را در راه حراست و نگهباني از آن وقف نمودند.
مگر ما پيروان پاكان سرباخته در راه هدف نيستيم كه از شهادت عزيزان خود به دل ترديدي راه دهيم، مگر دشمن قدرت آن دارد كه با جنايت خود مكارم و ارزشهاي انساني شهيدان عزيز ما را از آنان سلب كند، مگر دشمنان فضيلت مي توانند جز اين خرقه خاكي را از دوستان خدا و عاشقان حقيقت بگيرند.
بگذار اين ددمنشان كه جز به (من) و ماهاي خود نمي انديشند (ياكلون كما تاكل الانعام)، عاشقان راه خدا را از بند طبيعت رهانده و به فضاي آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد اي تفاله هاي شيطان، و عارتان باد اي خود فروختگان به جنايتكاران بين المللي كه در سوراخها خزيده و در مقابل ملتي كه در برابر ابرقدرتها برخاسته است به خرابكاريهاي جاهلانه پرداخته ايد، عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه ازاسلام و قدرت معنوي آن و نه از ملت مسلمان و انگيزه فداكاري او اطلاعي داريد.
شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ، دهها جوان عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت بي مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد نشناخته ايد.
شما ملتي را كه معلولاتشان در تختهاي بيمارستانها آرزوي شهادت مي كنند و ياران را به شهادت دعوت مي كنند، نشناخته ايد. شما كوردلان با آنكه ديده ايد با شهادت رساندن شخصيتهاي بزرگ صفوف فداكاري در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصم تر مي شود، مي خواهيد با به شهادت رساندن عزيزاني چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه با حربه ناسزا و تهمت هاي ناجوانمردانه حمله كرديد كه آنها را از ملت جدا كنيد و اكنون كه آن حربه از كار افتاد و كوس رسوائي همه تان بر سر بازارها زده شد در سوراخها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده ايد كه به خيال خام خود ملت شهيد پرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي دانيد كه در قاموس شهادت واژه وحشت نيست. اكنون اسلام به اين شهيدان و شهيد پروران افتخار مي كند و با سرافرازي همه مردم را دعوت به پايداري مي نمايد و ما مصمم هستيم كه روزي رخش به بينيم و اين جان كه از اوست تسليم وي كنيم.
ملت ايران در اين فاجعه بزرگ 72 تن بيگناه بعدد شهداي كربلا از دست داد، ملت ايران سرافراز است كه مرداني را به جامعه تقديم مي كند كه خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمين كرده بودند و دشمنان خلق، گروهي را شهيد نمودند كه براي مشورت در مصالح كشور گردهم آمده بودند، ملت عزيز، اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق، ‌گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق بودند.
گيرم شما با دكتر بهشتي ، كه مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و به خصوص شما بود، دشمني سرسختانه داشتيد، با بيش از 70 نفر بيگناه كه بسيارشان از بهترين خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان كشور و ملت بودند چه دشمني داشتيد، جز آنكه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف كنان چپاولگران شرق و غرب مي باشيد، ما گر چه دوستان و عزيزان وفاداري را از دست داديم،‌ كه هر يك براي ملت ستمديده استوانه بسيار قوي و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گر چه برادران بسيار متعددي را از دست داديم كه (اشداء علي الكفار رحماء بينهم) بودند و براي ملت مظلوم و نهادهاي انقلابي سدي استوار و شجره اي ثمربخش بشمار مي رفتند، لكن سيل خروشان خلق و امواج شكننده ملت با اتحاد و اتكال به خداي بزرگ هر كمبودي را جبران خواهد كرد.
ملت ايران با اعتماد به قدرت لايزال قادر متعال همچون دريائي مواج به پيش مي رود و در مقابل ابرقدرتها وتفاله هاي آنان با صفي مرصوص ايستاده است و شما درماندگان عاجز را كه در سوراخها خزيده ايد و نفسهاي آخر را مي كشيد به جهنم مي فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه اين كشور و ملت است.
اينجانب بار ديگر اين ضايعه عظيم را به حضور بقية الله ارواحنا الفداء و ملتهاي مظلوم جهان و ملت رزمنده ايران تبريك و تسليت عرض مي كنم.
من با بازماندگان شريف و عزيز اين شهدا در غم و سوگ شريك و رحمت واسعه خداوند رحمان را براي اين مظلومان و صبر و شكيبايي رابراي بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بي پايان ملت بر شهداي انقلاب از پانزده خرداد 42 تا 7 تيرماه 60 و سلام و تحيت بر مظلومان جهان و مظلومان ايران در طول تاريخ.


روح الله الموسوي الخميني
نهم تيرماه 1360

اسامى شهداى فاجعه 7 تير


1-آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى - رئيس ديوان عالى كشور
2-رحمان استكى - نماينده مردم شهر كرد
3-دكتر سيد محمد باقرى لواسانى - نماينده مردم تهران
4-دكتر سيد رضا پاك نژاد - نماينده مردم يزد
5-عليرضا چراغ زاده دزفولى - نماينده مردم رامهرمز
6-حجت الاسلام غلامحسين حقانى - نماينده مردم بندرعباس
7-حجت الاسلام محمد على حيدرى - نماينده مردم نهاوند
8-حجت الاسلام سيد محمد تقى حسينى طباطبائى - نماينده مردم زابل
9-عباس حيدرى - نماينده مردم بوشهر
10-دكتر سيد شمش الدين حسينى نائينى - نماينده مردم نائين
11-سيد محمد كاظم دانش - نماينده مردم شوش و انديمشك
12-على اكبر دهقان - نماينده مردم تربت جام
13-دكتر عبدالحميد ديالمه - نماينده مردم بوشهر
14-حجت الاسلام دكتر غلامرضا دانش آشتيانى - نماينده مردم تفرش و آشتيان
15-حجت الاسلام سيد فخر الدين رحيمى - نماينده مردم ملاوى لرستان
16-سيد محمد جواد شرافت - نماينده مردم شوشتر
17-مير بهزاد شهريارى - نماينده مردم رودباران
18-حجت الاسلام محمد حسين صادقى - نماينده مردم درود و ازنا
19-دكتر قاسم صادقى - نماينده مردم مشهد
20-حجت الاسلام سيد نور الله طباطبائى نژاد - نماينده مردم اردستان
21-حجت الاسلام حسن طيبى - نماينده مردم اسفراين
23-سيف الله عبدالكريمى - نماينده مردم لنگرود
23-حجت الاسلام عبدالوهاب قاسمى - نماينده مردم سارى
24-حجت الاسلام عماد الدين كريمى - نماينده مردم نوشهر
25-حجت الاسلام محمد منتظرى - نماينده مردم نجف آباد
26-عباسعلى ناطق نورى - نماينده مردم نور
27-مهدى نصيرى لارى - نماينده مردم لارستان
28-حجت الاسلام على هاشمى سنجانى - نماينده مردم اراك
29-دكتر حسن عباسپور - وزير نيرو
30- دكتر محمد على فياض بخش - وزير مشاور و سرپرست سازمان بهزيستى كشور
31-دكتر محمود قندى - وزير پست و تلگراف و تلفن
32-موسى كلانترى - وزير راه و ترابرى
33-دكتر جواد اسد الله زاده - معاون بازرگانى خارجى وزارت بازرگانى
34-عباس ارشاد - معاون دفتر آموزش سازمان بهزيستى
35-مهدى امين زاده - بازرگانى داخلى وزارت بازرگانى
36-محمد صادق اسلامى - معاون پارلمانى و هماهنگى وزارت بازرگانى
37-مهندس محمود تفويضى زواره - معاون وزارت راه و ترابرى
38-دكتر هاشم جعفرى معبرى - معاون امور مالى وزارت بهدارى
39-ايرج شهوارى - معاون وزارت آموزش و پرورش
40-عباس شاهوى - معاون وزارت بازرگانى
41-دكتر حسن عضدى - معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالى
42- على اكبر فلاح شورشانى - معاون ادارى و مالى وزارت آموزش و پرورش
43-حبيب الله مهمانچى - معاون امور پارلمانى و هماهنگ وزارت كار
44-غلامعلى معتمدى - معاون رفاه تعاون وزارت كار
45-سيد كاظم موسوى - معاون وزارت آموزش و پرورش
46-حسن اجاره دار (حسنى ) - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى و سردبير نشريه عروة الوثقى
47-عباس ابراهيميان - عضو حزب جمهورى اسلامى
48-حجت الاسلام على اكبر اژه اى - عضو دفتر سياسى حزب جمهورى اسلامى
49-على اصغر آقازمانى - عضو حزب جمهورى اسلامى
50-محمود بالاگر - عضو حزب جمهورى اسلامى
51-حسن بخشايش - عضو حزب جمهورى اسلامى
52-محمد پور ولى - عضو حزب جمهورى اسلامى
53-رضا ترابى - عضو حزب جمهرى اسلامى
54-مهندس مهدى حاجيان مقدم - مسئول آموزش واحد مهندسين حزب جمهورى اسلامى
55-محمد خوش زبان - عضو حزب جمهورى اسلامى
56-على درخشان - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
57-جواد سرافراز - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
58-حجت الاسلام حسين سعادتى - عضو حزب جمهورى اسلامى (مسئول آموزش شهرستانها)
59-حبيب الله مهدى زاده طالعى - عضو حزب جمهورى اسلامى
60-سيد محمد موسوى فر - عضو حزب جمهورى اسلامى
61-محسن مولائى - عضو حزب جمهورى اسلامى
62-جواد مالكى - عضو شوراى مركزى حزب جمهورى اسلامى
63-حجت الاسلام عبدالحسين اكبرى مازندرانى ساوى - عضو هياءت پنچ نفره كشاورزى منطقه مازندران
64-مهندس حسين اكبرى - مدير عامل بانك كشاورزى
65-مهندس هادى امينى - عضو واحد مهندسين حزب مهندسين اسلامى
66-سيد محمد پاك نژاد - عضو هياءت مديره چوب و كاغذ
67-محمد رواقى - مدير شركت فرش ايران
68- مهندس توحيد رزمجومين - عضو هياءت مديره گروه صنعتى ملى
69-على اكبر سليمى جهرمى - دبير كل سازمان امور ادارى و اسستخدامى
70-جواد سرحدى - مدير عامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا
71- محمد حسن محمد عينى
72-حبيب مالكى - فرماندار ايرانشهر
73-مهندس محمد على مجيدى - مشاور عمرانى وزارت كشور

mehdi098 بازدید : 8 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)
خاطراتي از شهيده ناهيد فاتحي كرجو به مناسبت ايام تولد و شهادتش؛
دختری که به امام توهين نكرد، كوموله زنده به گورش كرد
موهای سر او را تراشیده و او را در روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید توهین به حضرت امام (ره) قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آن ها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرات دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه ی این دختراعتراض کرده بود. بعد از مدتی به آن ها گفته شد، او را آزاد کرده اند. ناهید در آن زمان هفده سال داشت.

598 به نقل از رجا: كار زيادي از او نخواسته بودند، گفتند به خميني توهين كن تا آزادت كنيم؛ همين! اما همين چيز كوچك براي او خيلي بزرگ بود. آنقدر بزرگ كه حاضر شد بخاطرش ماه‌ها اسارت بكشد، با سر تراشيده در روستاها چرخانده شود. ناخن‌هايش را بكشند و بعد از كلي شكنجه‌هاي ديگر زنده بگورش كنند. براي دختر هفده ساله‌اي كه به بعدها سميه كردستان معروف شد، تحمل همه اينها آسانتر بود از توهين به امام و رهبرش.

شهيده ناهيد فاتحي كرجو، همان كسي است كه روايت بالا را درباره‌اش خوانديد. چهارم تير سالروز تولد اين شهيده بزرگوار است. او كه در سال 44 متولد شد در دهم تيرماه سال 61 به شهادت رسيد. به همين مناسبت بخشهايي از كتاب «فاتح شهميز» را كه حاوي خاطراتي درباره اوست در ادامه مي‌خوانيد. "هشميز" نام روستايي در حومه سنندج و محل شهادت ناهيد فاتحي‌ است.

اين كتاب را نشر شاهد منتشر كرده است. خواندن اين كتاب علاوه بر آشنايي با صبر و رشادت اين شهيده، فايده ديگر هم دارد: رو شدن بيش از پيش خوي خائنان به ملت و انقلاب.

*

پدر شهيده: چهار پنج ساله بود، اگر تا سر کوچه هم می رفت، محجبه بود. چادر سرش می کرد. زنبیل کوچکی داشت که دستش می گرفت.

انگار که سال هاست زن خانه است همسایه مان جلو او را می گرفت و می گفت «چادرت را به من می دهی؟» ناهید گفت: «نه،آخر برای تو بزرگ است»

*

يكي از همسايه‌ها: سال 1357، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد. یک روز، در خانه مشغول به کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. به بیرون از خانه رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده بودند و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتندپرسیدم: چه خبر شده ناهید؟

در حیاط پشتش را به من نشان داد و گفت: ببین این لعنتی ها با من چه کرده اند. آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمی‌توانست درست بایستد.

*

خواهر شهيده: روز دوشنبه بود از روزهای سرد دی‌ ماه 1360  ناهید بیمار بود و باید دکتر می‌رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن کارم، پیش او بروم.

 درمانگاه در میدان آزادی سنندج بود. نیم ساعت بعد کارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطیل شده بود. دور و برم را گشتم. خبری از ناهید نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود که اتفاقی نیفتاده است. با اطمینان از پاکدامنی دخترش می‌گفت «حتماً کاری داشته است، رفته دنبال کارش، هر کجا باشد برمی‌گردد؛ دختر سر به هوا و بی‌فکری نیست». حتما" موردی پیش آمده، برمی گردد.

مادر به من هم دلداری می‌داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده‌اش به خیابان‌ها رفت. از همه کسانی که او را می‌شناختند، پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی‌ها، مغازه‌دارها و ... پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می‌شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دوره کرده بودند، دیده‌اند که سوار مینی‌بوس شده است». مادرم، راننده مینی‌بوس را که آنها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می‌ترسید اما با اصرار مادرم گفت که «آنها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است.

 

 

خواهر شهيده: مادرم، با کرایه‌ قاطر یا با پای پیاده، روستاهای اطراف را گشت، اما او را پیدا نکرد. پس از ربوده شدن ناهید، مرتب نامه‌های تهدید کننده به خانه ما می‌انداختند، زنگ خانه را می‌زدند و فرار می‌کردند.

در آن نامه‌ها، خانواده‌ را تهدید کرده بودند که اگر با نیروهای سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه فرزندان‌تان را می‌دزدیم یا اینکه می‌نوشتند شبانه به خانه‌تان حمله می‌کنیم و فرزندان را جلوی چشم مادرشان خواهیم کشت. زمان سختی بود. بچه‌ها سن زیادی نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگرانی در خانه حاکم بود. مادرم همه جا را می‌گشت تا خبری از ناهید بگیرد.

*

مادر شهيده: وقتی قصد رفتن به آبادی «توریور» را داشتم، با خانواده ای آشنا شدم که سه فرزند داشتند. آن ها به من گفتند که ناهید در این جا زندانی بوده است.

ناهید را خیلی اذیت و آزار می کرده اند. صبح ها او را به طناب می بستند و در آبادی می گرداندند و اعلام می کردند او جاسوس خمینی است. من دیگر توان استادن نداشتم. از سلامت ناهید سوال کردم. خبری نداشتند. فقط فهمیده بودند کومله ای ها قصد داشتند او را به آبادی «حلوان» ببرند. آن ها هم برای ناهید متاثر شده و پا به پای من گریه می کردند. بعد از رفتن به آبادی توریور و حلوان فهمیدم او را از آن جا نیز منتقل کرده اند. درگیری ها در سطح استان ادامه داشت. پاسداران از اسارت ناهید خبر داشتند و آن ها هم به دنبال ناهید و دیگر اسرا می گشتند.

*

خواهر شهيده: موهای سر او را تراشیده و او را در روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید توهین به حضرت امام (ره) قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آن ها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرات دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه ی این دختراعتراض کرده بود. بعد از مدتی به آن ها گفته شد، او را آزاد کرده اند. ناهید در آن زمان هفده سال داشت.

*

برادر شهيده: او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجه های بسیار او را زنده به گور کرده بودند. او یازده ماه اسیر بود.

 

 

مسئول بسیج خواهران سنندرج: راه سنگلاخ، کوه های سر به فلک کشیده و زمخت، کوهستان سنگی سیاه و خشن، جاده ای ناامن، پیچ در پیچ رمزآلود و ترسناک و... «همشیز» انگار که آخر دنیا همین جاست. ترس وخوف بدون دلیل هم در دلت می نشیند. وای به این که اسیر باشی کمی دورتر از روستا، مدرسه ی قدیمی و خرابه، آن قدر کهنه و مخروبه که می ترسی قدم در آن بگذاری، مبادا روی سرت خراب شود.

مدرسه را به شکل زندان درآورده بودند و اسرا را در آن نگهداری می کردند. زمین خاک ندارد. همه جا سنگ است و سنگ، سرد و زمخت. ناهید را در میان سنگ ها پیدا کردند، جلو غاری که مقر کومله بود.

 *

يكي از ساكنين قروه: پیکر ناهید را با ماشین جیب از منطقه ی کامیاران آورده بودند. خاک و سنگریزه بر کف ماشین دیده می شد.

راننده ی جیپ با قیافه ی بهت زده، مات ایستاده بود. گرچه اولین بار نبود که پیکر شهیدی از خاک دیار کردستان کشف    می شد و یا پیکر شکنجه شده ای در کردستان کشف می شد و یا پیکر شکنجه شده ای در غسالخانه شست و شو داده می شد، نظیر پیکر شهیدان نادری، جمارانی و... اما مظلومیت خاص این دختر شهید با همه فرق داشت.

برادران با قیافه ی بهت زده و غم زده ایستاده بودند و زن ها ضجه کنان بر سر و سینه می کوفتند. عاشورایی شده بود.  

*

پدر شهيده: رفتم بایگانی مدرسه، پرونده اش را بگیرم. حداقل یادگاری ای از او داشته باشم. خانه آخرتش دور از من بود. به خاطر مسایل آن روز کردستان صلاح ندیده بودند، در کردستان دفن شود، در تهران به خاک سپرده شده بود. اما متاسفانه به خاطر آتش سوزی در بایگانی آموزش وپرورش، پرونده ها سوخته بود.

پرونده ی او هم از بین رفته بود. دوست صمیمی او هم دختری به نام «شمسی» بود. گروهک ها قبل از ربوده شدن ناهید او را در خانه اش به رگبار بستند و شهید کردند. انگار   آن ها طاقت دور ماندن از هم را نداشتند.

mehdi098 بازدید : 15 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

 آیت‌الله بهشتی و اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند 

تاریخ ایرانی: در روز ۷ تیر ۱۳۶۰ آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی، رییس وقت دیوان عالی کشور و بیش از ۷۰ نفر از مقامات و چهره‌های برجسته سیاسی از جمله چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در جریان انفجار مقر اصلی این حزب به شهادت رسیدند.



این حادثه شش روز پس از عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع این حادثه، محمد جواد قدیری، عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق و طراح اصلی انفجار مسجد ابوذر که در آن آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران مورد سوءقصد قرار گرفت، به دوستان خود با اطمینان خبر داده بود که «روز هفتم تیر» کار یکسره خواهد شد.



روزنامه کیهان فردای آن روز در گزارشی نوشت: «حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمت‌هایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت ده‌ها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید.»



این روزنامه سپس ماجرای انفجار را به نقل از خبرنگار کشیک خود که نیم ساعت پس از انفجار به محل حادثه رسیده بود، چنین روایت کرده است: «بیش از نیم ساعت از انفجار گذشته بود که دوان‌دوان خودم را به محل حادثه رساندم. صد‌ها نفر از مردم تهران خود در خیابان‌های اطراف دفتر مرکزی حزب اجتماع کرده بودند و آمبولانس‌ها بی‌امان در رفت و آمد بودند. وقتی به چند قدمی محل انفجار رسیدم امدادگران نخستین افرادی را که زیر آوار مانده بودند به آمبولانس‌ها انتقال داده بودند. سقف بتونی دفتر مرکزی حزب بر اثر انفجار فروریخته بود و ده‌ها نفر در زیر آوار مدفون شده بودند.



اکثر مجروحین و شهدا که به آمبولانس‌ها حمل می‌شدند غرق در خون بودند و به هیچ وجه شناخته نمی‌شدند. یکی از شاهدان عینی انفجار که شدیداً می‌گریست گفت: آقایان دکتر باهنر، نبوی، محمد هاشمی، میرسلیم و طاهری نماینده کازرون در مجلس شورای اسلامی چند لحظه قبل از انفجار بمب سالن را ترک کردند. در این لحظه بسیاری از مردم در جستجوی آیت‌الله بهشتی بودند و یکی از پاسداران گفت که آخرین بار ایشان و حجت‌الاسلام محمد منتظری را در مقابل سالن دیده است، لیکن نیم ساعت بعد گفته شد که شیخ محمد منتظری به شهادت رسیده‌اند.»



روزنامه اطلاعات هم نوشت: «گزارش خبرنگاران از محل انفجار به نقل از شاهدان عینی حاکی است که احتمالا دو بمب بسیار قوی منفجر شده که صدای انفجار آن تا شعاع حداقل یک کیلومتر به وضوح شنیده شده است. این انفجار به هنگامی روی داده است که جلسه هفتگی حزب با حضور اعضای حزب، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و احتمالا چند تن از وزیران در این محل تشکیل شده بود. گزارش خبرنگاران در ساعت ۲۳ دیشب از مقابل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران حاکی بوده است که در زمان مخابره خبر ۲۰ مجروح به وسیله آمبولانس به بیمارستان‌های مختلف تهران از جمله بیمارستان طرفه و سینا انتقال یافتند و از بیمارستان طرفه خبر رسید که تا آن ساعت ۸ شهید که پیکر آن‌ها به کلی متلاشی شده را به این بیمارستان آورده‌اند. یکی از این شهدا آقای طباطبایی نماینده مجلس بود اما هویت هفت نفر دیگر هنوز مشخص نشده است. خبرنگاران در گزارش خود اضافه کرده‌اند که در فاصله ساعت‌های ۲۳ تا ۲۴ دیشب ۲۴ جسد را از زیر آوار خارج کرده‌اند.»



روزنامه اطلاعات همچنین خبر از آن داد که «حجت‌الاسلام هادی غفاری که از این حادثه جان سالم بدر برده بود به اتفاق چند تن از روحانیون کار امداد و نجات آسیب‌دیدگان را به عهده داشته است.» به نوشته این روزنامه، کسانی که به هنگام انفجار در حیاط ساختمان مرکزی حزب بودند گفته‌اند این واقعه زمانی رخ داد که دکتر بهشتی در حال سخنرانی بود.



بعد از این واقعه، ابتدا از سرنوشت دکتر بهشتی اطلاعی در دست نبود و برخی امیدوار بودند نام وی در میان شهدا نباشد اما حوالی صبح ۸ تیر خبر رسید که وی نیز در میان شهداست. در پی واقعه انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی، از اولین ساعات صبح فردای آن روز عده زیادی از مردم در مقابل ساختمان انتقال خون در خیابان ویلای تهران اجتماع کردند تا با اهدای خون به مجروحین این حادثه یاری برسانند.



روزنامه اطلاعات در این باره نوشت که گزارش‌ها حاکی‌ است مجروحین احتیاج شدید به خون گروه «او» منفی دارند. حدود ساعت دو و نیم بامداد هشتم تیر بود که مشخص شد بمب‌ها در سطل زباله نزدیک سن سالن اصلی حزب کار گذاشته شده بود.





اسامی شهدا و مجروحان واقعه هفتم تیر



بعد از واقعه انفجار دفتر حزب در شامگاه هفتم تیرماه، کار تهیه آمار دقیق از اسامی کشته‌شدگان و مجروحان حادثه دو روز به طول انجامید تا اینکه اسامی نهایی شهدا و مجروحان این واقعه دو روز بعد در مطبوعات منتشر شد:



شهدا:



۱- آیت الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی – رییس دیوان عالی کشور

۲- رحمان استکی – نمایندهٔ مردم شهرکرد

۳- دکتر سید محمد باقری لواسانی – نمایندهٔ مردم تهران

۴- دکتر سید رضا پاک‌نژاد – نمایندهٔ مردم یزد

۵- علیرضا چراغ‌زاده دزفولی – نمایندهٔ مردم رامهرمز

۶- حجت‌الاسلام غلامحسین حقانی – نمایندهٔ مردم بندرعباس

۷- حجت‌الاسلام محمد علی حیدری – نمایندهٔ مردم نهاوند

۸- حجت‌الاسلام سید محمدتقی حسینی طباطبایی – نمایندهٔ مردم زابل

۹- عباس حیدری – نمایندهٔ مردم بوشهر

۱۰- دکتر سید شمس‌الدین حسینی نایینی – نمایندهٔ مردم نایین

۱۱- سید محمد کاظم دانش – نمایندهٔ مردم شوش و اندیمشک

۱۲- علی اکبر دهقان – نمایندهٔ مردم تربت‌جام

۱۳- دکتر عبدالحمید دیالمه – نمایندهٔ مردم بوشهر

۱۴- حجت‌الاسلام دکتر غلامرضا دانش آشتیانی – نمایندهٔ مردم تفرش و آشتیان

۱۵- حجت‌الاسلام سید فخرالدین رحیمی – نمایندهٔ مردم ملاوی لرستان

۱۶- سید محمد جواد شرافت – نمایندهٔ مردم شوشتر

۱۷- میربهزاد شهریاری – نمایندهٔ مردم رودباران

۱۸- حجت‌الاسلام محمد حسین صادقی – نمایندهٔ مردم درود و ازنا

۱۹- دکتر قاسم صادقی – نمایندهٔ مردم مشهد

۲۰- حجت‌الاسلام سید نورالله طباطبایی‌نژاد – نمایندهٔ مردم اردستان

۲۱- حجت‌الاسلام حسن طیبی – نمایندهٔ مردم اسفراین

۲۲- سیف‌الله عبدالکریمی – نمایندهٔ مردم لنگرود

۲۳- حجت‌الاسلام عبدالوهاب قاسمی – نماینده مردم ساری

۲۴- حجت‌الاسلام عمادالدین کریمی – نمایندهٔ مردم نوشهر

۲۵- حجت‌الاسلام محمد منتظری – نمایندهٔ مردم نجف‌آباد

۲۶- عباسعلی ناطق نوری – نمایندهٔ مردم نور

۲۷- مهدی نصیری لاری – نمایندهٔ مردم لارستان

۲۸- حجت‌الاسلام علی هاشمی سنجانی – نمایندهٔ مردم اراک

۲۹- دکتر حسن عباسپور – وزیر نیرو

۳۰- دکتر محمد علی فیاض‌بخش – وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستی کشور

۳۱- دکتر محمود قندی – وزیر پست و تلگراف و تلفن

۳۲- موسی کلانتری – وزیر راه و ترابری

۳۳- دکتر جواد اسدالله‌زاده – معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی

۳۴- عباس ارشاد - معاون دفتر آموزش سازمان بهزیستی

۳۵- مهدی امین‌زاده – معاون بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی

۳۶- محمد صادق اسلامی – معاون پارلمانی و هماهنگی وزارت بازرگانی

۳۷- مهندس محمد تفویضی زواره – معاون وزارت راه و ترابری

۳۸- دکتر هاشم جعفری معیری – معاون امور مالی وزارت بهداری

۳۹- ایرج شهسواری – معاون وزارت آموزش و پرورش

۴۰- عباس شاهوی – معاون وزارت بازرگانی

۴۱- دکتر حسن عضدی – معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالی

۴۲- حبیب‌الله مهمانچی – معاون امور پارلمانی و هماهنگی وزارت کار

۴۳- غلامعلی معتمدی – معاون رفاه تعاون وزارت آموزش و پرورش

۴۴- سید کاظم موسوی – معاون وزارت آموزش و پرورش

۴۵- حسن اجاره‌دار (حسنی) – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و سردبیر نشریهٔ عروة‌الوثقی

۴۶- عباس ابراهیمیان – عضو حزب جمهوری اسلامی

۴۷- حجت‌الاسلام علی‌اکبر اژه‌ای – عضو دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی

۴۸- علی اصغر آقازمانی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۴۹- محمود بالاگر – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۰- حسن بخشایش – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۱- محمد پورولی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۲- رضا ترابی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۳- مهندس مهدی حاجیان‌مقدم – مسوول آموزش واحد مهندسین حزب جمهوری اسلامی

۵۴- محمد خوش‌زبان – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۵- علی درخشان – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۵۶- جواد سرافراز – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۵۷- حجت‌الاسلام حسین سعادتی – عضو حزب جمهوری اسلامی (مسوول آموزش شهرستان‌ها)

۵۸- حبیب‌الله مهدی‌زاده طالعی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۵۹- سید محمد موسوی‌فر – عضو حزب جمهوری اسلامی

۶۰- محسن مولایی – عضو حزب جمهوری اسلامی

۶۱- جواد مالکی – عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی

۶۲- حجت‌الاسلام عبدالحسین اکبری مازندرانی ساروی – عضو هیات پنج نفرهٔ کشاورزی منطقهٔ مازندران

۶۳- مهندس حسین اکبری – مدیرعامل بانک کشاورزی

۶۴- مهندس هادی امینی – عضو واحد مهندسین حزب مهندسین اسلامی

۶۵- سید محمد پاک‌نژاد – عضو هیات مدیرهٔ چوب و کاغذ

۶۶- محمد رواقی – مدیر شرکت فرش ایران

۶۷- مهندس توحید رزمجو – عضو هیات مدیرهٔ گروه صنعتی ملی

۶۸- علی‌اکبر سلیمی ‌جهرمی – دبیر کل سازمان امور اداری و استخدامی

۶۹- جواد سرحدی – مدیرعامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا

۷۰- محمد حسن محمد عینی

۷۱- حبیب مالکی – فرماندار ایرانشهر

۷۲- مهندس محمد علی مجیدی – مشاور عمرانی وزارت کشور





مجروحان:



۱- علی‌اصغر باغانی – نمایندهٔ سبزوار

۲- بهرام تاج گردون – نمایندهٔ گچساران و کهکیلویه

۳- ایرج صفاتی دزفولی – نمایندهٔ آبادان

۴- مرتضی فضلعلی – نمایندهٔ گرمسار

۵- اسماعیل فردوسی‌پور – نمایندهٔ فردوس و طبس

۶- سید محمد کیاوش – نمایندهٔ اهواز

۷- محمد مروی سماورچی – نمایندهٔ طرقبه و چناران

۸- مرتضی محمودی – نمایندهٔ قصر شیرین

۹- قدرت‌الله نجفی – نمایندهٔ شهرضا

۱۰- حسین کاظم‌زاده اردبیلی – وزیر بازرگانی

۱۱- سید جلال سعادتیان – معاون وزارت بهداری

۱۲- مسعود صادقی – معاون وزارت بهزیستی

۱۳- محمد حسن اصغرنیا – استاندار سمنان

۱۴- حجت‌الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری – (سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی)

۱۵- مسعود موسوی – کارمند حزب جمهوری

۱۶- علی موسوی – کارمند حزب جمهوری

۱۷- محمود جمالی – کارمند حزب جمهوری

۱۸- زین‌العابدین رییسی – کارمند حزب جمهوری

۱۹- حیدرعلی علیزاده – کارمند حزب جمهوری

۲۰- هدایت عبدی – کارمند حزب جمهوری

۲۱- دانش مهر – کارمند حزب جمهوری

۲۲- مسعود صادقی آزاد – کارمند نخست‌وزیری

۲۳- ابراهیم عبدی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۴- محمد غریب – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۵- مهدی فاضلی – واحد دانشجویی حزب جمهوری

۲۶- ابراهیم فردوسی - واحد دانشجویی حزب جمهوری





عامل واقعه هفتم تیر چه کسی بود؟



عامل انفجار هفتم تیر، فردی به نام محمد‌رضا کلاهی، دانشجوی رشته برق دانشگاه علم و صنعت بود که پس از پیروزی انقلاب به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا پاسدار کمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا کرد. او در حزب ارتقاء یافت و مسوول دعوت‌ها برای کنفرانس‌ها و میزگرد‌ها و جلسات شد. ضمن آنکه مسوول حفاظت حزب نیز گردید.



او بمب را با کیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی واقع در نزدیکی چهارراه سرچشمه تهران انتقال داد و دقایقی قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نیز مدتی در منزل یکی از اعضای سازمان متبوع خود مخفی شد و نهایتا از طریق مرزهای غربی کشور به عراق منتقل گردید. او در عراق با یکی از اعضای سازمان ازدواج کرد. اما در ۱۳۷۰ در فهرست اعضای «مسئله‌دار» سازمان قرار گرفت، در ۱۳۷۲ از سازمان جدا شد و در ۱۳۷۳ از عراق رهسپار آلمان گردید.





امام خمینی: بهشتی مظلوم زیست



در پی شهادت آیت‌الله بهشتی و یارانش در جریان انفجار هفتم تیر، بنیانگذار جمهوری اسلامی فردای آن روز در دیدار با اقشار مختلف مردم در رابطه با این واقعه بیاناتی ایراد کردند: «من این ضایعه بزرگ را به ملت ایران و شما آقایان که نزدیک بودید با آقای بهشتی و مطلع بودید از افراد دیگری که شهید شدند، به همه شما آقایان و ملت‌مان تسلیت عرض می‌کنم. بنای دشمن‌های شما بر این است که افرادی که لیاقتشان بیشتر است بیشتر مورد حمله قرار بگیرند. آن‌ها افرادی را هدف قرار می‌دهند که از آن‌ها خوف دارند که مبادا یک وقتی به آن‌ها صدمه بزنند. و این را من کرارا گفته‌ام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم زیست. تمام مخالفین اسلام و مخالفین این کشور حمله مسقیمشان را به ایشان و بعضی دوستان ایشان کردند. کسی را که من بیشتر از بیست سال می‌شناختم و روحیاتش را مطلع بودم و می‌دانستم چه جور مرد صالحی و مرد به درد بخوری برای این کشور است، مخالفین او را در کوچه و بازار و محله و صحبت‌هایی که همه می‌کردند، آن طور جلوه دادند. یک مرد صالحی را به صورت یک دیکتاتور درآوردند! و شما باید مهیا[ی] این جور مسائل باشید؛ یعنی، کشوری که نهضت کرده برای آزاد شدن و برای مستقل بودن و برای اینکه وابسته نباشد به هیچ قدرتی از شرق و غرب، باید خودش را مهیا کند برای توابعی که پیش می‌آید. یا باید انسان تن در بدهد به همه ذلت‌ها و به همه زیر بار بودن‌ها و تحت سلطه بودن‌ها و یا اگر بخواهد مستقل باشد، باید عوارض و لوازمش را بپذیرد. و ملت ما چون خواسته است مستقل باشد و خواسته است که آزاد باشد و خواسته است که دست جنایتکاران را از این کشور قطع کند لابد در این پیامد‌ها هم ایستادگی می‌کنید. این جنایتکاران اشتباه‌شان این است که خیال می‌کنند ایران با این وضعی که از اول داشته تا حالا، در زمان انقلاب داشت، این مثل جاهای دیگری [است] که اگر چند تا بمب در چند جا منفجر کنند و چند نفر از عزیزانشان را از بین ببرند و به شهادت برسانند، ملت عقب می‌نشیند. در صورتی که این‌ها تجربه کردند از اول نهضت تا حالا؛ اشخاص سر‌شناس ما، دانشمندان ما، متفکران ما را ترور کردند و ملت به‌‌‌ همان استقامتی که داشت بیشتر و مصمم‌تر جلو رفت و از این به بعد هم همین طور است. این طور نیست که اگر چند نفر را شهید کردند، دیگران کنار بنشینید. این سنتی بوده است که از صدر اسلام بوده است که در مقابل همه ناامنی‌ها و همه ناراحتی‌ها و همه گرفتاری‌ها، اولیای خدا ایستادند. شاید کسی مثل رسول خدا – صلی‌الله علیه و آله و سلم - رنج نبرد در تمام عمر؛ از جوانی و کودکی تا وقتی که رحلت فرمود آن قدر که او رنج برد و آن قدر که او در مقابل قدرت‌ها، در مقابل جنایتکاران ایستاد شاید کس دیگری در تمام عمرش این طور نبود و این یک ارثی است که به دست ما رسیده است از اولیا.»





تلگرام امام خمینی به آیت‌الله منتظری به مناسبت شهادت فرزندش



یکی از افرادی که در واقعه انفجار دفتر حزب به شهادت رسید حجت‌الاسلام محمد منتظری فرزند آیت‌الله منتظری بود. به دنبال شهادت شهید منتظری، تلگرامی از سوی امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی بدین شرح برای آیت‌الله منتظری مخابره شد:

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم

حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین آقای منتظری دامت برکاته

گرچه تمام شهیدان انقلاب و شهیدان عزیز و معظم یکشنبه (هفتم تیر) شب از برادران ما و شما بودند و ملت قدر‌شناس برای آنان به سوگ نشستند و دشمنان اسلام در شهادت آنان شاد و اسلام عزیز سرافراز است لکن از فرزند عزیز شما شناختی دارم که باید به شما با تربیت چنین فرزندی تبریک بگویم. او از وقتی که خود را شناخت و در جامعه وارد شد ارزش‌های اسلامی را نیز شناخت و با تعهد و انگیزه حساب شده وارد میدان مبارزه علیه ستمگران گردید. او با دید وسیعی که داشت سعی در گسترش مکتب و پرورش اشخاص فداکار می‌نمود – محمد شما و ما خود را وقف هدف و برای پیشبرد آن سر از پا نمی‌شناخت. شما فرزندی فداکار و متعهد و متفکر و هدف‌دار تسلیم جامعه کردید و تقدیم خداوند متعال. او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود – او عمری در زجر‌ها و شکنجه‌ها و از آن بد‌تر شکنجه‌های روحی از طرف بدخواهان به سر برد – او جوار خداوند متعال شتافت و با دوستان و برادران خود راه حق را طی کرد. خدایش رحمت کند و با موالیانش محشور فرماید. از خداوند متعال برای جنابعالی و بازماندگان آن فرزند برومند اسلام صبر و اجر خواهانم.

والسلام علیکم و رحمة‌الله

روح‌الله الموسوی الخمینی / ۸ تیر ماه ۱۳۶۰





پیام شورای موقت ریاست‌جمهوری



در پی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، شورای موقت ریاست‌جمهوری که پس از عزل بنی‌صدر اداره دولت را به دست گرفته بود، پیامی به این شرح صادر کرد:

«بسم ‌الله الرحمن الرحیم

دیشب نهال نوپای انقلاب اسلامی یک بار دیگر با خون جمعی از رشید‌ترین سربازان اسلام آبیاری شد. خاک گلگون میهن اسلامی از خون فداکار‌ترین یاران امام و امت رنگ گرفت، از آنان که پیمان با خدا بسته بودند جمعی عهد و پیمان خویش را به انجام رساندند و جمعی منتظرند تا فرمان خدا کی فرا رسد و اینک یا ثارالله پیروان راه خونین تو ایستاده‌اند تا خون خویش بر شمشیر کفر، شرک و استکبار پیروز شوند و پیروز می‌شوند. دیشب دشمنان انقلاب اسلامی بارز‌ترین نشانه تا امیدی و ورشکستگی خود را به نمایش گذاشت و چهره پلید کفر و نفاق دیشب نمایان‌تر شد.

شما ای امت مسلمان ایران می‌دانید که انقلاب بزرگ و خونبار شما را خدا به پیروزی رساند و خدا نگهبان انقلاب اسلامی شماست.



و بدانید که با شهادت شخصیت‌ها سیل خروشان انقلاب شما باز نمی‌ایستد حضور مداوم شما در صحنه انقلاب عظیم و عزیزتان را به پیروزی کامل خواهد رساند هوشیاری دشمن را نابود خواهد ساخت و هیچ قدرتی در جهان وجود ندارد که بتواند ملتی مصمم و راسخ را که با پشتوانه ایمان به خدا به جنگ با کفر و ظلم و زور قیام کرده است شکست دهد. آنان که برای میهن اسلامی ما خواب حمام خون دیده‌اند بدانند که ما با خون خویش وضو ساخته‌ایم تا در مهراب عشق الهی قربانی شویم که شهادت در راه خدا سرنوشت مردان خدا است و این راه از کربلای حسین به کربلای همه زمان‌ها منتهی می‌شود. دشمنان انقلاب، فرزندان شیطان، مخالفان قرآن بدانند که محرومان و مستضعفان میهن اسلامی ما جز به پیروزی نمی‌اندیشند. انقلاب باز نمی‌ایستد. اسلام بی‌یاور نمی‌ماند و پرچم خونین مبارزه بر خاک نمی‌افتد و بانگ تکبیر خاموش نمی‌شود. اینک ای جوانان وطن ای علمداران اسلام، ‌ای محرومان جامعه، نگاه دشمن به شما است دشمن گمان برده است که اگر شخصیت‌های جامعه شما شهید شوند مبارزه پایان یافته است پرچم مبارزه را برافرازید، مشت‌ها را گره کنید، صفوف خود را فشرده و واحد کنید، اینک ما هستیم و دشمن رودررو برای آخرین نفس جنگ احد پایان یافت، غزوه خندق را آغاز می‌کنیم.

بنام خدا و به یاد محمد – انالله و انا الیه راجعون

شهادت یاران حسین (ع) بر امام و امت مبارک باد – شورای موقت ریاست‌جمهوری»





منابع:



روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و جمهوری اسلامی، تیرماه ۱۳۶۰

سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

mehdi098 بازدید : 20 جمعه 07 تیر 1392 نظرات (0)

فاجعه هفتم تير



روز هفتم تير 1360 بر اثر انفجار بمب نيرومندي در سالن اجتماعات حزب جمهوري اسلامي آيت‌الله سيد‌محمد‌ حسيني بهشتي رئيس ديوان عالي كشور همراه با دهها تن از شخصيتهاي سياسي و مذهبي كشور به شهادت رسيدند. اين حادثه از جمله اقدامات تروريستي سازمان مجاهدين خلق ـ‌منافقين ـ در سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب محسوب مي‌شود. شهيد بهشتي در اجلاس دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي همراه با جمعي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و مقامات دولتي از جمله معاونين وازرتخانه‌ها در حال تبادل نظر با يكديگر در زمينه مشكلات كشور بودند.
حادثه هفتم تير شش روز پس از عزل بني‌صدر از رياست جمهوري و يك ماه قبل از فرار وي و مسعود رجوي سركرده سازمان مجاهدين خلق به فرانسه صورت گرفت. سه روز قبل از وقوع اين حادثه، محمد جواد قديري عضو كادر مركزي سازمان مجاهدين خلق و طراح اصلي انفجار مسجد ابوذر 1 به دوستان خود با اطمينان خبر داده بود كه «روز هفتم تير» كار يكسره خواهد شد. 2 او روز ششم تير نيز مجدداً به بعضي متهمين دستگير شده سازمان تأكيد كرده بود كه فردا يعني روز 7 تير 1360، كار نظام اسلامي تمام است. 3
در جلسه روز هفتم تير پس ازتلاوت آياتي از كلام‌الله مجيد و اعلام برنامه، شهيد بهشتي، آغاز سخن نمود. بحث روز درباره تورم بود اما عده‌اي از حاضران مجلس خواسته بودند كه راجع به انتخابات رياست جمهوري نيز بحث شود. 4 شهيد بهشتي نيز در اين زمينه سخناني ايراد كرد و براساس نوار ضبط شده از اظهارات ايشان، آخرين جملات مشاراليه در لحظات قبل از انفجار چنين بود:
«... ما بار ديگر نبايد اجازه دهيم استعمارگران برايمان مهره سازي كنند و سرنوشت مردم ما را به بازي بگيرند. تلاش كنيم كساني را كه متعهد به مكتب هستند و سرنوشت مردم را به بازي نمي‌گيرند انتخاب شوند و ...»5
عامل انفجار هفتم تير، فردي به نام محمد‌رضا كلاهي دانشجوي دانشگاه علم و صنعت بود كه پس از پيروزي انقلاب به سازمان مجاهدين خلق پيوست و با حفظ اين عضويت، ابتدا پاسدار كميته انقلاب اسلامي خيابان پاستور شد و بعد با هدايت سازمان، به داخل حزب جمهوري اسلامي راه پيدا كرد. اودر حزب ارتقاء يافت و مسئول دعوت‌ها براي كنفرانس‌ها و ميزگردها و جلسات شد. ضمن آنكه مسئول حفاظت حزب نيز گرديد.
او بمب را با كيف دستي خود به داخل جلسه حزب جمهوري اسلامي واقع در نزديكي چهار راه سرچشمه تهران انتقال داد و دقائقي قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نيز مدتي در منزل يكي از اعضاي سازمان متبوع خود مخفي شد و نهايتاً از طريق مرزهاي غربي كشور به عراق منتقل گرديد. او در عراق با يكي از اعضاي سازمان ازدواج كرد. اما در 1370 در فهرست اعضاي «مسئله‌دار» سازمان قرار گرفت، در 1372 از سازمان جدا شد و در 1373 از عراق رهسپار آلمان گرديد.
در فاجعه هفتم تير علاوه بر شهيد ‌آيت‌الله بهشتي رئيس ديوان عالي كشور، 72 نفر ديگر از جمله 4 وزير، چند معاون وزير، 27 نماينده مجلس و جمعي از اعضاي حزب جمهوري اسلامي به شهادت رسيدند.
امام خميني در پيامي كه به اين مناسبت انتشار دادند، فرمودند «اين كوردلان مدعي مجاهدت براي خلق، گروهي را از خلق گرفتند كه از خدمتگزاران فعال و صديق خلق بودند.» 6 امام تأكيد كردند «بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.»7



پي‌نويس‌ها:
1. در جريان حادثه انفجار مسجد ابوذر كه روز قبل از فاجعه هفتم تير به وقوع پيوست آيت‌الله سيد علي خامنه‌اي از ناحيه كتف راست مصدوم شد و رگها و اعصاب دست راست وي نيز قطع شد. براي آگاهي از جزئيات اين حادثه به مقاله مستقلي تحت عنوان انفجار در مسجد ابوذر تهران در سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي مراجعه شود.
2. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج 2، ص 593.
3. سازمان مجاهدين خلق، همان.
4. جلسه حزب جمهوري اسلامي 25 روز قبل از انتخابات رياست جمهوري برگزار شد. در اين انتخابات كه روز دوم مرداد 1360، پنج روز قبل از فرار بني‌صدر برگزار شد، محمد‌علي رجائي به عنوان دومين رئيس‌جمهور اسلامي ايران برگزيده شد.
5. روزها و رويدادها، انتشارات پيام مهدي(عج) بهار 1379، ص 184.
6. صحيفه امام، ج 15، ص 2.
7. صحيفه امام، همان، ص 3.

mehdi098 بازدید : 17 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

تسخير ليديه

پس از اتحاد و قدرت گرفتن اقوام آريايي و به ويژه مادها و پارسها به رهبري کوروش سه دولت نامي آن زمان يعني ليديه ( ترکیه کنونی ) به پادشاهي کرزوس ، بابل به پادشاهي نبونيد ( عراق کنوني ) و مصر به پادشاهي آمازيس دچار تشويش شده و به فکر چاره جويي مي افتند . کرزوس پسر آليات ، حاکم ليدي که رونق پايتخت خود ( سارد ) را به حدي رسانده بود که يونانيان ( اسپارت و آتن ) به آن سارد طلايي مي گفتند، بابل ، مصر و اسپارت را با خود متحد کرد و به مرزهاي ايران حمله برد . جنگ سختي در کاپادوکيه ميان دو سپاه در گرفت اما نتيجه اي حاصل نشد و از آنجا که زمستان رسيده بود کرزوس به گمان اينکه ايرانيان جرات حمله را ندارند و عقب نشيني خواهند کرد سپاه خود را مرخص کرد . اما کوروش ابتدا با نبونيد پادشاه بابل وارد مذاکره شد و سپس به سارد حمله برد .در اين جنگ کوروش با استفاده از شتر سواره نظام قابل ليدي را وحشت زده نمود و سارد سقوط کرد . کوروش با کرزوس نيز خوش رفتاري نمود و او را مشاور ارشد خويش قرارمي دهد.

تسخير مستعمرات يوناني در آسياي صغير

قبل از سقوط سارد کوروش به يونانيها تکليف کرده بود که با او متحد شوند و آنها به جز دولت ملطيه اين تکليف را رد کرده و در کنار کرزوس قرار گرفتند . کوروش قبل از مراجعه به ايران سرداران خود را مامور فتح اين نواحي کرد به طوري که در 545 ق .م تمامي نواحي آسياي صغير تحت تسلط ايرانيان درآمده بود .

تسخير ممالک شرقي

پس از نبرد ليدي کوروش متوجه ممالک شرقي و شمالي ايران ( گرگان و پارت ) شد و با فتح آنجا ويشتاسپ پدر داريوش بزرگ را والي آنجا قرار داد و پس از هشت سال نبرد در شرق تا رود سند و از شمال تا رود سيحون ( مرز شمال شرقي ايران بزرگ ) پيش رفت و در آنجا شهري به نام خود بنا نمود که در زمان اسکندر « دورترين شهر کوروش » نام داشت . به اين ترتيب زرنگ ، رخج ، مرو و بلخ به ايران پيوستند .

تسخير بابل
گرفتن بابل کار بسيار مشکلي به نظر مي آمد با اين وجود لشکر ايران در بهار 539 ق .م از دجله عبور کرده و به نبرد نبونيد سلطان جابر بابل شتافت .گرفتن بابل با حمله مستقيم امري محال بود کوروش با هم فکري سردارش گئوبروه ( اوگبارو) با برگرداندن آب فرات و باز شدن مجاري آب به داخل شهر وارد شهر گشته و بدون خون ريزي و غارت و درميان استقبال مردم بابل به فتحي بزرگ و تاريخي نايل گشت .او با مردم و نبونيد مهرباني نمود و در معبد بزرگ مردوک موافق مراسم مذهبي بابلي ها تاج گذاري کرد و به اعتقادات اهالي احترام فراوان گذاشت .کوروش ملت بني اسرائيل را که از زمان بخت النصر در بابل در اسارت بودند آزاد نمود تا به رياست زروبابل نامي به وطن بازگشته وبه بازسازي خانه خدا ( ساخته شده توسط سليمان نبي واقع در اورشليم ـ قدس ) که به دستور بخت النصر به آتش کشيده شده بود ، بپردازند . کوروش در بابل براي جذب قلوب بابلي ها بيانيه اي داده که عين آن در حفريات بابل به دست آمده و اکنون معروف به استوانه کوروش يا اولين اعلاميه حقوق بشر است . شاه در بيانيه خود را خادم مردوک خداي بزرگ بابلي ها مي خواند . او برده داري و قرباني انسان را بر مي اندازد و به آباداني شهر همت مي گمارد و در سال نو دست خداي بعل را به رسم بابليان لمس مي کند . از اين جهت روحانيون بابل بسيار او را ستوده اند و همچنين احترام پيامبران يهود به کوروش فوق العاده است . در تورات ( کتاب مقدس ) مقام کوروش تا مسيح خداوند برآمده است . کمبوجيه پسر ارشد کوروش به ولايت بابل منسوب مي شود . پس از يک سال نبونيد در مي گذرد و کوروش ضمن اعلام عزاي عمومي شخصا در عزا داري شرکت مي کند .



( نقش برجسته کوروش در پاسارگاد )

درگذشت کوروش
پس از فتح بابل شامات ، فلسطين و فنيقيه نيز به اطاعت کوروش درآمدند و او عازم ايران شد . روايات در مورد مرگ کوروش متفاوت است هرودوت مي گويد او در جنگ با ماساژت ها در گذشت و کتزياس مي نويسد او در جنگ با سکاها زخم برداشته و جان مي سپارد .پيکر کوروش در پاسارگاد دفن مي گردد . کوروش شاهي بود با عزم ، عاقل و بسيار رئوف . او بر خلاف پادشاهان هم عصر خود با مغلوبين بسيار رئوف و مهربان بود و پادشاهان مغلوب به صورت دوست صميمي وي در مي آمدند و در مشکلات او را ياري مي نمودند . او با مذهب و معتقدات ملل مخالفتي نداشت بلکه آداب ايشان را محترم مي شمرد . شهرهايي که تحت تسلط او در مي آمدند در معرض قتل و غارت واقع نمي شدند . اين شاه عالي قدر يک نوع انقلاب اخلاقي را در عالم قديم باعث شد و وقتي مردم رفتار کوروش را با آنچه تا آن زمان از طرف شاهان آشور و بابل معمول بود مقايسه مي کردند او را مخلوق فوق العاده و برانگيخته از خدا مي دانستند . ايرانيان او را پدر و يونانيان که ممالک ايشان را تسخير کرده بود او را سرور و قانون گذار و يهوديان مسيح خدا خطاب مي کردند .کوروش در حالي كه هنوز فقط حاکم انشان بود شوش و سپس هگمتانه ، بابل و پاسارگاد را که در محل پيروزي بر آستياگ و پس از آن بنا شد به پا يتختي برگزيد .



( آرامگاه منتسب به کوروش و ماندانا در پاسارگاد)

mehdi098 بازدید : 38 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

داریوش در زبان لاتین «دَرَیوس»، زبان یونانی «داریوس» و در پارسی باستان «دارَیَوَهوش» تلفظ می‌شود. شکل این نام در زبان عیلامی «داریامائویس»، در زبان اکدی «داریاموس» و در زبان آرامی «دِرایس» و «دِرایوس» است و احتمال می‌رود نام یونانی دیگرش «داریائوس» باشد. این نام در زبان پارسی باستان به‌معنای «استوار نگاه می‌دارد آن‌چه نیکوست را» می‌باشد.[۲]

این نام در تحریر بابلی کتیبه بیستون بصورت [ داریاموش‌ ] امده است : من «داریاموش‌« (داریوش)، شاه، پسر «اوشْتاسْپَه» (ویشتاسپ)، «اَهَمَنیش» (هخامنشی)، شاه شاهان، پارسی، شاه «پَرسو» (پارس).
بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران[ویرایش]
نظریه بردیای دروغین[ویرایش]

گزنفون و کتزیاس با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه هم داستان هستند.[۳] . کتزیاس اسم این مغ را سپنت‌دات یعنی دادهٔ مقدسات نوشته‌است که به زبان امروزی اسفندیار می‌شود.[۴] گزنفون نوشته‌است این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.[۵]

در روایات داریوش هیچ اشاره‌ای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشده‌است و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.[۶] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند.[۷] [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲]
هفت هم قسم و کشتن مدعی تاج و تخت[ویرایش]

هرودوت می گوید که[۱۳]هفت تن از اشراف و نجبای پارس به نام های اتانس، آسپاتی نس، گبریاس(گوبریا)، اینتافرنس، مگابیزوس(مهابیز)، هیدارنس و داریوش پسر ویشتاسپ(ویستاسب) بعد از اینکه متوجه شدند همگان فریب خورده اند،درصدد قتل مغ ها بر آمدند،کتیبه ی بیستون هم این اسامی را تأیید می کند،و تنها یک اسم از آن هفت تا با گفته ی هرودوت مغایر است،یعنی "آسپاتینس"،توضیح این که داریوش در کتیبه ی بیستون اسامی هفت نفر مزبور را چنین بر می شمارد:ویندفرنه، اوتانه، گئوبرووه، ویدرنه، بگابوخشه(بغابوخش)، آردومانیش(اردومنیش) (و البته خود داریوش،که در آن زمان والی پارس بوده و در آنجا حضور داشته است.)مسلم است که در این مسئله،باید گفته ی خود داریوش را صحیح بدانیم.
نظریهٔ قتل بردیای واقعی به‌دست داریوش[ویرایش]
نوشتار اصلی: نظریه یکسان بودن گئومات مغ و بردیا


برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت اومستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند مردی که بر کمبوجیه شورید بردیای واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد. اومستد می‌نویسد، داریوش پس از پادشاهی در گزارش رسمی خود روی صخرهٔ بهستان وانمود و به جهان آگهی کرد که گویی وارث قانونی تاج و تخت است. هرودوت، کتزیاس و جانشینان یونانی آنها آن را پذیرفتند ولی نشانه‌هایی هست که این داستان بسیار دور از حقیقت است.[۱۴] بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد.[۱۵]
شورش در استان‌ها[ویرایش]

پس از پادشاهی داریوش، کلیه استان‌ها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره می‌خواند، مدعی سلطنت ماد بود. در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمی‌داشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمده‌ای بود که داریوش را در دفع شورش‌ها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیان‌ها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاش‌ها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیله‌ای تلقی می‌کرد که می‌توانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند.[۱۶] در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمده‌است

پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.[۱۷]

کتیبه بیستون که گزارش این جنگ‌های تمام نشدنی است، نشان می‌دهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بی‌انقطاع توانسته‌است، تأمین کند. ساتراپ‌هایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازه‌ای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند. با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلال‌جوی، به ناخرسندی مردم انجامیده‌بود و مردم استان‌ها، بهانه برای شورش بدست می‌آوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانواده‌های بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار داده‌بود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، هم‌پیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقه‌مند بمانند.[۱۸]
تشکیلات داریوش[ویرایش]
کاخ تچر، کاخ اختصاصی داریوش


بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت.[۱۹] داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید. داریوش فوق‌العاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی می‌کرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید می‌دانند.[۲۰] در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن می‌ساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام می‌گرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمی‌دادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام آرامی‌ها که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان آرامی را در قلمرو هخامنشی‌ها زبان دیوانی و اداری کشور کردند.[۲۱] داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ[ویرایش]

داریوش سرزمین‌های ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آن‌روزی (خشترپاون) می‌گفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانی‌ها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموماً یعنی استان نوشته‌اند و تعداد بخش‌ها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کرده‌اند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت می‌رسد. برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور می‌شدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره می‌کرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر می‌شود اجرا می‌گردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور می‌شدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.[۲۲] درست است که این ساتراپ‌ها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال می‌داد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارت‌ها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپ‌ها در امان نگه می‌داشت و هم به ساتراپ‌ها اجازه نمی‌داد تا با جمع آوری عوارض و مالیات‌های بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.[۲۳]
ایجاد راه شاهی[ویرایش]

راه شاهی.

از جمله اقدامات داریوش در این زمینه می‌توان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل می‌کرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط می‌کرد.
ایجاد لشکر جاویدان[ویرایش]

برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشکری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمی‌کاست و فوراً جاهای خالی را پر می‌کرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.[۲۴]
تنظیم مالیات‌ها[ویرایش]

مورخین یونانی نوشته‌اند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی می‌نویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم می‌توانند بپردازند، باز مالیات‌ها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»

همچنین آمده‌است که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سال‌های آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیات‌های گزاف، زارعین مصری شورش کردند.[۲۵]
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ[ویرایش]

کانال سوئز

وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام می‌شود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتی‌ها را در این کانال، برقرار نمودند.[۲۶] گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشته‌هایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسش‌ها وجود دارد.[۲۷]سه سنگ‌نوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصل‌ترین و مهم‌ترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچک‌ترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.[۲۸]

«داریوش یکم، شاهنشاه بزرگ هخامنشی هنگامي كه می‌خواست بخش‌های باختری و خاوری شاهنشاهي خود را با یک راه آبی به هم بپیوندد، باید به آشکار کردن(: کشف) راههای آبی ناشناخته دست می‌زد. از اين روي به «اسکولاکس کاریایی» اهل کاریاندا، فرمان داد با چند کشتی جنگی پارسی سراسر کرانه‌های دریایی شاهنشاهی را شناسایی کند و در این‌باره گزارش دهد. اسکولاکس از شهر گنداره –در خاور افغانستان امروزی- سفر خود را آغاز کرد. او رود کابل را در مسیرش به سوی خاور تا پیوستن به سند راند و از آن پس بر روی سند، رو به جنوب، خود را به اقیانوس هند رساند. وی با رسیدن به اقیانوس هند، در حالی که به سوی باختر می‌راند، کرانه‌های خلیج فارس تا «بندر کاریایی» در بنیشو(در نزدیکی خرمشهر کنونی) را بررسی کرد. او پس از این، دلیرانه آغاز به دور زدن دریاییِ شبه جزیره عربستان کرد، تا پس از سی ماه به «سوئز» کنونی رسید. اسکولاکس گزارش‌های کار خود را پس از بازگشت از مصر به داریوش بزرگ داد. داریوش که پیوستن مصر و کرانه‌های باختری و خاوری دریای سرخ به هند و ایران را در سر می‌پروراند؛ به این اندیشه افتاد که رود نیل را با آبراه‌هایي به دریای سرخ بپیوندد. بنا به گزارش هرودت، پیش از داریوش، فرعون نِخو(610-595پ.م) و پادشاهان مصری پیش از او در اندیشه‌ی پیوستن نیل به دریای سرخ بوده‌اند. اما چون در مسیر راه کوههای سنگی وجود داشت که کندن آنها کار آسانی نبود و همچنین آبراهه از میان وادی خشکی می‌گذشت که در آن آب نبود، این‌ کار به پایان نرسید. حتا به روزگار پادشاهی نِخو 120 هزار مصری در کار کندن آبراهه كشته شدند. پس از بررسی‌های گوناگون داریوش پی‌ برد که باید 84 کیلومتر دیگر کَنده شود تا آبراه‌هايی که فرمانروایان مصری ساخت آن را آغاز کرده و نتوانسته بودند آن را به پایان ببرند، به دریای سرخ برسد. از سوی دیگر برای مشکل آب آشامیدنی ناگزیر بود چاه‌های گوناگونی پدید بیاورد تا کارگران از تشنگی نمیرند. بنابراین داریوش که کار به پایان رساندن آبراهه را با ياري مهندسان ایرانی که از زمان‌های کهن در کار کندن آبراهه و کاریز و چاه و سدبندی مهارت داشتند آسان می‌پنداشت، فرمان داد تا کار دوباره آغاز شود و بر سر راه چاه‌هایی کنده شوند تا آب آشامیدنی برای کارگران بدست آید. سرانجام این کار بزرگ پس از ده سال به پایان رسید و در سال 497 شاهنشاه با همه‌ی درباریان خود از شوش به مصر رفت، تا نخستین آبراهه‌ی سوئز را گشايش کند. آبراهه‌ی نام برده شده مانند امروز از دریای مدیترانه آغاز نمی‌شد بلکه از رود نیل و کنار «بوباستیس» در شمال قاهره کنونی آغاز و پس از دور زدن دریاچه ی بزرگ تلخ در باختر آبراهه‌ی امروزی به سمت جنوب می رفت تا برسد به سوئز و دریای سرخ. این کار بزرگ را داریوش با چهار سنگ نبشته در مسیر آبراهه جاودانه کرد و امروزه سه سنگ نبشته‌ی آن به دست ما رسیده است. بدین ترتیب طرح‌های بزرگ داریوش برای پیوستن مرزهاي دو امپراتوری به سرانجام رسید. و 24 یا 32 کشتی پر از باج مصری به سوی ایران و خلیج فارس حرکت کرد. از این پس فرآورده‌ها و کالاهای گوناگون خاور و باختر امپراتوری، افزون بر راه‌هایی که از خشکی می‌گذشت از طریق این راه جدید آبی به سراسر قلمرو پهناور هخامنشی می‌رسید و افزون بر سودهای اقتصادی فراوانی که به شاهنشاهی آن روزگار می‌رسید و یک تجارت جهانی بزرگ را برای نخستين بار در تاریخ باستان پدید می‌آورد؛ توانمندي شاه بزرگ را در اداره‌ كردن، بر همه‌ی سرزمین‌های شناخته شده‌ی آن روزگار استوارتر می‌ساخت. چرا که شاهنشاه می‌توانست با سرعت بیشتری نیروهای رزمی(:نظامی) خویش را به سراسر امپراتوری بفرستد. داریوش بزرگ افزون بر اینکه در طرح بزرگ خویش به پیروزی رسید، نقش مهمی را نیز در شناساندن راه‌های دریایی تازه برای جهانیان باز کرد. کردار وی از این راه نه تنها زمینه‌هايی را برای آشنایی فرهنگی مردمان آن روزگار پدید ‌آورد بلکه مردمان اروپا را نیز برای نخستین بار با هندیان آشنا ‌کرد.»[۲۹]
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازه‌گیری[ویرایش]

ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی می‌نمود. سکه‌های طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
بازسازی نیایشگاه‌ها[ویرایش]

داریوش در سنگ‌نوشته بیستون از بازسازی نیایشگاه‌هایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن می‌گوید. همچنین برای دلجویی از مصری‌ها که در زمان کمبوجیه نیایشگاه‌هایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازه‌ای برای آمون ساخت که خرابه‌های آن، هنوز از مملکت‌داری داریوش حکایت می‌کند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصری‌ها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانون‌گذاران بزرگ خود دانستند.[۳۰]
داریوش یکم در کتاب مقدس[ویرایش]

داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شده‌است. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، بیان می‌کند حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.[۳۱]
لشکرکشی‌های داریوش بزرگ[ویرایش]

علاقه‌ای که داریوش به نظم و انضباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه می‌کرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و سرعت بخشیدن در نقل و انتقال‌های محتمل نظامی، غیر از راه‌های زمینی، از راه‌های دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب[ویرایش]

در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آن‌ها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند.[۳۲] نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالت‌های تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان می‌دهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگ‌های مربوط به دفع شورش‌ها می‌بایست به قلمرو داریوش درآمده باشد.
لشکرکشی به سرزمین سکاها[ویرایش]

اقدام داریوش در لشکرکشی به سرزمین سکاهای اروپا، در این سال‌های توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر می‌آید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکرکشی وجود دارد. شاید وی می‌خواسته‌است، آنها را بخاطر حمله‌های مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حمله‌ها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر می‌آید.

در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقب‌نشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشت‌های خلوت و بی‌پایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجه‌ای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارت‌های گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدت‌ها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.[۳۳]
جنگ با یونان[ویرایش]

نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.

یونانی‌ها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمی‌گراییدند. در حقیقت رقابت دیرینه‌ای بین آتن و اسپارت وجود داشت. درین ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، مع‌هذا هنگامی که شورش‌هایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنی‌ها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.

در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنی‌ها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقب نشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.

مداخلهٔ آتنی‌ها در ماجرای شورش شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانی‌ها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بین‌المللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آن‌ها اجتناب ناپذیر شد.

وحشت و خشم بی‌سابقه‌ای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بی‌میلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آن‌قدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.

رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.[۳۴]
کتیبه‌های داریوش[ویرایش]

کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.

من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ، ارشام، پدرارشام، اریارمن، پدر اریارمن، چیش پیش و پدر چیش پیش، هخامنش بود. ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم، هخامنشی خوانده شدیم. ۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا، من شاه هستم و او شاهی را به من، هدیه داد.

ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام، می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.

اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی، اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.

امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها را در هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی، اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و آنچه می‌کنی، اهورامزدا ضایع کند.
تبار و خانواده[ویرایش] هخامنش
شاه پارس



چیش‌پیش
شاه پارس



آریارمنه
فرماندار پارس کوروش یکم
شاه انشان



آرشام
* فرماندار پارس کمبوجیه یکم
* فرماندار انشان



ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران



داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران بردیا
شاهزاده آرتیستون
شاهدخت آتوسا
شاهدخت



خشایارشا
شاه ایران

mehdi098 بازدید : 33 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندان‌های پارسیان بوده‌است.

هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ از نوادگان(شاه انشان کیمن،کوروش یکم،کمبوجیه یکم) را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

به پادشاهی رسیدن پارسی‌ها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجستهٔ تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگی‌های شاهنشاهی هخامنشی به شمار می‌رفت.[۳]

امپراطوری هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراطوری جهان از نظر جمعیت نام برده شده است. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این امپراطوری زندگی می‌کردند.[۴]

خاویر آلوارز عیلام شناس معتقد است که آثار و نقش‌برجسته‌های موجود نشان می‌دهد که هخامنشیان هنر خود را در بخش معماری و نقش‌برجسته از عیلامی‌ها آموخته‌اند.[۵]محتویات [نهفتن]
۱ کشور و سرزمین
۲ مردم و خاندان‌ها
۳ شاهنشاهان هخامنشی
۴ پادشاهی کورش بزرگ
۴.۱ گسترش کشور و سرزمین
۴.۲ مرگ کورش بزرگ
۵ پادشاهی کمبوجیه
۶ پادشاهی داریوش بزرگ
۷ وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی
۸ منابع پژوهش درباره هخامنشیان
۹ برافتادن شاهنشاهی هخامنشی
۱۰ اشیاء و کتیبه‌های باستانی
۱۱ نگارخانه
۱۲ پانویس
۱۳ جستارهای وابسته
۱۴ منابع
۱۵ پیوند به بیرون

کشور و سرزمین[ویرایش]

سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش، کاخ داریوش بزرگ

پارس‌ها مردمانی از نژاد آریایی هستند که از حدود سه هزار سال پیش از مبلاد مسیح به فلات ایران آمده‌اند. پارسیان باستان آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که در سنگ‌نوشته‌های آشوری از سده نهم پیش از زادروز مسیح، نام آنان دیده می‌شود. پارس‌ها هم‌زمان با مادها به بخش‌های باختری ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان جای گرفتند. با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان پارس به خوزستان و بخش‌های مرکزی فلات ایران گسترش یافت.

برای نخستین بار در سالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۷ پ. م، نام خاندان «پارسوا» در جنوب و جنوب باختری دریاچه ارومیه برده شده‌است. برخی از پژوهش‌گران مانند راولین‌سن بر این ایده هستند که مردم پارسواش همان پارسی‌ها بوده‌اند. تصور می‌شود خاندان‌های پارسی پیش از این که از میان دره‌های کوه‌های زاگرس به سوی جنوب و جنوب خاوری ایران بروند، در این سرزمین، ایست کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از زادروز در بخش پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب خاوری شوش در سرزمینی که بخشی از کشور ایلام بود، جای گرفتند. از سنگ‌نوشته‌های آشوری چنین بر می‌آید که در زمان شلمنسر (۷۱۳-۷۲۱ پ. م) تا زمان پادشاهی آسارهادون (۶۶۳ پ. م)، پادشاهان یا فرمانروایان پارسوا، پیرو آشور بوده‌اند. پس از آن در زمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ پ. م) پادشاهی ماد به پارس چیرگی یافت و این دولت را پیرو دولت ماد نمود.
مردم و خاندان‌ها[ویرایش]

هرودوت می‌گوید: پارس‌ها به شش خاندان شهری و ده‌نشین و چهار خاندان چادرنشین بخش شده‌اند. شش خاندان نخست عبارت‌اند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار خاندان دومی عبارت‌اند از: دایی‌ها، مردها، دروپیک‌ها و ساگارتی‌ها. از خاندان‌های نام‌برده، سه خاندان نخست بر خاندان‌های دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران پیرو آنها بوده‌اند.

بر اساس بن‌مایه‌های یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاه کنونی) مادی‌های ساگارتی می‌زیسته‌اند که گونهٔ بابلی - یونانی شده نام خود یعنی زاگرس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان باختر فلات ایران داده‌اند. نام همین خاندان است که در پیوند خاندان‌های پارس نیز باشنده (موجود) است و خط پیوند خونی خاندان‌های ماد و پارس از سرچشمهٔ همین خاندان ساگارتی‌ها (زاکروتی، ساگرتی) است. خاندان پارس پیش از حرکت به سوی جنوب، دورانی دراز را در سرزمین‌های ماد می‌زیستند و بعدها با ناتوانی دولت ایلام، نفوذ خاندان‌های پارس به خوزستان و بخش‌های مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفته‌اند.

بر اساس نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس جای داشته‌اند و سر دودمان آنها هخامنش بوده‌است. پس از نابودی دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون سرزمین ایلام ناتوان شده بود، پارسی‌ها از دشمنی‌های آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و انزان یا انشان را گرفتند.

این رخداد تاریخی در زمان چیش‌پش دوم شاه انشان پارس کیمن روی داده‌است. با توجه به بیانیه کوروش بزرگ در بابل، می‌بینیم او نسب خود را به شاه انشان پارس کیمن می‌رساند و او را شاه انزان می‌خواند.

پس از مرگ چیش‌پش(شاه انشان پارس کیمن)، کشورش میان دو پسرش «آریارمنه»، پادشاه پارس و کوروش که بعدها عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، بخش گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج پیشرفت بود و هووخشتره در آن فرمانروایی می‌کرد، دو کشور کوچک تازه، ناچار زیر فرمان پیروز نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش یکم، دو کشور نام‌برده را زیر فرمانروایی یگانه‌ای در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد. کوروش بزرگ ترین پادشاه هخامنشی است.
شاهنشاهان هخامنشی[ویرایش]

مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سال‌های فرمانروایی‌اش که سخت‌ترین سال‌های پادشاهی وی نیز بود، به گونه‌ای دقیق بازگو می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست. و از آن می‌توان استفاده‌های زیادی کرد.

به درستی که با باشندگی (وجود) فراوانی بن‌مایه‌های میان‌رودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی‌توان با تکیه بر آنها تبارشناسی درستی از خاندان هخامنشی، از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای همین نوشتار سنگ‌نوشته بیستون زمان مناسبی را در اختیار تاریخ‌نگار می‌گذارد که در آن شاه شاهان، نوشته بلند خود را با تایید دوبارهٔ خویشاوندی‌ش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می‌کند و به آرامی پیشینیان خود را نام می‌برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش‌پش و هخامنش. این تبارشناسی به شوندهای (دلایل) گوناگون زمان‌های درازی نادرست دانسته شده بود. زیرا در این سیاهه (فهرست) نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش فرمانروایی می‌کردند، یعنی کوروش بزرگ و کمبوجیه یکم به چشم نمی‌خورد.

همین جریان موجب شده‌است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به نوشتارهای سنگ‌نوشته داریوش با شک و دو دلی نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ‌نوشته تلاش داشته‌است برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود از نگاه آیندگان، تبارنامه‌ی خود را دست‌کاری کند.

بر اساس نوشته‌های هرودوت، گل‌نوشتهٔ نبونید، پادشاه بابل، بیانیهٔ کورش بزرگ (استوانه کورش)، کتیبه بیستون داریوش یکم، و سنگ‌نوشته‌های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این دودمان تا داریوش یکم، چنین بوده‌است: (لازم به گفتن است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ جای تردید است).
هخامنش
۱ چیش‌پش یکم
۲ کمبوجیه یکم
۳ کورش یکم
۴ آرسک
شاخه اصلی:
۵ کوروش بزرگ (دوم)
۶ کمبوجیه دوم (پیروز مصر)
۷بردیا
۸ کوروش سوم
۹ کمبوجیه سوم
شاخه فرعی:
آریارمن
ارشام
ویشتاسپ
داریوش بزرگ (یکم)

با بررسی کلی همهٔ بن‌مایه‌ها می‌توان به این گونه نتیجه گرفت. در یک‌چهارم نخست سده ششم پ. م، چیش‌پش، پسر هخامنش فرمانروایی پارس را به پسر بزرگ‌ترش آریارامنه داد، در حالی که پسر کوچک‌ترش، کوروش یکم به فرمانروایی انشان گماشته شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش یکم، پسرش کمبوجیه یکم و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در میانهٔ سده ششم پیش از زادروز به رخ داد.

در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به پیروی خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. چندی پس، کوروش بزرگ بخش‌های بزرگی از سرزمین‌های خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. پس از او نیز کمبوجیه راه پیروزی‌های پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.

پس از مرگ کمبوجیه تاج شاهنشاهی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی می‌رسد. آنچه به دیده راستین می‌رسد، این است که داریوش در زمان زندگی پدر و پدربزرگش (آرشام پدربزرگش یا پسرش ویشتاسب، پدر داریوش)، و با هم‌رایی آنها، پادشاهی را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در آغاز فرمانروایی وی، بر اساس آگاهی‌های گل‌نوشته‌های یافته از پی ساختمان‌ها، این دو زنده بودند.
کوروش بزرگ
کمبوجیه
بردیای دروغین (گوماته مغ)
داریوش بزرگ
خشایارشا (خشیارشا)
اردشیر یکم (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم
سغدیانوس
داریوش دوم
اردشیر دوم
اردشیر سوم
ارشک (شاه هخامنشی) (آرسس)
داریوش سوم هخامنش
شاه پارس



چا ایش پیش
* شاه پارس



آریارامن
* فرماندار پارس کوروش یکم
* شاه انشان



آرسام
* فرماندار پارس کمبوجیه اول
* فرماندار انشان



ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران



داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران گئومات
بردیای دروغین آرتیستون
شاهدخت آتوسا
شاهدخت



خشایارشا
شاه ایران



اردشیر یکم
شاه ایران



خشایارشای دوم
شاه ایران سغدیانوس
شاه ایران داریوش دوم
شاه ایران Arsites
شاهزاده پروشات
شاهدخت Bagapaios
شاهزاده



اردشیر دوم
شاه ایران آمستریس
شاهدخت کوروش کوچک
شاهزاده کوروش چهارم
شاهزاده اوستانوس
شاهزاده





اردشیر سوم
شاه ایران Ocha
شاهزاده رودوگونه
شاهزاده Apama
شاهزاده سی‌سی‌گامبیس ‏
شاهدخت آرسام
شاهزاده



ارشک
شاه ایران پروشات دوم
شاهدخت Oxathres
شاهزاده داریوش سوم
شاه ایران



اسکندر مقدونی
شاه مقدونیه و ایران استاتیرای سوم
شاهدخت


پادشاهی کورش بزرگ[ویرایش]

درفش هخامشیان در زمان کوروش بزرگ

هرودوت و کتزیاس، افسانه‌های باورنکردنی درباره زادن و پرورش کورش بزرگ (۵۳۹-۵۹۹ پ. م) بازگو کرده‌اند. اما آنچه از دیدگاه تاریخی پذیرفتنی است، این است که کورش پسر فرمانروای انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا، دختر ایشتوویگو پادشاه ماد می‌باشد.

در سال ۵۵۳ پ. م. کوروش بزرگ، همهٔ پارس‌ها را علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کوروش و ماد، چندی از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کورش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایه‌گذاری کرد، پادشاهی او از ۵۳۹-۵۵۹ پ. م. است.

کورش بزرگ که پادشاهی ماد را به دست آورد و برخی از استان‌ها را به وسیله نیروی نظامی پیرو خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود، ادامه داد.

کورش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در باختر تصرف آسیای صغیر و ساحل دریای مدیترانه که همهٔ جاده‌های بزرگی که از ایران می‌گذشت به بندرهای آن می‌رسید و از سوی خاور، تأمین امنیت.

در سال ۵۳۸ پ. م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هر کس در باورهای دینی خود و انجام آیین دینی خویش آزاد است، و بدین‌سان کورش بزرگ قانون سازگاری بین دین‌ها و باورها را پایه‌گذاری کرد و منشور حقوق بشر را بنیان نهاد. کورش به یهودیان دربند در بابل، امکان داد به سرزمین یهودیه باز گردند که شماری از آنان به ایران کوچ کردند.
گسترش کشور و سرزمین[ویرایش]

در جنگی که بین کورش بزرگ و کرزوس (همان قارون نام‌ور که دایی مادر کورش یعنی ماندانا هم بود) پادشاه لیدیه در گرفت، کورش در «کاپادوکیه» به کرزوس پیشنهاد کرد که پیرو پارس شود. کرزوس این پیشنهاد را نپذیرفت و جنگ بین‌شان آغاز گردید. در نخستین برخورد، پیروزی با کرزوس بود. سرانجام در جنگ سختی که در «پتریوم» پایتخت هیتی‌ها روی داد، کرزوس به سمت سارد فرار کرد و در آنجا بست نشست. کورش شهر را دوره کرد و کرزوس را دستگیر نمود. لیدیه گرفته شد و به عنوان یکی از استان‌های ایران به شمار آمد. کرزوس از این پس مشاور بزرگ هخامنشیان شد. پس از گرفتن لیدی، کورش متوجه شهرهای یونانی شد و از آنها نیز، تسلیم بی اما و اگر را خواست که یونانیان نپذیرفتند. در نتیجه شهرهای یونانی یکی پس از دیگری گرفته شدند. رفتار کوروش با شکست‌خوردگان در مردم آسیای صغیر اثر گذاشت. کورش، گرفتن آسیای صغیر را به پایان رساند و سپس متوجه مرزهای خاوری شد. زرنگ، رخج، مرو و بلخ، یکی پس از دیگری در زمره استان‌های تازه درآمدند. کورش از جیحون گذر کرد و به سیحون که مرز شمال خاوری کشور بود، رسید و در آنجا شهرهایی سخت‌بنیاد، برای جلوگیری از یورش‌های مردم آسیای مرکزی ساخت. کورش در بازگشت از مرزهای خاوری، عملیاتی در درازای مرزهای باختری انجام داد. ناتوانی بابل، به واسطه بی‌کفایتی نبونید، پادشاه بابل و فشارهای مالیاتی، کورش را متوجه آنجا کرد. بابل بدون جنگ شکست خورد و پادشاه آن دستگیر شد. کورش در همان نخستین سال پادشاهی خود بر بابل، فرمانی بر اساس آزادی یهودیان از بند و بازگشت به کشور و دوباره‌سازی پرستش‌گاه خود در بیت‌المقدس پخش کرد. او دیگر بردگان را هم آزاد کرد، و به گونه‌ای برده‌داری را از میان برداشت.

نام سرزمین‌های وابسته، در سنگ‌نوشته‌ای در آرامگاه داریوش که در نقش رستم می‌باشد، به تفصیل این گونه آمده‌است: ماد، خووج (خوزستان)، پرثوه (پارت)، هریوا (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تا قندهار)، ثته‌گوش (پنجاب)، گنداره (گندهارا) (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه (سکاهای فرای جیحون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیزخود، فرای سیحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کته‌په‌توک (کاپادوکیه، بخش خاوری آسیای صغیر)، سپرد (سارد، لیدیه در باختر آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونه‌تک‌برا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش، حبشه)، مکیه (طرابلس باختر، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر).
مرگ کورش بزرگ[ویرایش]

در اثر شورش ماساژت‌ها که یک ایل ایرانی‌تبار و نیمه‌بیابان‌گرد و تیره‌ای از سکاهای آن سوی رودخانه سیردریا بودند، مرزهای شمال خاوری شاهنشاهی ایران مورد تهدید قرار گرفت. کورش بزرگ، کمبوجیه را به عنوان شاه بابل برگزید و به جنگ رفت و در آغاز پیروزی‌هایی به دست آورد. تاریخ‌نویسان یونانی در داستان‌های خود مدعی شده‌اند که ملکه ایرانی‌تبار ماساژت‌ها، تهم‌رییش[۶] او را به درون سرزمین خود کشاند و کورش در نبردی سخت، شکست خورد و زخم برداشت و بعد از سه روز درگذشت و این‌که پیکر وی را به پاسارگاد آوردند و به خاک سپردند. پس از مرگ کوروش بزرگ، فرزند بزرگ‌تر او کمبوجیه به شاهنشاهی رسید.امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانی یونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است.
پادشاهی کمبوجیه[ویرایش]تمدن‌های باستانی آسیای غربی
میان‌رودان، سومر، اکد، آشور، بابل
حتیان، هیتی‌ها، لیدیه
ایلام، اورارتو، منائیان، ماد، هخامنشی
امپراتوری‌ها / شهرها
سومر: اوروک – اور – اریدو
کیش – لاگاش – نیپور – اکد
بابل – ایسین – اموری - کلدانی
آشور: آسور، نینوا، نوزی، نمرود

ایلامیان – شوش
هوری‌ها – میتانی
کاسی‌ها – اورارتو
گاهشماری
شاهان سومر
شاهان ایلام
شاهان آشور
شاهان بابل
شاهان ماد
شاهان هخامنشی
زبان
خط میخی
آرامی – هوری
سومری – اکدی
زبان مادی
ایلامی
اساطیر میان‌رودان
انوما الیش
گیل گمش – مردوخ
نیبیرو


بر اساس یکی از داستان‌ها، کمبوجیه، هنگامی که قصد لشکرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور کشتن برادرش بردیا را داد. در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که به بردیا مانند بود، خود را به جای بردیا گذاشته و پادشاه خواند. بر اساس یکی دیگر از داستان‌ها، گئومات مغ با آگاهی از این که بردیا کیست، وی را کشته و سپس چون هم‌مانند بردیا بود، به تخت پادشاهی نشست.

کتیبه سه زبانی خشایارشاه بر جرز غربی ایوان جنوبی کاخ تچر

کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت (۵۲۱ پ. م.).

کمبوجیه در بازگشت از مصر مرد. ولی برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه خویشاوندان می‌دانند اما روشن است که وی در راه بازگشت از مصر مرده‌است ولی شوند (دلیل) آن تا کنون ناگفته به جای مانده‌است. پس از مرگ کمبوجیه کسی وارث پادشاهی هخامنشیان نبود.

بر اساس گفته‌ای کوروش بزرگ، در بستر مرگ، بردیا را به فرماندهی استان‌های خاوری شاهنشاهی ایران گماشت. کمبوجیه دوم، پیش از رفتن به مصر، از آنجا که از احتمال شورش برادرش می‌ترسید، دستور کشتن بردیا را داد. مردم از کشته شدن او خبر نداشتند و در سال ۵۲۲ پ. م. شخصی به نام گوماته مغ خود را به دروغ بردیا و شاه ایران نامید. چون مردم بردیا دوست داشتند و به پادشاهی او راضی بودند و از سویی هیچ کس از راز کشتن بردیا آگاه نبود، دل از پادشاهی کمبوجیه برداشتند و پادشاهی بردیا (گئوماتا) را با جان و دل پذیره شدند و این همان خبرهایی بود که در سوریه به گوش کمبوجیه رسید و سبب خودکشی او شد. برخی از تاریخ‌نگاران نیز، کشته شدن بردیا را کار گئومات می‌دانند.

در نوشتارهای تاریخی از وی به عنوان بردیای دروغین یاد شده‌است. در کتیبه بیستون نزدیک کرمانشاه، گوماته‌ی مغ زیر پای داریوش بزرگ نشان داده شده‌است. داریوش شاه که از سوی کورش بزرگ به فرمانداری مصر برگزیده شده بود، پس از دریافتن این رخداد به ایران می‌آید و بردیای دروغین را از پای درآورده، به تخت می‌نشیند.

کارهای گوماته مغ سبب سوءظن درباریان هخامنشی شد که سرکردهٔ آنان داریوش، پسر ویشتاسب هخامنشی بود. هفت تن از بزرگان ایران که داریوش بزرگ نیز در شمار آنان بود، توسط یکی از زنان حرم‌سرای گئوماتا که دختر یکی از هفت سردار بزرگ ایران و موفق به دیدن گوش‌های بریده او شده بود، پرده از کارش برکشیدند و روزی به کاخ شاهی رفتند و نقاب از چهره‌اش برگرفتند و با این خیانت بزرگ، او، برادرش و دوستان او را که به دربار راه یافته بودند، نابود کردند و به فرمانروایی هفت ماهه او پایان بخشیدند.
پادشاهی داریوش بزرگ[ویرایش]

سنگ‌نبشته بیستون در کرمانشاه مهمترین متن تاریخی در دوران هخامنشیان

کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش

کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه

داریوش بزرگ (داریوش یکم) (۵۴۹-۴۸۶ پ. م.) سومین پادشاه هخامنشی (پادشاهی از ۵۲۱ تا ۴۸۶ پ. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسپ) بود. ویشتاسپ، فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود.

ویشتاسپ پدر او در زمان کورش، ساتراپ (استان‌دار) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با دردسرهای بسیاری روبرو شد. دوری کمبوجیه از ایران چهار سال به درازا کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا، برادر کمبوجیه بر تخت نشانده و بی‌نظمی و هرج و مرج را در کشور گسترش داده بود. در بخش‌های دیگر کشور هم کسان دیگر به دعوی این که از دودمان شاهان پیشین هستند، پرچم استقلال برافراشته بودند. گفتاری که از زبان داریوش در کتیبه بیستون از این رویدادها آمده، جالب است و سرانجام همه به کام او پایان یافت. داریوش این پیروزی‌ها را در همه جا نتیجهٔ خواست اهورامزدا می‌داند، می‌گوید:

«هرچه کردم به هر گونه، به خواست اهورامزدا بود. از زمانی که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... سرزمین‌هایی که شوریدند، دروغ آن‌ها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را به دست من داد و با آن‌ها چنان که می‌خواستم، رفتار کردم. ای آن که پس از این شاه خواهی بود، با تمام نیرو از دروغ بپرهیز. اگر اندیشه کنی: چه کنم تا کشور من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».

پزشکی به نام دموک دس که در دستگاه اری‌تس بود و دربند به زندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کورش و زن داریوش را درمان می‌کرد، او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی به سرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت به کشورش محروم کرده بود. دموک‌دس به ملکه گفته بود که خود او را به‌عنوان راهنمای گرفتن یونان به داریوش بشناساند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی، به خوبی می‌تواند بر یونان چیره شود. این پزشک یونانی خود را به همراه گروهی از پارسیان به یونان رساند و در آن جا به خلاف خواستهٔ داریوش، در شهر کرتن که میهن راستین او بود، ماند و دیگر به ایران نیامد و گروه پارسی که برای آشنا شدن با روزگار یونان و فراهم کردن زمینهٔ گرفتن آن دیار رفته بود، بی‌نتیجه به میهن بازگشت.

داریوش پس از فرو نشاندن شورش‌های درونی و سرکوبی شورشیان، دستگاه‌های کشوری و دیوانی منظمی درست کرد که براساس آن همهٔ کشورها و استان‌های پیرو شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از دیدگاه سازمان اداری هماهنگ باشند.

لشکرکشی داریوش به اروپا: در زمان‌های گوناگون تاریخی ایل‌های آریایی سکاها در بخش‌های گوناگون سرزمین پهناوری که از ترکستان تا کنارهٔ دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت، جای گرفته بودند. به طور کلی از دید شهرنشینی در پایهٔ پایینی بوده‌اند.

هرودت در گفتار یورش داریوش به سکاییه نوشته‌است که سکاها از جنگ با او دوری کردند و به درون سرزمین خود پس کشیدند و چون بیابان پهناوری در پیش پای آنها بود، آن قدر داریوش را به‌دنبال خود کشیدند که او از ترس پایان خوراک بر آن شد به ایران برگردد. اما با اینکه در این یورش، پیروزی شاهانه‌ای به دست نیاورد، سکاها را برای همیشه از یورش به ایران و ایجاد دردسر برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت.

گرفتن هند: داریوش متوجه پنجاب و سند شد. در سال ۵۱۲ پ. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و بخشی از سرزمین هند را گرفتند. داریوش فرمان داد تا کشتی‌هایی بسازند و از راه دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو سرزمین زرخیز و پرثروت برای ایران آن روز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند، آغاز دوران تازه‌ای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.

داریوش جانشین خود را برگزید و هنگامی که آخرین زمینه چینی‌های خود را برای جنگ مصر و یونان می‌دید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این رویداد در سال ۴۸۶ پ. م. بوده‌است. آرامگاه داریوش یکم در چهار هزار و پانصد متری پارسه، در نقش رستم است.

در زمان او مرزهای سرزمین‌های شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به درون اروپا و آفریقا می‌رسید.
وضع اجتماعی و اقتصادی در دوره هخامنشی[ویرایش]

کورش در دوران زمامداری خود، از سیاست اقتصادی و اجتماعی عاقلانه‌ای که کمابیش بر اساس خواسته‌های کشورهای وابسته بود، پیروی می‌کرد. از این سخن او که می‌گوید: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمی‌تواند از گله‌اش بیش از آنچه به آنها خدمت می‌کند، بردارد. همچنان پادشاه از شهرها و مردم همان‌قدر می‌تواند استفاده کند که آنها را خوشبخت می‌دارد.» و نیز از رفتار و سیاست همگانی او، به خوبی پیداست که وی تحکیم و تثبیت پادشاهی خود را در تأمین خوشبختی مردم می‌دانست و کمتر به دنبال زراندوزی و تحمیل مالیات بر کشورهای وابستهٔ خود بود. او در دوران کشورگشایی نه تنها از کشتن و کشتارهای وحشتناک خودداری کرد بلکه به باورهای مردم احترام گذاشت و آنچه را که از کشورهای شکست‌خورده ربوده بودند، پس داد. «بر اساس تورات، پنج هزار و چهار سد ظرف طلا و سیم را به بنی‌اسراییل می‌بخشد، پرستش‌گاه‌های مردم شکست‌خورده را می‌سازد و می‌آراید.» و به گفتهٔ گزنفون، رفتار او به گونه‌ای بوده که «همه می‌خواستند جز خواستهٔ او چیزی بر آنها حکومت نکند.» کمبوجیه با آنکه از کیاست کورش بهره‌ای نداشت و از سیاست آزادهٔ وی پیروی نمی‌کرد، در دوران توانمندی خود به گرفتن مالیات از مردم شکست‌خورده نپرداخت، بلکه مانند کورش بزرگ به گرفتن هدیه‌هایی چند قانع بود.[نیازمند منبع]
منابع پژوهش درباره هخامنشیان[ویرایش]

درباره دوره هخامنشیان سه گروه منبع کتبی که از نظر اعتبار، حجم و نحوه بیان بسیار متفاوت است، در دست است. این منابع عبارت است از: سنگ نبشته‌های شاهان، گزارش‌های کم و بیش مفصل نویسندگان یونانی و رومی و لوح‌های بی شمار گلی با متن‌های کوتاه و به ویژه لوح‌های دیوانی تخت جمشید به زبان عیلامی.[۷]
برافتادن شاهنشاهی هخامنشی[ویرایش]

نبرد ایسوس (۳۳۳ پ. م.) اولین نبرد مستقیم اسکندر است با سپاه داریوش سوم. داریوش و اسکندر در نزدیکی شهر ایسوس با یکدیگر رو به رو شدند.

شناخت تمدن ایران دوران هخامنشیان که تأثیری بنیادین بر دوران‌های پسین گذارده‌است، برای شناخت جامع فرهنگ ایران گریزناپذیر می‌باشد. از نظر نام و عنوان، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی دراز پایید و سپس جای خود را به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد نبود. همان خاندان‌ها و همان مردم، روندی را که برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه‌ای بسیار پهناور، آن را تا پایه بزرگ‌ترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، گسترش دادند.

زمان ماندگاری شاهنشاهی هخامنشی، ۲۲۰ سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در آغاز – موجب گسترش کشاورزی، تامین بازرگانی و حت تشویق پژوهش‌های علمی و جغرافیایی نیز بوده‌است. پایه‌های اخلاقی این شاهنشاهی نیز به ویژه در دورهٔ کسانی مانند کورش و داریوش بزرگ متضمن احترام به باورهای مردم پیرو و پشتیبانی از ناتوانان در برابر نیرومندان بوده‌است، از دیدگاه تاریخی جالب توجه‌است. بیانیه نام‌ور (معروف) کوروش در هنگام پیروزی بر بابل را، پژوهشگران یک نمونه از پایه‌های حقوق مردم در دوران باستان برشمرده‌اند.

هخامنشیان ۲۲۰ سال (از ۵۵۰ پیش از زادروز تا ۳۳۰ پیش از زادروز) بر بخش بزرگی از جهان شناخته‌شده آن روز از رود سند تا دانوب در اروپا و از آسیای میانه تا شمال خاوری آفریقا فرمان راندند. شاهنشاهی هخامنشی به دست اسکندر مقدونی برافتاد.امپراطوری بزرگ هخامنشیان که بنیانگذار آن کوروش بزرگ از نواده شاه انشان کیمن-کوروش یکم-کمبوجیه یکم بود در سازمان جهانییونسکو به بزرگترین و اولین امپراطوری جهان طبق اسناد به ثبت رسیده است.
اشیاء و کتیبه‌های باستانی[ویرایش]
کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش
کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه
نقش برجسته سه سرباز کمان‌دار سپاه جاویدان
نگاره نبرد ایسوس
سردیس سنگی آتوسا
تکوک شیر غران
کاسه طلایی با حکاکی خط میخی
سنگ‌نگاره پیشکش‌آوران تخت جمشید
کتیبه سه زبانه خشایارشا در ترکیه
نقش برجسته سه سرباز کمان‌دار سپاه جاویدان
نگاره نبرد ایسوس
سردیس سنگی آتوسا
تکوک شیر غران
کاسه طلایی با حکاکی خط میخی
سنگ‌نگاره پیشکش‌آوران تخت جمشید
ارابه طلایی چهار اسب
بازوبند طلایی بز و پرنده هما
منشور حقوق بشر کوروش
سرستون گاو دوسر کاخ آپادانا شوش
نقش برجسته آجری شیر کاخ آپادانا شوش
تکوک طلایی بز کوهی هگمتانه
نگارخانه[ویرایش]

چشم‌اندازی از خرابه‌های تخت‌جمشید

خرابه‌های عمارت شاهنشاهی تخت‌جمشید

دریک (سکهٔ) هخامنشی ۴۹۰ سال پیش از میلاد

ارابه طلایی هخامنشی

قطعات برش‌خوردهٔ زرین

تندیس زرین

اشیاء زرین و سیمین از گنجینهٔ آموی

سفال هخامنشی

ظرف ماهی‌شکل از جنس زر

سینی سنگی از تخت جمشید

سرستون به شکل گاو

نشان پرچم کوروش بزرگ. یافت شده در تخت جمشید

ریتون

طرحی از پارسه

سردیس شیر

تندیس سگی به نظر از نژاد ماستیف

مُهر استوانه‌ای

نقش‌برجسته‌های تخت جمشید

تالار آپادانا، سربازان مادی و پارسی

نوروز زرتشتی

عرضهٔ پیشکش‌ها در تخت جمشید

نقش‌برجستهٔ یک خنجر

چند سرباز پارسی — تخت جمشید

نشان پیکر بالدار حکاکی شده در تخت جمشید

mehdi098 بازدید : 19 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

در سال ۵۳۰ پیش از میلاد کوروش کبیر دست به یک لشکرکشی علیه ماساژتهای اسیای مرکزی میزند. درباره علل و مراحل عملیات نظامی٬ گواهیهای اطمینان بخشی در اختیار نداریم زیرا حال و احوال مرگ کوروش کبیر به سرعت در هاله ای از افسانه قرار گرفته است به دلیل انکه جنگ میان جهانگشای بزرگ و ملکه ماساژتها٬ تومیریس تاثیر خارق العاده ای بر دنیای تصورات زمان داشته است. اما حداقل ان است که این لشکرکشی تازه نشانه ای است از انکه قدرت پارسی برای حفظ استیلای خود با چه دشواریهایی رو در رو بوده است.


کوروش کبیر٬ پیش از عزیمت٬ تدابیری برای جانشینی خود اندیشده بود. او پسر ارشد خود کبوجیه را که قصد داشت پادشاهی خود را به او بدهد به پارس فرستاد. این تذکر هرودت یک بند از کتزیاس تایید میکند. کزنفون در مفهومی داستان شده به روایت خود شرایط و احوال مرگ کوروش در پارس شرح میدهد.واپسین سخنانی که پادشاه محتضر در حضور دو پسر خویش کبوجیه ارشد و کهتر بیان داشته است٬ نقل میکند. این تنااخسارس یا تنییوخسارکس همان است که در کتیبه بیستون و در چندین سند بابلی٬ اسم بردیا یافته است و هرودت او را اسمردیس نامیده است. مطابق این نقل قول انگاه کوروش به تقسیم وظایف و تکالیف میان فرزندان خود پرداخته است. کبوجیه به منزله وارث معرفی میشود و به بردیا حکومت بسیار وسیعی در اسیای مرکزی داده میشود و از این امتیاز بهرهمند میشود که هیچگونه خراجی به حکومت مرکزی ندهد که میتوان ان را نوعی تیول داری دانست که هدف از ان ارام کردن خشم و دلتنگی احتمالی کسی باشد که وصول به عالیترین منصب مملکتی از او درغ شده باشد. بعد از مرگ کوروش کبیر٬ کبوجیه بدون هیچگونه دشواری ظاهری برتخت مینشیند و جنازه پدر را به پاسارگاد می اورد و در مقبره ای که در زمان حیاتش٬ بنا شده بود دفن میکند.

و اما شرح ماجرای کشته شدن کوروش کبیر:

شاه ماساژتها که مملکت او میان دریای خزر٬ دریاچه ارال و میان رودهای سیحون و جیحون قرار داشت تازه مرده بود. مردمی که این شاه بر انها حکومت میکرد از لحاظ خشونت و تند خویی و خلقیات ناهنجار معروف بودند. هرودت مینویسد: میگویند که این مردم مانند حیوانات در ملاء عام جفتگیری میکنند. و با این حال سپس می افزاید که : انها ملتی شجاع و بزرگ بودند.

بنا به رسم مردم چادرنشین قفقاز٬ همسر شاه ملکه تومیریس جانشین او شد. کوروش کبیر که تصور میکرد موقعیت مصاعد است به ملکه جدید پیشنهاد اتحاد و حتی از او خواستگاری کرد. تومیریس که شامه اش خطری را بوییده و از ان بیم داشت که مبادا کشورش سرانجام در دست شاهی که تمام منطقه را تسخیر کرده بود تحلیل رود٬ پیشنهاد کوروش کبیر را رد کرد... بنابراین کوروش تصمیم گرفت به سوی سرزمین ماساژتها لشکرکشی کند. از پارتها و هیرکانیها که عمویش هیشتاسب بر ان فرمان میراند و سازماندهی اتش او را تسهیل کرد٬ عبور نمود. کوروش کبیر وقتی هنوز در شهر بارن بود٬ کرزوس پیر٬ شاه سابق لیدی را همراه خود برداشت تا شاید از توصیه های مفید او استفاده کند.

فوج مهندسان در انتداد رودخانه جیحون در کار خود شتاب میکردند. سپاه ایران اماده میشد تا از رود بگذرد و سرزمین ماساژتها را تسخیر کند. پل های قایقی زیادی برروی رودخانه انداخته شد. تومیرس که خطر پارسها را غریب الوقوع میدانست پیامی برای کوروش کبیر فرستاد که هرودت ان را چنین مینویسد: ای پادشاه مادی ها٬ تو را اندرز میگویم که از این کار دست برداری٬ چون به هیچ روی جای اعتماد و یقین نیست که اقدام تو سرانجام مطلوبی داشته باشد. پس از من بشنو٬ اگر عزم خود را در زورازمایی با ماساژتها جزم کرده ای از اقدام طاقت فرسای پل سازی چشم بپوش. لشکر من تا مسافت سه روز از حد رودخانه عقب نشینی خواهند کرد سپس تو پیشروی خود را اغاز کن یا اگر ترجیح میدهی خودت نیز همین اندازه عقب نشینی کنی ما حاضریم در ان سوی رودخانه با تو رودرو شویم.

نخستین واکنش شاه ایران که مورد تایید سردارانش نیز قرار گرفت این بود که پیشنهاد ملکه ماساژتها را قبول کند و سپاه حریف را به خارج از سرزمینش بکشاند.هنگامی که پارسها درصدد ان بودند که پاسخی به ملکه ماساژتها بدهند٬ کرزوس عقیده ای مخالف اظهار داشت و به کوروش کبیر گفت: به عقیده من اگر بگذارید دشمن به این طرف رودخانه بیاید این خطر پیش می اید که در صورت شکست نه فقط میدان جنگ عرصه بر تو تنگ میشود بلکه کار امپراطوری نیز لنگ خواهد شد. چون اگر انها پیروز شوند از پیشروی بیش تر باز نخواهند ایستاد و قلمرو تو هم مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت و هرگاه برعکس پیکار به کام تو برگزار شود این پیروزی نتایج اندکی خواهد داشت. بهتر ان است که تو پا در سرزمین دشمن بگذاری و ایشان را در انجا سرکوب و تعاقب کنی.

کوروش که به ندرت عقیده خود را تغییر میداد با استدلال شاه سابق لیدی متقاعد شد. پس به تومیرس پیغام داد که عقب نشینی کند تا بتواند نبرد را در خاک او اغاز کند و ارتش ایران بدون نبرد از جیحون گذشت.

سرانجام جنگ سر گرفته شد و پس از چندین نبرد کوروش کبیر در یکی از نبردها کشته شد. بی شک کوروش کبیر جزء دلیرترین پادشاهان دنیا قرار دارد پادشاهی که همیشه در نبردها شرکت میجست و خود پابه پای سربازان خویش میجنگید. جسد کوروش کبیر را با کمال تشرفات و احترام برای به خاک سپاری به پاسارگاد حمل کردند. در پایان قسمتی از نوشته مقبره کوروش را برای شما مینویسم:



((من کوروش هستم٬ شاه هخامنشی

ای مردیکه هرکه هستی وازهرکجامی ایی

زیرا میدانم که خواهی امد

من کوروش هستم که به ایرانیان شاهنشاهی بخشید

بامن مشاجره مکن

یگانه چیزی که هنوز برای من باقی مانده است

یک مشت خاک است

که پیکر مرا پوشانده است.))

mehdi098 بازدید : 11 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

منشور کوروش بزرگ برای اولین بار به آمریکا می رود



«منشور کوروش بزرگ» برای اولین‌بار در آمریکا در معرض نمایش عموم قرار می‌گیرد.

«منشور کوروش بزرگ» به عنوان یکی از گنجینه‌های ارزشمند موزه‌ی بریتانیا در آینده نزدیک برای نخستین‌بار در آمریکا به نمایش درمی‌آید.

به گزارش بی‌بی‌سی، این اثر تاریخی منحصر به فرد قدمتی بیش از ۲۵۰۰ سال دارد و تاریخدانان از آن به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر نام می‌برند.

ادامه در ادامه ی مطلب


موزه بریتانیا دو سال قبل منشور کوروش بزرگ را به موزه ملی ایران امانت داده بود. منشور حقوق بشر کوروش بزرگ که با نام استوانه‌ی کوروش بزرگ نیز شناخته می‌شود، از جنس سفال است و در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده است.

دور تا دور این استوانه‌ی سفالین که ۲۳ سانتی‌متر طول و ۱۱ سانتی‌متر عرض دارد، در حدود ۴۰ خط به زبان میخی بابلی، فرمان‌های کوروش بزرگ حک شده است. منشور کوروش بزرگ به‌عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی منتشر کرد. بدلی از این منشور نیز در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود.

( ایسنا )

منبع : ایران ویج

mehdi098 بازدید : 12 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)




داستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. 
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم راتوانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن.
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

ادامه در ادامه ی مطلب



آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولتاست .
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکرمی کنند، نه رفتار و عملکرد شما.
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد.
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را میگیرید که همیشه می گرفتید .
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوتانجام می دهند.
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری باچند نفر.
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل درباشد.
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آننخواسته اید .
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد
من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.کوروش بزرگ
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت 1391ساعت 19:18 توسط سرباز کوروش بزرگ | آرشیو نظرات
به مناسبت روز کوروش بزرگ 7 آبان شعر کوروش بزرگ



۷ آبان روز کوروش بزرگ گرامی باد

شعری در وصف کوروش بزرگ

در سالروز گرامی داشت کوروش بزرگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ







هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست


حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد


دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت


رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید


زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد


بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند


گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد


نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت


بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است


اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی


اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید


شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی


بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد



کوروش بزرگ همیشه زنده می باشد

جاوید ایران زمین

mehdi098 بازدید : 21 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد
نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد

mehdi098 بازدید : 14 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد

mehdi098 بازدید : 15 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

سلام من به تو کوه دمــاونــــــــد..............درود من به تو برتــر از سهنـــــــد
سلام من به تو ای بــام ایــــــران..............نشان و اسم و رسم و نام ایـــران
در این جمع آرشان بسیار داریــم...............رفیق و همدم و همیار داریــــــــم
بماند بر سر ما سایه ســـــــــارت...............نشویم بیش از اینی شرمســـارت
مقرر گشت با این حکم خداونــــد.............. افراشته مانی تو کــــوه دماونــــد
چنین است حکم حــق لایزالـــی................نگـــــه داردت از دیگــــر زوالــــی
مال و گنج گــــران را پاسداریـــم................سرباز و پاسدارش سپاس داریـــم
نخواند کس ما را فرزند ایــــــــران..............ببیند ملــکی را خراب و ویـــــــران
اگر دیر جنبیدیم با نــــاز و افـــــاد...............آب و خاکست که بینیم رفته بربـاد
بگیریم فردا روز دست فرزنــــدان...............در آغوش گیریم ما عزیز دلبنـــدان



شکسته شدیم سرحداتمان رفـــــــت............رستم کشته شد فراتمان رفـــت
خسرو پشتش شکست و بی یاور شد............مدائن واگذاشت،رو به خاور شــد
شایسته نبود در این مرز و بـــــــــــوم............لانه گزینـــد هر جغــــــــد شوم
آتشکــــده از خروشیــــــــدن بیفتـــاد............جام مستی از نوشیدن بیفتــــــاد
تخت جلوسى از مـــــــــا فـــنا شــــد............حکم مجوسى بر ما روا شـــــــد!
با این همــــــــه مکنت و مالــــــــــی.............ملقب گشت ایرانی به موالــــی!
کنون لشکر سعد از نو بـــراه اســـــت...........خیالی نیست ایرانی آگــاه اسـت
بگفتم تا بدانید کـــــــــــه دراهــــــــند............نه از راه حیــــره از راه آبــــــــند
نگویید این سخن افسانــــــه باشــــد.............کلام مجنونی دیوانـه باشـــــــــد



آنچه به ما گفته اند دوز و دغل بوده اســــــت......................از جهل و نادانی و کاستی عقل بوده است
هر چه بر ما رفته است تقصیر خود بوده است......................از لج و لجبازی و بحث بیخود بوده اســـــت
کنون گر به خود آییم نزاع فراموش شـــــــــود......................قد رت ما قدرت کوروش و داریوش شــــود
تفرقه و جدایی همیشه درد حادیســــــــــــت.............. .......دوای این درد حاد فقط در اتحادیســـــــت
لشکر سعد و چنگیز هنوز هم مانده اســـــــت.....................با این اتحاد ما همیشه در مانده اســــــــت
دست در دست هم ویرانی را بسازیـــــــــــــم............ ..........جام مستی سرکشیم به این نقشه بنازیـم



رستم جلودار نشد چون سروسامان نبود.................آرش رو به توران و تیری درکمان نبــــــود
از زاگرس گذشتند فتح الفتوح به پا شـــد................. عرب استیلا یافت خسرو خوبان نبـــــــود
لشکر پا برهنه به نجد ایـــــران رسیـــــد..................تازى یکه تاز شد تاخت سواران نبــــــــود
سیمرغ پرکشید و لاشخور لانـــه گزیــــد..................شغال زوزه کشید غرش شیران نبــــــود
قصه نوشته نشد نــى در قلمدان نبـــود...................حماسه ای خلق نشد شعرشاعران نبود



وطن ای هستی من ,همه کمبود و نیازم......................وطن ای مادر من ,نغمه ات این دلنــوازم
وطن ای مامن آل امامان, بهترین دوسـت......................تــو را از نــو بایـستی با این همتم بسازم
وطن ای تختگاه شهریاری,بند ضحـــــــاک.....................به این نشـان و رایتــت همیشه من بنازم
دست و پا را بداده یا سر را بر باد دهـــــم.....................ذره ای از خاکت را هرگز من نبـــــــــــازم
با زخم کاری بر بدن یا قامتی شکستـــــه.....................در عرصه آوردگاه بر حریف باز بتـــــــــازم
طرح و نقش حریف را با مکر برانـــــــدازم.................... برای سربلندی طرحی نو درانـــــــــــدازم
رقصان و شادی کنان مغرور از پیـــــروزی ...................سرود ملیت را در غربـــت بنــــــــــــــوازم
درفش کاویانی بــر دوش من برافــــرازم....................درف ش کاویانی بـــر دوش من برافـــــرازم


ایران تـو ای مادر ، من بـی تــــو چکــار آیــم..........رخصت بنما بر من تـــا نیک بکـــار آیـــم
آنروز کـــه می بینـم نامت بـــــر روی سکــو..........مغرور و مستانــه بــاز در بــر یــار آیــم
آنگاه کـــه سیرآبـم بـا "زهـــره "و "جراحی".........همچو نخل افراشتـه نیکو بـه بـــار آیـم
هجران ز دامانــت دمـــی خــوش نیارامــــم..........دوراز این آب و خاکت هرجا بی قرار آیم
ایران تـو ای خانـه ، ایـــران تـــو ای بستــــر..........بی تو هرگز نتوانم این تن را بیاســایـم
در نـام و نشـان من چه جــای گمـــان باشـد..........کز نام نکوی تـــو خـــود را شناسایـــم
گر بگریـزدش خسرو از فتح الفتـــــوحاتــــی..........بر بال و پر سیمرغ خود یک شهریار آیـم
بر کوه و قله هایـت،در دشت و جلگه هایــت..........درفـــش علـم کـــرده،آن را بیارایـــــم
ارزانـی داشته بـــه مــا حضـــرت اهورایــی..........این آبهای نیلگـــون را،ای کشور زیبایم
حرام اسـت به من روزی گر گیرد زمن موزی.........این جزیره هایت را از آب هــای دریایـم
ایــن را که به تو گفتم،تو مفـــت مپنـــدارش...........آنگاه که چنین کــردم،من زاده آریایــم
چون شعرتو را خواندم،ذکرحق کلامم گشت..........دستـان برافراشتــــم بر گنبــد مینایــم
عشـق تــــو روان ساختـــه واژه درون نایـم..........ازسوز و گداز باشدکینچنین می سرایم



طغیان مکن ای دوستا ، بشنو تو ز من این پند....مگو این رجز باشد گر سختت آید هر چند
او دلیل شعرم است در وصفش چه من گویم.....در ساختن شعــر آن واژه در کجا جویـــــم
ما به لطـــف وجودش زنـــده و سرافرازیــــم....گر نباشدش یک روز پس ما به چه چیز نازیم؟
بر سر آن رفته ست ،جان و سر و پـا و دسـت.....مفتـــی ندهیمـــش مـــا ،مفتــی نیامدست
آنگاه که شیرش کردیم ، گویند کـه فرزندیــــم...گر پــــاره کنند آنــرا ، آنـروز خـود در بندیــم
اندرز شنو دوستـــم ایــن نیــک سخنم باشــد....هرجا که خاکــش باشم آنجا وطنــم باشـــد
ترس مـــن نباشــد از زخــم گلــولـــه در تـــن......نى غرش توپخــــانـه لرزه انـــــدازت بر تـــن
همه ترس و بیم من از همین باشــد و بـــس...............باز ضربه زند خائــن در کمین خـود از پـــس
اى واى بر من باد گــــر دیــده رود در خـــواب...............طـرح شـــوم اهریمــن هرگـز نــرود بـــرآب
چاره چیست هــــم میهن بایــد نگرش داریـم................فـر و شکـوه آن را از خـدا مــا بخواهیـــــم
این را که شنیدى تـــــو از تـــه دلـــم گویـــم................مپنـدار این رجز باشد چون در عملم گویــم



ای ایران از هر قوم و هـر کیستــــم................در نبود هســت تـــو در نیستـــم
چون وجــود مـــن از وجـود توســـت...............گـر نباشـد وجـودت ، فانیستــــم
شیعـــه و از هر نــــژاد و مکتبــــــی..............سنی و ملـــی ،مـن ایرانیستـــم
عشق تو حرف درون شعر می کنـد...............ار نگویم شعر تـو پـس چیستـــم؟
شعر تــو نفــس بـــازدم مـی شــود..............در نیاید ایـن نفس،مـن بایستــــم
چون که راوی سرگذشتت را بخواند...............با خود خلوت کــردم و بگریستــم
نقـشت را زینـــت گیتـــی یافتــــم...............با ذوق و شوق بـــدان نگریستـــم
در محـــل راز خـــود یــا بــــر نمــــاز..............مشغــول ذکـــرت بــا ربانـیستــــم
ای ایران از هر قــوم و هـر کیستـم...............در نبـــود هســت تـــو در نیستــم

mehdi098 بازدید : 19 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

((الف)) یعنی که ما آزادگانیم

به فرمان اهورا بندگانیم

و((ی)) یعنی که ما یزدان پرستیم

به جام رحمت حق مست مستیم

و((ر)) یعنی که رندانی غیوریم

به دنیا مردمانی پر غروریم

((الف)) یعنی اگر امروز هستیم

به جز ایران به خاکی دل نبستیم

و((ن)) نامی بلند و ماندگار است

که ایران معنی این یادگار است.

 

mehdi098 بازدید : 35 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (1)

من ایرانیم عشق من این بود

که مهر وطن بهر من دین بود

ببوسم من این خاک پاک وطن

که پاینده شد نام ایران من

همین افتخارم اهوراییم

قلم قاصر از شور و شیداییم

چو این مملکت ملک شیران بود

سلاح من این نام ایران بود

نیازم به میراث ایران من

همان تخت جمشید دشمن شکن

همان قصر پر شوکت و با وقار

همان ملک شاهان با اقتدار

نیازم به فردوسی باخرد

خرد تا ابد نام او می برد

بود افتخارم که ایران زمین

شده مهد رستم یل بی قرین

همان پهلوان دلیر و نژند

بمیرد که ایران نیابد گزند

اگر وارث آن یلان گشته ایم

اگر دل به این مملکت بسته ایم

بسازیم ایران فخر زمان

یه یاری یزدان و ایرانیان

mehdi098 بازدید : 57 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

در این خاک زرخیز ایران زمین 
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

mehdi098 بازدید : 17 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
دستگاه فلزياب ميخرم

تا وطنم را پيدا كنم

نقشه دزدهاي دريائي را زيرورو ميكنم

اما وطنم را

نه در بازارهاي اسلحه و نفت مييابم

نه در دهان كوسه هاي دندان طلا

هموطنان من هر روز

خود را در كشتيهاي سوراخ به آنطرف آب ها ميرسانند

من هم هر شب

خواب يك صندوقچه زنگ خورده و قديمي را ميبينم

كه در كف دريا به گل نشسته است
mehdi098 بازدید : 30 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
دستگاه فلزياب ميخرم

تا وطنم را پيدا كنم

نقشه دزدهاي دريائي را زيرورو ميكنم

اما وطنم را

نه در بازارهاي اسلحه و نفت مييابم

نه در دهان كوسه هاي دندان طلا

هموطنان من هر روز

خود را در كشتيهاي سوراخ به آنطرف آب ها ميرسانند

من هم هر شب

خواب يك صندوقچه زنگ خورده و قديمي را ميبينم

كه در كف دريا به گل نشسته است

mehdi098 بازدید : 18 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

 

به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر باز پرسد ز ما
چه شد دین زرتشت پاک
چه شد ملک ایران زمین
کجایند مردان این سرزمین
به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر دید و پرسید از حال ما
چه کردید بُرنده شمشیر خوش دستتان
کجایند میران سر مستتان
چه آمد سر خوی ایران پرستی
چه کردید با کیش یزدان پرستی
چرا پشت شیران شکسته
در ایران زمین شاه ظالم نشسته
چرا خامش و غم پرستید... های؟
کمر را به همت نبستید... های؟
چرا اینچنین زار و گریان شدید
سر سفره خویش مهمان شدید
چه شد عِرق میهن پرستیتان
چه شد غیرت و شور و مستیتان
سواران بی باک ما را چه شد
ستوران چالاک ما را چه شد
چرا مُلک تاراج می شود؟
جوانمرد محتاج می شود؟
چرا جشنهامان شد عزا
در آتشکده نیست بانگ دعا
چرا حال ایران زمین نا خوش است
چرا دشمنش اینچنین سر کش است
چرا بوی آزادگی نیست، وای
بگو دشمن میهنم کیست، های
بگو کیست این ناپاک مرد
که بر تخت من اینچنین تکیه کرد
که تا غیرتم باز جوش آورد
ز گورم صدای خروش آورد
به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر سر بر آرد ز خاک

mehdi098 بازدید : 18 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

چکامه ای از زنده یاد مهدی اخوان ثالث (م. امید)

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنیاد مردان، که بودند
بهر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرینترینش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همریشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کویرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خلیج تورا، چون ورازورد
که دیوار چین راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز دیرینه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه، فردای رویات
بجان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
بجای خود این هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهانست، پیروز باشی.
mehdi098 بازدید : 45 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

چکامه ای از زنده یاد مهدی اخوان ثالث (م. امید)

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم
اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزونتر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابر مرد ایرانئی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بیدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیر دل دادگر دوست دارم
جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم
ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسیم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنیاد مردان، که بودند
بهر قرن چندین نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسیم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرینترینش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همریشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کویرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خلیج تورا، چون ورازورد
که دیوار چین راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز دیرینه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو دیروز افسانه، فردای رویات
بجان این یک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم
چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
بجای خود این هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهانست، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی
mehdi098 بازدید : 19 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
در این خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین


همه دینشان مردی و راد بود کزان کشور آزاد و آباد بود

بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدایی در این بوم و بر ننگ بود

از آن روز دشمن به ما چیره گشت که ما را روان و خردتیره گشت

از آن روز این خانه ویرانه شد که نام آورش مرد بیگانه شد

بسوزد گرت در آتش جان و تن به از بندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگیست دوصد بار مردن به از زندگیست


mehdi098 بازدید : 29 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
سلام اي خاك خوب مهرباني / درفش سرفراز كاوياني

سلام اي گمشده در بودن خويش / به يغما رفته هم آيين و هم كيش

سلام اي سرزمين آريايي / دريغا دوري و دردا جدايي

سلام ايران من كي رفتي از ياد / كه بودي مهد خوبا خانه داد

سلام اي اهل دل را جاي ايمن / دليران را دل خاك تو مامن

سلام اي شهر خوب ، اي شهر آرش / سياوش را كجا مي سوزد آتش
mehdi098 بازدید : 22 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
سلام اي خاك خوب مهرباني / درفش سرفراز كاوياني

سلام اي گمشده در بودن خويش / به يغما رفته هم آيين و هم كيش

سلام اي سرزمين آريايي / دريغا دوري و دردا جدايي

سلام ايران من كي رفتي از ياد / كه بودي مهد خوبا خانه داد

سلام اي اهل دل را جاي ايمن / دليران را دل خاك تو مامن

سلام اي شهر خوب ، اي شهر آرش / سياوش را كجا مي سوزد آتش
mehdi098 بازدید : 14 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
سیاوش منم نه از پریزادگان ............... از ایرانم از شهر آزادگان

که ایران بهشت است یا بوستان ............... همی بوی مشک آید از بوستان

سپندارمذ پاسبان تو ( ایران ) باد ............... ز خرداد روشن روان تو باد

ندانی که ایران نشست من است ............... جهان سر به زیر دست من است

هنر نزد ایرانیان است و بس............... ندادند شیر ژیان را به کس

همه یک دلانند و یزدان شناس............... به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است ایران که ویران شود............... کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی ............... نشستن گه شهریاران بدی

چو ایران نباشد تن من مباد............... بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر به جنگ آوریم...............جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش............... زن و کودک وخرد و فرزند خویش

همه سر به تن کشتن دهیم ............... از آن به که کشور به دشمن دهی

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کدام شاه بهتر بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 252
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 82
  • بازدید ماه : 173
  • بازدید سال : 867
  • بازدید کلی : 9,135